دانستنیهای حضرت امام هادی علیه السلام صفحه 136

صفحه 136

یازدهم شیخ طبرسی از ابوالحسن سعید بن سهل بصری روایت کرده که گفت: جعفر بن قاسم هاشمی بصری قائل به وقف بود ومن با او بودم در سرّ من رأی، ناگاه ابوالحسن امام علی نقی علیه السلام اورا دید در یکی از راه ها، فرمود با او تا کی در خوابی؟! آیا نرسید وقت آنکه بیدار شوی از خواب خود، جعفر گفت: شنیدی آنچه را که محمّد بن علی علیه السلام با من گفت؟ قَدْ وَاللّهِ قَدَحَ فی قَلْبی شَیْئا. پس بعد از چند روزی از برای یکی از اولاد خلیفه ولیمه ساختند وما را به آن ولیمه دعوت کردند وحضرت امام علی نقی علیه السلام را نیز با ما دعوت کردند پس چون آن حضرت وارد شد مردم سکوت کردند به جهت احترام آن حضرت وجوانی در آن مجلس بود که احترام نکرد آن حضرت را وشروع کرد به تکلم کردن وخنده نمودن. حضرت رو کرد به او وفرمود: ای فلان دهان را به خنده پر می کنی وغافلی از ذکر خدا وحال آنکه تو بعد از سه روز از اهل قبوری؟! راوی گفت: ما گفتیم این دلیل ما خواهد بود نظر کنیم ببینیم چه می شود. آن جوان بعد از شنیدن این کلام از آن حضرت، سکوت کرد واز خنده وکلام دهن ببست وما طعام خوردیم وبیرون آمدیم روز بعد که شد آن جوان علیل شد ودر روز سوم، اول صبح وفات کرد ودر آخر روز به خاک رفت. (34)

علت هدایت یک واقفیه

ونیز حدیث کرد سعید گفت جمع شدیم در ولیمه یکی از اهل سرّ من رأی حضرت ابوالحسن علی بن محمّد نیز تشریف داشت پس شروع

کرد مرد به بازی کردن و مزاح نمودن وملاحظه جلالت واحترام آن حضرت را ننمود پس حضرت رو کرد به جعفر وفرمود: همانا این مرد از این طعام نخواهد خورد وبه این زودی خبری به او می رسد که عیش او را منغص خواهد کرد. پس خوان طعام آوردند، جعفر گفت: دیگر بعد از این خبری نخواهد بود باطل شد قول علی بن محمّد علیه السلام، به خدا قسم که این مرد شست دست خود را برای طعام خوردن ورفت به سوی طعام در همین حال ناگاه غلامش گریه کنان از در منزل وارد شد وگفت: برسان خود را به مادرت که از بالای بام خانه افتاد ودر حال مرگ است، جعفر چون این مشاهده کرد گفت: واللّه! دیگر قائل به وقف نخواهم بود وخود را از واقفیه قطع کردم وبه امامت آن حضرت اعتقاد نمودم. (35)

نجات یافتن جوان

دوازدهم ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت حضرت هادی علیه السلام رسید در حالی که ترسان بود ومی لرزید وعرض کرد که پسر مرا به جهت محبت شما گرفته اند وامشب اورا فلان موضع می افکنند ودر زیر آن محل اورا دفن می کنند. حضرت فرمود: چه می خواهی؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر ومادر می خواهد، یعنی سلامتی فرزند خود را طالبم، فرمود: باکی نیست بر او برو به درستی که پسرت فردا می آید نزد تو. چون صبح شد پسرش آمد نزد او گفت: ای پسرجان من! قصه ات چیست؟ گفت: چون قبر مرا کندند ودستهای مرا بستند ده نفر پاکیزه وخوشبو آمدند نزد من واز سبب گریه من پرسیدند، من گفتم سبب گریه خود را، گفتند: اگر طالب مطلوب شود

یعنی آن کسی که می خواهد تو را بیفکند و هلاک کند او افکنده شود تو تجرد اختیار می کنی واز شهر بیرون می روی وملازمت تربت پیغمبر صلی اللّه علیه وآله وسلم را اختیار می کنی؟ گفتم: آری! پس گرفتند حاجب را وافکندند اورا از بلندی کوه ونشنید احدی جزع اورا وندیدند مردم آن ده نفر را وآوردند مرا نزد تو واینک منتظرند بیرون آمدن مرا به سوی ایشان. پس وداع کرد با پدرش ورفت، پس آمد پدرش به نزد امام علیه السلام وخبر داد آن حضرت را به حال پسرش ومرد سفله می رفتند وبا هم می گفتند که فلان جوان را افکندند وچنان وچنان کردند وامام علیه السلام تبسم می کرد ومی فرمود: ایشان نمی دانند آنچه را که ما می دانیم. (36)

سیزدهم قطب راوندی بیان کرده از ابوهاشم جعفری که گفت: متوکل مجلسی بنا کرده بود شبکه دار به نحوی که آفتاب بگردد دور دیوار آن ودر آن مرغهای خواننده منزل داده بود پس روز سلام او بود می نشست در آن مجلس پس نمی شنید که چه به اومی گویند وشنیده نمی شد که او چه می گوید از صداهای مرغان، پس چون حضرت امام علی نقی علیه السلام به آن مجلس می آمد مرغان ساکت می شدند به نحوی که صوت یکی از آن مرغها شنیده نمی گشت وچون آن حضرت از مجلس بیرون می رفت مرغها شروع می کردند به صدا کردن، وبود نزد متوکل چند عدد از کبکها وقتی که آن حضرت تشریف داشت آنها حرکت نمی کردند وچون آن جناب می رفت آنها شروع می کردند با هم مقاتله کردن. (37)

پاورقی ها

17- (امالی) شیخ صدوق ص 497 498، حدیث 682.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه