دانستنیهای حضرت امام هادی علیه السلام صفحه 67

صفحه 67

نذر مادر خلیفه

طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورم اش بیشتر می شود» .

متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد.»

طبیب نگاهی به صورت رنگ پریده متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید» .

سر زخم را بشکافید؟! من همین طورهم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.

طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد» . فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد» .

متوکل با اشاره سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» . بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمی اید» . طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!» مادر متوکل با دستمال اشک هایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر می کنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام

بفرستم» .

ساعتی بیش تر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید» .

صدای خنده فضای اتاق را پر کرد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه