- حکایت چهاردهم 1
- قسمت اول 91
- قسمت دوم 100
- قسمت سوم 109
- در بیان اعتبار حکایت جزیره خضرا 117
- ذکر مدینه عجیبه در بریه مملکت اندلس 122
- مدینه مهدی فاطمی 122
- در اجمالی از حال اصحاب قائم علیه السلام در شهر جابلسا و جابلقا و غیر آن 127
- در حکم خمس و سهم امام علیه السلام 131
- در اجمالی از کیفیت صرف سهم امام علیه السلام 134
حکایت چهاردهم
شیخ ورّام
سید عظیم الشأن، (ابن طاووس) فرموده: و از این جمله است خبری که حدیث کرد مرا به آن، رشید ابوالعباس بن میمون واسطی در حالی که ما می رفتیم به سمت سامرّه.
گفت: چون متوجّه شد شیخ یعنی جدّ من، ورّام بن ابی فراس قدس اللَّه روحه - از حلّه به جهت تألّم و ملالتی که پیدا کرده بود از مغاری و اقامت نمودن در مشهد مقدّس در مقابر قریش، دو ماه الّا هفت روز، گفت: پس متوجّه شدم من از بلد واسط به سوی سرّ من رأی و هوا به شدّت سرد بود. پس مجتمع شدیم با شیخ ورّام در مشهد کاظمی و عزم خود را در زیارت برای او بیان کردم.
گفت: می خواهم با تو رقعه ای بفرستم که آن را با دکمه لباس خود ببندی یا در زیر پیراهن خود. پس آن را در جامه خود بستم.
فرمود: پس چون رسیدی به قبّه شریفه، یعنی قبّه سرداب مقدّس و داخل شوی در آنجا در اوّل شب و کسی در نزد تو باقی نماند و آخر