کاوشی در خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی صفحه 1

صفحه 1

مقدمه

مؤلفان محترم شیعه، حدیث شریف ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن عسکری (ع) را معمولاً در «ضمن افرادی که حضرت مهدی (عج) را دیده اند» و یا تحت عنوان «کرامات آن حضرت» ذکر کرده اند. این متن، بسیار غنی و پربار است و مباحث مختلف تفسیری، کلامی، فقهی، تاریخی، تربیتی،... را شامل می شود و هر عالمی نسبت به تخصّص و نیاز خود، خوشه ای از آن را می چیند و بهره ها می برد.این روایت، از ویژگی های خاصّ برخوردار است. لذا، برخی از عالمان و فقیهان، در متن آن به غوامض و امور مبهمی برخورد کرده اند و درصدد مخدوش کردن آن بر آمده اند و گفته اند: «این حدیث، موضوع است و واقعیّت ندارد.»، و در مقابل، جمعی از علما و فقها هستند که آن را پذیرفته اند و محکم و قاطع از آن دفاع می کنند.ما، در این نوشتار، سعی می کنیم جهت آشنایی با مضمون حدیث سعد بن عبدالله قمی و اهمیّت ویژهِ آن، ابتدا، خود متن حدیث را نقل کنیم و سپس طُرُق و کتاب هایی که این متن را متذکّر شده است، بیاوریم، و به دنبال آن، شبهات و اشکالات سندی و دلالی و ردّ آن ها را نقل کنیم.نوشته ی حاضر، تقریر سلسله درس های «حدیث شناسی مهدویت» از استاد شیخ نجم الدین طبسی است که در «مرکز تخصّصی مهدویّت» در قم برای جمعی از طلا ّب و دانش پژوهان ارائه شده است.از تلا ش برادر حجه الا سلا م سید حسن واعظی از دانش پژوهان کوشای این مرکز در تدوین این درس ها سپاس گزاریم.

خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی

اشاره

شیخ صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم نوفلی، معروف به کرمانی، و او از ابوالعباس احمد بن عیسی و شّاء بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، و او از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، و او از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمی، روایت کرده که گفت: من، شوق زیادی به گردآوری کتاب هایی داشتم که در آن ها، امور صعب و مشکل علوم و ظرایف و دقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آن ها را مطالعه می کردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. من، مشتاق حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آن ها بودم. بر آن چه از معضلات و مشکلات علمی دست می یافتم، به آن ها حریص بودم و در اختیار همه کس قرار نمی دادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها از تأمین جانی و سلامتی خود چشم پوشی می کردم، بلکه در انتظار تنازع و دشمنی و کینه ورزی و بدگویی بودم. بدون ترس، عیب فرقه های مخالف شیعه را بازگو می کردم و پرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان بر می داشتم و نسبت به آنان پرده دری می کردم، تا آن که گرفتار یک ناصبی شدم که در منازعهِ اعتقادی، سخت گیرتر و در دشمنی، کینه توزتر و در جَدَل و پیروی از باطل، تندتر و در پرسش، بدزبان تر و در پیروی از باطل ثابت قدم تر بود.نخستین اشکالسعد گوید: یک روز که با ناصبی مزبور مناظره می کردم، گفت: ای سعد وای بر تو و اصحاب و همفکران ات! شما رافضیان، مهاجر و انصار را سرزنش می کنید و امامت آنان را از ناحیهِ رسول خدا انکار می کنید. این صدیق (ابوبکر) کسی است که به واسطهِ شرف سابقهِ خود بر جمیع صحابه برتری جست. آیا نمی دانید که رسول خدا، او را به این منظور با خود به غار برد که می دانست او خلیفهِ بعد از وی است او کسی است که از تأویل قرآن پیروی می کند و زمام امور امّت اسلامی را به دست می گیرد و تکیه گاه امّت می گردد و از آنان دفاع می کند و پراکندگی ها را سامان می بخشد و از درهم ریختن کارها، جلوگیری به عمل می آورد، و حدود الهی را جاری می سازد و برای فتح بلاد مشرکان لشکرکشی می کند؟ همان طور که پیامبر به نبوّت خود هراسان بود و اهمّیّت می داد، برای خلافت و جانشین خود هم اهمّیّت قائل بود. زیرا شخص گریزان که خود را پنهان می کند و از دست دشمن متواریست. معمولاً در مقام کمک و مساعدت از دیگری بر نمیآید و او را به مخفیگاه خود راه نمی دهد و چون می دانیم که پیامبرپ در این هجرت قصد کناره گیری و گریز داشت و وضعیت مقتضی کمک از احدی نبود، مقصود رسول خدا از اینکه ابوبکر را با خود در غار برد روشن می شود که علّتش همان است که شرح دادیم، حفظ جان ابوبکر بود. لذا علی را در بستر خود خوابانید، چون به گرفتار شدن و کشته شدن او اعتنایی نداشت زیرا وجود علی سنگین بود و بردن او، برای اش دشوار بود لذا با او همسفر نشد. از طرفی می دانست که اگر او کشته شود، مشکلی برایش نیست و دیگری را به جای وی جایگزین می کند تا در کارهای مشکل جای او را بگیرد.سعد گوید: من، در ردّ او پاسخ های مختلفی دادم، امّا او، پیوسته و بلافاصله، هر یک از آن ها را نقض و ردّ می کرد.دومین اشکالسپس گفت: ای سعد! اشکال دیگری دارم که بینی رافضیان را خرد می کند! آیا شما نمی پندارید که صدّیق (ابوبکر) که از پلیدی شکّ و اوهام پیراسته و مبرّا است و فاروق (عمر) که حامی و مدافع امّت اسلام بوده است، منافق بودند؟ شما برای این ادعا، به شب عقبه [1] استدلال می کنید.ای سعد! به من بگو: آیا صدیق (ابوبکر) و فاروق (عمر) از روی طوع و رغبت اسلام آوردند و یا آن که به زور و اکراه بود؟سعد گوید: من اندیشه کردم که چه گونه این سؤال را از خود برگردانم تا تسلیم وی نشوم و بیم آن داشتم که اگر بگویم آن دو (ابوبکر و عمر) از روی میل و رغبت اسلام آوردند، او احتجاج کند و دلیل بیاورد به این که در این صورت، پیدایش نفاق در دل آن ها معنا و مفهومی ندارد؛ زیرا، نفاق هنگامی به دل راه می یابد که هیبت و هجوم و غلبه فشار و سختی، انسان را ناچار سازد که برخلاف میل قلبی خود، چیزی را اظهار کند، مانند قول خداوند تعالی:«فَلَمّا رَ اوا بَأسَنَا قالُوا ءَامَنّا بِاللهِ وَحدَهُ وَکَفَرنَا بِمَا کُنّا بِهِ مُشرِکینَ فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم ایمانهم لَمّا رَ اوا بَأسَنَا» [2] .یعنی، «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: «به خداوند یک تا ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم.»، ولی ایمان آوردن شان بعد از مشاهدهِ عذاب و فشار ما، به حال شان سودی نداشت.اگر می گفتم، آنان، با اکراه و اجبار اسلام آوردند، مرا مورد سرزنش قرار می داد و می گفت، آن جا (در مکه) شمشیری کشیده نشد که موجب وحشت آن دو شود.سعد گوید: من، با شگردی خاص، از او روی گردانیدم و دیگر با او سخن نگفتم، در حالی که تمام اعضای بدن ام از شدّت غضب ورم و آماس کرده بود و نزدیک بود از غصه، جگرم پاره پاره شود.من، پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن، تقریباً، بیش از چهل مسئلهِ دشوار را نوشته بودم و کسی را نیافته بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد. آن ها را نگه داشته بودم تا از عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمی) که مصاحب و از خواص مولایمان ابومحمد (علیه السلا م) امام حسن عسکری (ع)» بود سؤال کنم. پس به دنبال او رفتم. در آن وقت، او، به قصد سُرمن رای و برای شرف یابی حضور امام زمان (ع) بیرون رفته بود. من هم پشت سر او راه افتادم تا در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با او مصافحه کردم؛ گفت: «آمدن ات پیش من خیر است!» عرض کردم: «اوّلاً، مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً، طبق معمول و عادت همیشگی، سؤال هایی از شما دارم.». گفت: «در این مورد، با هم برابر هستیم و من نیز مشتاق ملاقات مولایمان ابو محمد (ع) هستم و می خواهم مشکلاتی در تأویل و معضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این مصاحبت و رفاقت، میمون و مبارک است، زیرا، به وسیلهِ آن، به دریایی خواهی رسید که عجایب اش تمام و غرایب اش، فانی نمی شود. او، امام، است.».

ورود آن دو به محضر امام

سعد در ادامه گوید: ما، وارد سامرا شدیم. به در خانهِ مولا و آقایمان رسیدیم. اجازهِ ورود خواستیم. برای ما، اذن ورود صادر شد. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی بود که آن را زیر عبای طبری پنهان کرده بود و در آن، یکصد و شصت کیسه دینار و درهم بود و سر هر کیسه ای، با مهر صاحب اش بسته شده بود.

دیدار جمال دل ربای محبوب

سعد گوید: من نمی توانم مولای خودم، ابومحمد (امام حسن عسکری) (ع) را در آن لحظه که دیدار کردم و نور سیمایش ما را فرا گرفته بود، به چیزی جز ماه شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راست اش، کودکی نشسته بود که در خلقت و منظر، مانند ستارهِ مشتری بود و موی سرش از دو سوی تا به گوش اش می رسید و میان آن (فرق سرش) باز بود، همچون الفی که در بین دو واو قرار گیرد. در پیش روی مولای ما، اناری طلایی، که نقش های بدیع اش در میان دانه های قیمتی آن می درخشید، بود. آن را یکی از روِ سای بصره تقدیم کرده بود.در دست اش قلمی بود. تا می خواست بر صفحهِ کاغذ، چیزی بنویسد، آن کودک، انگشتان حضرت را می گرفت و مولای ما، آن انار طلایی را در پیش او می انداخت و او را به آوردن آن سرگرم می کرد تا او را از نوشتن باز ندارد.به حضرت سلام کردیم. امام هم با ملاطفت جواب سلام فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که حضرت از نوشتن نامه فارغ شد. احمد بن اسحاق، انبان اش را از زیر عبایش بیرون آورد و در پیش حضرت گذاشت. حضرت، به آن کودک نگریست و فرمود: «فرزندم! مُهر از هدایای شیعیان و دوستان ات بردار.». او گفت: «ای مولای من! آیا سزاوار و جایز است که دست طاهر و پاک، به هدایای نجس و اموال پلیدی که حلال و حرام اش با هم مخلوط گشته، وارد شود؟».مولایم به احمد بن اسحاق فرمود: «ای پسر اسحاق! آن چه در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از هم جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را در آورد، آقا زاده فرمود: «این، کیسهِ فلانی پسر فلان، از محلهِ فلان قم است. شصت و دو دینار در آن است که چهل و پنج دینار آن، مربوط به بهای فروش بنایی است که صاحب اش آن را از پدر خود به ارث برده و چهارده دینار آن، مربوط به بهای نُه طاق پارچه است و سه دینار آن، مربوط به اجارهِ دکان ها است.». آن گاه مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آن ها را به این مرد نشان بده.». ایشان فرمود: «وارسی کن! یک دینار رازی که در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن محو شده و قطعه طلای آملی که وزن آن رُبع دینار است! کجا است. آن را در آور... سبب حرمت اش این است که صاحب این دینارها، در فلان ماه، از فلان سال، یک من و یک چارک نخ به همسایهِ بافندهِ خود داد تا آن را ببافد و مدّتی بعد، دزدی، آن نخ ها را ربود. آن بافنده، به صاحب اش خبر داده که نخ ها را دزد ربوده است، امّا صاحب نخ ها، وی را تکذیب کرد و به جای آن، یک من و نیم نخ باریک تر، از وی بازستانده و از آن، جامه ای بافت که این دینار رازی و آن قطعه طلای آملی، بهای آن است.».چون سرکیسه را باز کرد، در آن، نامه ای بود که بر آن، نام صاحب آن دینارها و مقدار آن نوشته شده بود و آن دینارها و آن قطعه طلا به همان نشانه در آن بود.آن گاه احمد بن اسحاق، کیسهِ دیگری بیرون آورد و ایشان فرمود: «این، از فلان فرزند فلان، ساکن فلان محلّهِ قم است و در آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما حلال نیست.». آن حضرت فرمود: «برای چه؟». فرمود: «برای این که آن، از بهای گندمی است که صاحب اش بر زارع خود، در تقسیم آن، ستم کرده است؛ زیرا، سهم خود را با پیمانهِ تمام برداشته، امّا سهم زارع را با پیمانهِ ناقص داده است.». مولای ما فرمود: «فرزندم! راست گفتی!».سپس امام حسن عسکری (ع) فرمود: «ای احمد بن اسحاق! همهِ مال ها را بردار و به صاحبان شان برگردان و یا سفارش کن تا به صاحبان اش مسترد سازند که، احتیاجی به آن ها نداریم و فقط پارچهِ آن پیرزن را بیاور.».احمد گوید: آن پارچه را در جامه دان و در خورجین گذاشته بودم و کُلّاً آن را فراموش کرده بودم.وقتی احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابومحمد (امام عسکری) (ع) به من نظر کرد و فرمود: «ای سعد! تو برای چه آمده ای؟». عرض کردم: «احمد بن اسحاق، مرا تشویق به زیارت و دیدار مولایمان کرد.». فرمود: «مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟». عرض کردم: «آقای من! همچنان بلاجواب مانده است.». فرمود: «از نور چشم ام بپرس!»، و با دست مبارک، اشاره به همان آقا زاده کرد.ایشان به من فرمود: «از هر چه می خواهی، بپرس!».سؤال نخست:به حضرت عرض کردم: ای مولای ما و ای فرزند مولای ما! از ناحیهِ شما، برای ما روایت کرده اند که رسول خدا (ص) اختیار طلاق زنان خود را به دست امیر المؤمنین (ع) قرار داده بود، حتّی روایت شده که علی (ع) در جنگ جمل، برای عایشه پیغام فرستاد که اسلام و پیروان آن را گرفتار فتنهِ خود کردی و فرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی افکندی. اگر از این حدّت و شدّت دست برداشته و برگردی، که هیچ، و گرنه تو را طلاق می دهم، در حالی که زنان رسول (ص) با وفات حضرت مطلّقه شده اند.».فرمود: «طلاق چیست؟». عرض کردم «بازگذاشتن راه (اگر بخواهد شوهر کند، آزاد باشد).». فرمود: «اگر چنان چه طلاق آنان با وفات رسول خدا صورت می گرفت، پس چرا بر آنان شوهر کردن حلال نبود؟». عرض کردم: «برای آن که خداوند تبارک و تعالی، ازدواج را بر آنان حرام کرده است.». فرمود: «چرا؟ در حالی که وفات رسول خدا راه را بر آنان باز گذاشته است؟». عرض کردم: «ای فرزند مولای من! پس معنای طلاقی که رسول خدا حکم آن را به امیر المؤمنین واگذار کرد، چیست؟». فرمود: «همانا، خداوند متعال، مقام و شأن زنان رسول خدا را تعظیم کرد و ایشان را به شرف مادری مؤمنان رساند. رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ای اباالحسن! این شرافت تا وقتی برای آنان باقی است که به اطاعت خدا مشغول باشند. هر کدام از آنان، اگر پس از من، خدا را نافرمانی کند، و علیه تو خروج کنند، از میان زنان من او را جدا کن و او را از شرافت مادری مؤمنان ساقط گردان».سؤال دوم:عرض کردم: «معنای «فاحشه مبیّنه» که اگر زن در زمان عدّه مرتکب آن شود، مرد می تواند او را از خانه اخراج کند، چیست؟»فرمود: «مقصود از فاحشهِ مبیّنه، مساحقه است و نه زنا؛ زیرا، اگر زنی زنا کند و حدّ بر وی جاری شود، مردی که می خواسته با او ازدواج کند، نباید به خاطر اجرای حدّ، از ازدواج با او امتناع ورزد، امّا اگر مساحقه کند، باید او را سنگسار کرد و سنگسار کردن برای زن، ذلّت و خواری است و کسی را که خداوند دستور سنگسار کردن اش را دهد، او را خوار ساخته است و هر کس را خدا خوار سازد، او را از خود دور ساخته است. لذا کسی نمی تواند به او نزدیک شود.».سؤال سوم:عرض کردم: «یا بن رسول اللّه! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت موسی (ع) که فرمود: «فَاخلَع نَعلَیکَ اِنّکَ بِالوادِ المُقدسِ طُوی» [3] چیست؟ فقهای فریقین، می پندارند که نعلین حضرت موسی، از پوست مردار بوده است».حضرت فرمود: «هر کس این چنین گوید، به موسی (ع) افترا بسته است و او را در نبوّت خود نادان شمرده است. چون، مطلب از دو حال بیرون نیست: یا نماز خواندن موسی با آن نعلین، جایز بوده یا جایز نبوده است اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش در آن بقعه زمین هم برای او جایز بوده است؛ زیرا، هر قدر آن بقعه و زمین مقدّس پاک باشد، مقدّس تر و پاک تر از نماز نیست. اگر نماز خواندن موسی (ع) با آن نعلین جایز نبوده، ایراد به موسی (ع) وارد می شود که حلال و حرام خدا را نمی دانسته است و از آن چه نماز با آن جایز است و آن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. و این نسبت به پیغمبر خدا، کفر است.».عرض کردم: «آقای من! پس تأویل آن چیست؟». فرمود: «موسی (ع) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات کرد و گفت: بارالها! من، خالصانه، تو را دوست دارم و از هر چه غیر تو است، دل شسته ام، با آن که اهل خود را بسیار دوست می داشت. خدای تعالی به او فرمود: نعلین خود را به در آر؛ یعنی، اگر مرا خالصانه دوست داری و از هر چه غیر من است، دل شسته ای، قلب ات را از محبّت اهل خود تهی ساز.».سؤال چهارم:عرض کردم: «یا بن رسول الله! تأویل «کهیعص» چیست؟».حضرت فرمود: «این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بنده اش زکریّا را از آن مطلع کرد و بعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد (ص) باز گفته است. داستان آن، به این قرار است که زکریّا، از پروردگارش درخواست کرد که اسمای خمسه (پنج تن) را به او بیاموزد، خدای تعالی، جبرییل را بر او فرو فرستاد و آن نام ها را به او تعلیم داد. زکریّا، هر وقت محمد (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) را یاد می کرد، اندوه اش برطرف می شد و گرفتاری اش زایل می گشت، ولی همین که حسین را یاد می کرد، بغض و غصّه، گلویش را می گرفت و چندان می گریست که گلویش می گرفت و نفس اش قطع می شد.روزی گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد می کنم، غم و غصه هایم تسکین می یابد، ولی وقتی حسین را یاد می کنم، اشک ام جاری می شود و ناله ام بلند می شود؟ خدای تعالی، او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: کاف، اسم کربلا است و هاء، رمز هلاک عترت است، و یاء، نام یزید ظالم بر حسین (ع) است، و عین، اشاره به عطش، و صاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است..چون زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجدش خارج نشد و مانع شد که مردم نزد او بیایند. در این مدّت، مرتّب گریه و زاری می کرد و نوحهِ او چنین بود: بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کرده ای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستان اش فرو می آید؟ آیا جامهِ این مصیبت را بر تن علی و فاطمه می پوشانی؟ آیا غم و اندوه آن را به دل آنان می اندازی؟.بعد از آن می گفت: «بارالها: فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشم ام به او روشن گردد و او را وارث و جانشین من کن و منزلت او را در نزد من، مانند منزلت حسین قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفتهِ، او گردان. آن گاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیب ات محمد را دردمند فرزندش می سازی.»خداوند، یحیی را به او داد و او را دردمند وی ساخت. مدّت حمل یحیی، شش ماه بود. مدّت حمل حسین (ع) نیز چنین بود. این، خود، داستانی طولانی دارد.سؤال پنجم:عرض کردم: «ای مولای من! مردم، از برگزیدن امام برای خودشان، ممنوع شده اند. علّت منع چیست؟».حضرت فرمود: «امام مصلح برگزینند و یا امام مفسد؟». عرض کردم: «امام مصلح.». فرمود: «آیا امکان دارد که مردم به نظر خود، امام مصلحی انتخاب کنند، ولی در واقع، مفسد باشد؟». عرض کردم: «آری؟». فرمود: «علّت، همین است و اکنون برای تو دلیلی بیاورم که عقل ات آن را بپذیرد.».فرمود: «پیامبران الهی که خداوند متعال آنان را برگزید و کتاب های آسمانی بر آنان نازل کرد و ایشان را به وحی و عصمت مؤیّد ساخت تا پیشوایان امّت ها باشند و مانند موسی و عیسی که سرآمد مردم عصر خود بودند و در برگزیدن و انتخاب کردن، شایسته ترند، عقل شان بیش تر و علم شان کامل تر، آیا ممکن است منافق را به جای مؤمن برگزینند؟». عرض کردم: «نه.». فرمود: «این موسی کلیم الله است که با وفور عقل و کمال علم و نزول وحی بر او، از اعیان قوم و بزرگان لشکر خود، برای میقات پروردگارش، هفتاد مرد را برگزید و در ایمان و اخلاص آنان هیچ گونه شک و تردیدی نداشت، امّا منافقان را برگزیده بود. خداوند متعال می فرماید (:وَاختارَ مُوسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا [4] )تا آن جا که می فرماید (:لَن نَؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهرَهً) [5] (فَاَخَذَتهُمُ الصّاعِقَهُ بِظُلمِهِم [6] ) وقتی می بینیم که خداوند، کسی را که برای پیامبری برگزیده، اشخاص مفسد را به گمان این که افرادی صالح اند، انتخاب کرد، هر آینه، یقین پیدا می کنیم که تعیین و اختیار امام، سزاوار کسی جز ذات اقدس الهی که از مخفیات دل ها و ضمائر و سرائر مردم آگاه است، نیست. وقتی پیغمبر برگزیدهِ خدا، در مقام انتخاب افراد، غیر صالح را انتخاب می کند، به اعتقاد این که اهل صلاح اند، اختیار و تعیین مهاجران و انصار هم هیچ ارزشی ندارد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه