بانک جامع اشعار مداحان - 15جلد صفحه 9593

صفحه 9593

متن شعر

نهاد

کارد به حلقوم او که در ره دوست

کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

گذاشت کارد ولی آن گلو بریده نشد

نهفته بود در آن سرّ قادر دانا

(چاقو را پرتاب کرد سنگ شکافته شد گفت : تو سنگ به این بزرگی و سختی را می شکافی ولی گلوی نازکتر از گل اسماعیل من را نمی بری کارد به زبان آمد: الخلیل یأمرنی و الجلیل ینهانی)

به پیش روی نظر کرد و دید در آن سو

ذبیح فاطمه را در منای دوست فدا

رباب اشک فشان در کنار گهواره

دو دست گشته بریده ز پیکر سقا

ندا رسید خلیلا ثواب گریه ی تو

فزون تر است ز ذبح پسر به درگه ما

112- نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق

مشخصات

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه