زندگانی حضرت امام محمد تقی جوادالائمه صفحه 27

صفحه 27

علامه ی اربلی رحمه الله در «کشف الغمه» از قاسم بن عبدالرحمان روایت می کند که گفت: من زیدی مذهب بودم، روزی در سفر بغداد دیدم مردم در حرکت و اضطرابند، برخی می دوند، بعضی جای در بلندی ها می گرفتند، عده ای ایستاده بودند و انتظار می کشیدند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا، جوادالائمه، داماد خلیفه ی عباسی می آید. من هم گفتم می ایستم و او را مشاهده می کنم. تا ایستادم جا گرفتم، گفتند: آمد. دیدم جوادالائمه علیه السلام بر استری سوار است، من با خود گفتم: «لعن الله اصحاب

الامامه»؛ گروه امامیه دور از رحمت حق باشند، زیرا آنها گمان کرده اند خداوند طاعت این جوان را بر خلق واجب کرده است، تا این خیال در دل من گذشت ابن الرضا نزدیک من رسید رو به من کرد و فرمود: [ صفحه 164] «یا قاسم بن عبدالرحمان! (أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر). این آیه درباره ی حضرت صالح پیامبر علیه السلام است که قوم او، او را تکذیب نمودند و گفتند: آیا آدمی که از جنس ماست و تنهاست هیچ تعبی و حشمی و قدرت مالی ندارد، از او پیروی کنیم؟ من تعجب کردم، او از درون من چگونه مطلع شد؟ گفتم: او ساحر است. تا این فکر در من خلجان یافت باز رو به من کرده فرمود: (أ ألقی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب أشر) این آیه درباره ی کفار قریش و تکذیب وحی است. می گفتند: آیا وحی بر او القاء کرده شده است از میان ما، و حال آن که در میان ما اولی و احق از وی هم یافت می شود. این طور نیست که وحی مختص پیامبر باشد، بلکه او دروغگو و خودپسند و متکبر است. من منقلب شدم و معتقد گردیدم که حق با امامیه است و او از درون افراد مطلع است. من از مذهب زیدی برگشتم و به مذهب امامیه گرویدم و معتقدم که او حجت خدا بر خلق است. [109] .

نجات از زندان

اشاره

شیخ مفید رحمه الله و شیخ طبرسی رحمه الله روایت کرده اند که علی بن خالد گفت: در میان قشون سرمن رأی بودم، دیدم مردی را از شام در قید و بند می آورند و آنجا به

زندان بردند. گفتند: ادعای نبوت و پیامبری کرده. من گفتم: بروم ببینم کیست؟ چه می گوید؟ یک روزی زندان رفته و او را ملاقات کردم، گفتم: کیستی؟ حالت چیست؟ گفت: من دیوانه نیستم مدعی مقام و منصبی هم نیستم، من در شام در محل رأس الحسین علیه السلام بودم، عبادت خدا می کردم، شبی در محراب عبادت مشغول ذکر با خدا بودم، ناگاه شخصی را دیدم نزدیک من آمد به من گفت: برخیز. برخاستم، چند قدم با هم راه رفتیم، دیدم مسجد کوفه است. فرمود: این مسجد را می شناسی؟ [ صفحه 166] گفتم: این مسجد کوفه است، نماز خواندیم و با هم بیرون آمدیم، کمی راه رفتیم، دیدم مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه هستم، او کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله رفت سلام کرد، نماز گزارد و من هم با او هر عملی می کرد متابعت می کردم، باز با هم بیرون آمدیم کمی راه رفتم دیدم مسجدالحرام در مکه است، گفت: این جا را می شناسی؟ گفتم: آری مکه است، با هم طواف کردیم و نماز و دعا خواندیم و بیرون آمدیم چند قدمی رفتم دیدم همان مسجد رأس الحسین علیه السلام در شام می باشم و آن شخص از نظر من غائب شد. سخت تعجب کردم، من خواب یا بیدار! کجا رفتیم و آمدیم؟ این چه شخصیتی بود که به طی الارض یک شب را در سه مسجد بزرگ به عبادت رسانید؟ در حال حیرت بودم تا یک سال دیگر گذشت باز به همان حال در همان محراب آن شخص آمد و باز همان سفر طی شد و به عبادت مشغول شدیم، در حین

مفارقت او را قسم دادم که خود را معرفی کن. فرمود: من محمد بن علی بن موسی بن جعفر علیهم السلام می باشم. من این حکایت را برای چند نفر از دوستان نقل کردم، کم کم به گوش وزیر معتصم رسید، محمد بن عبدالملک زیات، وزیر خلیفه فرستاد و مرا به چنین حال به زندان قشونی آوردند و می گویند: ادعای پیامبری کرده است. علی بن خالد گوید: میل دارم جریان را به خلیفه بنویسم. گفت: مانعی ندارد، چون جریان را نوشتم، خلیفه، یا وزیر بنا بر تشریفات درباری پای آن ورقه نوشته بود: همان کسی که او را به طی الارض در یک شب به مکه، مدینه، کوفه و شام برده، او را از زندان نجات دهد؟! راوی گوید: از پاسخ نامه سخت دلتنگ شدم، گفتم: چون در انتظار پاسخ عریضه است بروم او را خبر دهم که «الیأس احدی الراحتین» چون زندان رفتم، [ صفحه 167] گفتند: آن مردی که دعوت نبوت داشته مفقود شده، درهای زندان هم بسته بود، راه فرار هم نبود، معلوم نیست، چگونه رفته است اثری از او نیست. فهمیدم که نجات از زندان به دست امام محمد تقی علیه السلام بود، تحقیق کردم چنین بود، همان شب او را نجات داده اند. من هم که تا آن روز زیدی مذهب بودم عدول نموده به امامیه پیوستم، و او را حجت خدا بر خلق می شناسم. [ صفحه 168]

در مدح و منقبت امام جواد

زهی جمال مبارک که از طریق کمال فزون ز مهر منیرش تجلی است و جلال یگانه گوهر دریای دانش و حکمت بحار جود و عطایا و کعبه ی آمال به خلق و خوی محمد به علم

و فضل علی حسن به حلم و حسینی و راست خوی و خصال جواد در کف او سیم و زر بسی بی قدر جلال را به مثل مظهری ز رب تعال امام مفترض الطاعه جانشین رضا خدای را بپرستش یکی گزیده مثال همین بس است فضیلت که در حداثت سن شکست خصم بداندیش را ز حسن مقال مگر نبود که یحیی بن اکثم از ره علم گشود در بر او باب ها ز روی سؤال تمام حل قضایا نمود بی توقیر از او نماند دگر بهر خصم را مجال چنان به حل کلام او ز مدعی پرداخت که عجز خصم مدلل شدش ز استدلال نه اوست وارث علم محمد محمود!؟ نه اوست هادی دین و مسلم از افضال!؟ هر آن که پیرو او شد گرفت راه نجات رسید تابع او بر سعادت و اقبال [ صفحه 169] به هشت سالگی آنسان جواب نغز و لطیف ز بهر مأمون بفرمود از طریق کمال هم از جلالت و فرزانگی چنان فهمید که نیست بیم و را جز ز قادر متعال به خصم حالت بهت از جواب نغزش داد که یافت وضع پریشانی از تغیر حال به اعتراف جلالش گشود لب پس از آن هم از مراتب فضلش نمود استقبال اگر صفای دل و نور معرفت خواهی بجو ز پرتو نور رخش بدین منوال بهار عمر چو بربست رخت از این عالم دل از غمش شده لبریز خون و مالامال ز ظلم معتصم دون جواد علیه السلام شد مسموم همان لعین که بدی پیشوای اهل ظلال از او نماند در این دهر غیر بدنامی هماره لعن مفصل به وی نه با اجمال

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه