زندگانی حضرت امام محمد تقی جوادالائمه صفحه 53

صفحه 53

روش فکری امام جواد در دوران کودکی

همه ی نوابغ و بزرگان از دوران کودکی و خردسالگی آثار نبوغ و جلالت از سیمایشان آشکار است، سنخ فکر و روش عقل آن ها با اطفال مشابه و مماثل صوری آن ها فرق دارد. ائمه ما نیز که معصوم بوده و در مکتب تربیتی ربوبی نشو و ارتقا یافته اند در خردسالی با سایر خردسالان بسی فرق و بسیار امتیاز دارند. فکر آن ها هدایت قوم و استوار ساختن عدالت اجتماعی، ادب نمودن بی ادبان، قصاص و انتقام از جسوران و متعدیان بود و پیوسته در نشر معارف می کوشیدند. این برنامه در خوردن و کلان آن ها یکسان بوده است. طبری روایت می کند: محمد بن هارون بن موسی از پدرش از ابن ولید از برقی از زکریا بن آدم روایت کرده که: در خدمت امام رضا علیه السلام حضور داشتم که امام جواد علیه السلام را خدمت آن [ صفحه 317] حضرت آوردند، سن آن حضرت از چهار سال نمی گذشت، لحظاتی بعد دیدیم امام جواد علیه السلام سر به سوی آسمان کرد

و مدت طولانی فکر می کرد. امام رضا علیه السلام به او فرمود: فرزندم! در چه باره فکر می کنی؟ عرض کرد: درباره ی مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام و آن ظلمی که دشمنان با او کردند می اندیشم، آن گاه فرمود: أما و الله! لأخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لأنسفنهما فی الیم نسفا. [364] . به خدا قسم جسد آن دو را بیرون می آورم و می سوزانم سپس خاکسترشان را به دریا می ریزم. امام رضا علیه السلام دست به سر و صورت فرزندش کشید و ما بین دیدگان او را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدای تو باد که تو شایسته ی مقام امامتی. این همان حقیقتی است که فرمود: الحب و البغض یتوارثان. آری، آن حضرت نسبت به ستمی که بر جده آن ها رفته بود و قریب دویست سال از آن می گذشت و سخت این فرزند را ناراحت کرده بود از خداوند طلب نیروی انتقام می کرد.

خانه ی خود یا دربار خلافت

حسین مکاری گوید: در بغداد حضور امام جواد علیه السلام رسیدم، مقام و مرتبتی عظیم از او دیدم، با خود گفتم: امام جواد علیه السلام با این دستگاه خلافت دیگر به مدینه بر نمی گردد، زیرا کاخ خلافت و جلال و عظمت و سفره های رنگین و انواع مأکولات لذیذه اجازه نمی دهد که امام جواد علیه السلام به مدینه برگردد (نعوذ بالله). [ صفحه 318] من با خود در این خیال بودم که ناگهان فرمود: ای حسین! نان جو و با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بهتر است از آن چه تو مشاهده می کنی؟! دو قرص نان اگر از گندم و اگر از جو دو تای جامه اگر کهنه و اگر از نو

چهار گوشه ی دیوار خود به خاطر جمع که کس نگوید زین جای خیز و آن جا رو هزار مرتبه بهتر به نزد ابن یمین ز فر مملکت کی قباد و کیخسرو یکی از سادات وعاظ معاصر - سید فصیح الزمان شیرازی، متخلص به رضوانی که گوینده پاک ایمانی بود - در این زمینه چنین سروده است: به نزد بی خردان باشد این سرای بهشت کسی است آدم عاقل که این بهشت بهشت فراغت و لب نان دلق کهنه فرش حصیر دو روز زندگی این چهار به ز هشت بهشت به قصر و خانه چه نازی که بس عمارت ها شود بنا و تو ای خواجه! خاک باشی و خشت کسی که قالب او خشت گردد آخر کار به حیرتم که نهد از چه خشت بر سر خشت؟ گذشت عمر به غفلت ببین به موی سپید که زال چرخ عجب رشته ای برای تو رشت مشو مقید قید جهان چه نیک و چه بد که کس نزیست در این جا چه خوب و چه زشت [ صفحه 319] رضا به قسمت خود شو که خامه ی ازلی همین نصیب به پیشانی من و تو نوشت به خویش غره مشو زاهدا! که روز درو شود پدید که هر کس برای خویش چه کشت

اسباب بازی

در سنن و رسوم عمومی بشر است که برای نوزادان بزرگان هدایایی در خورد شأن آن ها همانند لباس کودکانه، اسباب بازی و وسایل تفریح و آلات و زینت و زیور و غیره می برند و این سنت در عرب هم معمول بوده است. طبری از شلمغانی روایت کرده که گوید: سالی که برای حج رفته بودم گروهی با امام جواد

علیه السلام به مکه آمده بودند من ده مسأله نوشته بودم که از آن حضرت سؤال کنم، از آن جمله همسر من حامله بود می خواستم بپرسم، نام طفل را چه بگذارم که معلوم شود دختر است یا پسر. هنگامی که همه ی حاضرین سؤالاتشان را از حضرتش پرسیدند و پاسخ شنیدند، من تا نزدیک حضرتش رفتم فرمود: ای یعقوب! نام فرزندت را احمد بگذار. دانستم که فرزندم پسر است، بعد هم فرزندم متولد شد و نشو و نما نمود. از افرادی که در آن سفر همراه ما بودند علی بن حسان واسطی معروف به اعمش بود که گوید: من به رسم عربیت وقتی شنیدم محمد بن علی علیهماالسلام نه ساله است، مقداری اسباب بازی از نقره و طلا مانند خلخال و دست بند و غیره برداشتم و با خود گفتم که برای ابوجعفر تحفه می برم. من نیز آن روز حاضر شدم، که وقتی همه حاضرین مسایل خود را پرسیدند آن حضرت جواب کافی و شافی داد و برخاست، من هم از پشت سرش رفتم، حضرت به منطقه «صریا» که مزرعه پدرش بود رفت، من هم رفتم، چون سلام کردم با اکراه به [ صفحه 320] من نگریست، وقتی کیسه را در مقابل حضرتش خالی کردم با یک نظر تندی به من نگریست و اجازه نشستن نداد و فرمود: خداوند ما را برای این کارها خلق نکرده است، ما را با بازیچه ی کودکانه چکار است؟! من شرمنده شدم عذر خواستم طلب عفو نمودم، فرمود: این ها را بردار برو و به فقرای مدینه بده. [365] .

مفهوم زندگی در نظر ائمه معصومین

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه