بانک جامع اشعار مداحان - 15جلد صفحه 8088

صفحه 8088

کاروان اندک اندک آمد پیش

ساربان خسته ناقه ها عریان

بغض سر خورده در گلو می خواست

که ببارد غریب چون باران

*****

آسمان از غبار پر می شد

کوفه در کوچه هاش گل می زد

کوفه کِل می کشید و می خندید

مردی آنسو ترک دهل می زد

*****

این یکی سنگ و آن یکی با چوب

این یکی شاد و دیگری خوشحال

هر کسی هر چه داشت می انداخت

تا بریزد ز کودکان پر و بال

*****

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه