حضرت امام مهدی علیه السلام صفحه 10

صفحه 10

کرامات و معجزاتی که از ناحیه امام عصر - علیه السلام - در زمان غیبت صغری مشاهد می شد، موجب استواری و پایداری ایمان و تقوای شیعیان در نقاط مختلف بود. بسیار اتفاق می افتاد که پیروان و ارادتمندانش از راههای دور و نزدیک به سامرا و بغداد می آمدند و به وسیله نایبان خاص با امام - علیه السلام - تماس می گرفتند و معجزات و کراماتی نیز می دیدند و آنجا را ترک می کردند. معجزات حضرت در این زمان به قدری زیاد بود که ذکرشان در این اندک نمی گنجد و نیاز به کتاب یا کتابهای جداگانه دارد. مرحوم شیخ طوسی - رحمه الله علیه - می گوید: معجزاتی که از آن امام بزرگوار در زمان غیبت بوقوع پیوسته است، بیش از حد شمارش است. [92] به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم: [ صفحه 81] 1- عیسی بن نصر می گوید: علی بن صیری برای حضرت امام - علیه السلام - نامه ای نوشت و کفنی را برای خود درخواست نمود. آن گاه از جانب حضرت، پاسخ

نامه داده شد که تو در سال هشتاد (مقصود سال دویست و هشتاد هجری و یا سن هشتاد سالگی است). به آن نیاز خواهی داشت. و او در سال هشتاد وفات یافت و امام - علیه السلام - کفنی را پیش از مرگش از برای آن مرد خدا و پیرو راستین مکتب اسلام فرستاده بود. [93] .2- علی بن محمد می گوید: فرمانی از طرف آن بزرگوار رسید که شیعیان را از زیارت قبور ائمه در کاظمین و کربلا نهی فرمود و در این زمینه سفارش موکد نمود. مدتی از آن نگذشته بود که وزیر خلیفه، باقطانی را خواست و به او گفت: که بنی فرات (افرادی از وابستگان وزیر بودند. (و اهالی برس (برس مکانی بین حله و کوفه بود. (را ملاقات کند و به آنان بگوید که مقابر قریش را در کاظمین زیارت نکنند. زیرا خلیفه فرمان داده است که ماموران مراقب باشند هر کسی به زیارت ائمه - علیهم السلام - برود. آنان دستگیر نمایند. [94] .3- نواده ابوجعفر محمد بن عثمان - دومین نایب خاص امام - می گوید: گروهی از خانواده نوبختی از ابوالحسن بن کثیر نوبختی و ام کلثوم دختر ابوجعفر محمد بن عثمان برایم نقل کرده اند: اهالی قم اموالی را [ صفحه 82] برای ابوجعفر فرستادند تا او به امام غایب - علیه السلام - برساند. آورنده اموال در بغداد به خانه پدرم، ابوجعفر آمد و آنچه را آورده بود به او تسلیم کرد و چون خواست برگردد. ابوجعفر گفت: از اموالی که به تو واگذار کرده اند تا به ما برسانی چیزی باقی مانده است، و

آن در کجاست؟ او گفت. سرور من! هیچ چیزی در نزد من باقی نمانده است و همه را به شما تسلیم داشته ام. ابوجعفر گفت: چیزی باقی مانده است. اکنون به نزد اثاث و کالای خود بازگرد و جستجو کن و آنچه را به تو سپرده اند به خاطر بیاور. آورنده کالا برگشت و چند روزی به تفکر و کنکاش پرداخت. چیزی و نشانه ای به خاطر نیاورد، و کسانی که همراهش بودند به چیزی دست نیافتند و ره به جایی نبردند که به او بگویند و در این زمینه یاریش کنند. ناچار نزد ابوجعفر بازگشت و گفت: چیزی در نزد من باقی نمانده است و هر آن چه را که به من سپرده بودند به شما بازگردانده ام. ابوجعفر گفت: به تو گفته می شود آن دو لباس سردانی (نوعی لباس از منسوجات بزرگی در دریای مغرب است. (که فلان شخص به تو داده بود چه شد؟ آن مرد گفت: آری! به خدا سوگند که درست است. من آنها را فراموش کردم. تا جایی که کاملا از خاطرم رفته بودند. اکنون هم نمی دانم که آنها را کجا گذاشته ام. [ صفحه 83] دوباره برگشت و کالاهایی که همراهش بود گشود و جستجو کرد و از هر کسی که کالایی برایش برده بود، خواست تا آنان نیز در این زمینه جستجو کنند. اما لباسها پیدا نشدند. آن مرد به نزد ابوجعفر بازگشت. ابوجعفر فرمود: به تو گفته می شود به نزد فلان مرد پنبه فروش برو که دو عدل پنبه برایش بردی و یکی از آن دو عدل را که روی آن فلان و

فلان نوشته شده است، بگشا. آن دو لباس در عدل پنبه خواهند بود. مرد از این خبر ابوجعفر شگفتزده و حیران شد و خود به آنجا برگشت و آن عدل را گشود و دو لباس را در آن یافت. به نزدیک ابوجعفر آورد و تسلیم او کرد و گفت من آنها را فراموش کرده بودم. زمانی که بارها را می بستم. این دو لباس باقی ماندند و من آنها را در یک طرف عدل پنبه قرار دادم، تا محفوظ تر باشند. آن مرد، این واقعه عجیب و شگفت آور را که از ابوجعفر دیده و شنیده بود، در همه جا نقل می کرد. این مرد با ابوجعفر هیچ آشنایی نداشت و فقط اموال به وسیله او فرستاد شده بود. چنانکه بازرگانان چیزهایی را برای طرف معاملات خود به دست افراد مطمئن می فرستند، و همراه این کالا نامه ای هم نبود که به ابوجعفر داده باشد. زیرا وضعیت در زمان معتضد عباسی بسیار دشوار و سخت بود، و از شمشیرشان خون می چکید و همه امور حضرت در میان خاصان [ صفحه 84] سری و پنهانی بود و آورندگان از آنچه نزد ابوجعفر ارسال می شد خبر نداشتند. فقط به آنان گفته می شد که این کالا را به فلان مکان ببرند و تسلیم کنند، بدون آن که آنان را از چیزی آگاه سازند، و یا نامه ای را با او همراه دارند، تا مبادا، کسی از فرستندگان اموال آگاهی یابد. [95] .4- محمد بن ابراهیم بن مهزیار اهوازی می گوید: وقتی که امام ابوجعفر عسکری - علیه السلام - وفات یافت، شک و تردید

در مورد وجود امام غایب - علیه السلام - مرا فراگرفت، و در این هنگام اموال فراوانی از سهم امام یا غیر آن در نزد پدرم گرد آمده بود و پدرم آن اموال را حمل کرد تا به امام - علیه السلام - برساند. این سفر با کشتی صورت گرفت و من نیز به بدرقه او بیرون آمده بودم. درد شدیدی بر پدر عارض شد و به من گفت: فرزندم! مرا بازگردان که مرگ من فرا رسیده است و در کار این اموال از خدا بترس وقتی که به من وصیت و سفارش لازم را کرد از دنیا از درگذشت و به دار باقی شتافت. با خود گفتم پدرم کسی نیست که مرا به چیزی وصیت کند که نادرست باشد. این اموال را به عراق می برم و در کنار رودخانه، خانه ای کرایه می کنم و به هیچ کسی خبر نمی دهم. اگر چیزی مثل آنچه در زمان امام حسن عسکری - علیه السلام - آشکار می شد، برایم آشکار شود، اموال را می فرستم و گر نه همه را صدقه می دهم. آن گاه به عراق آمدم. خانه ای را در کنار رودخانه اجاره کردم. [ صفحه 85] چند روزی را در آنجا به سر بردم که فرستاده ای به نزد من آمد. نامه ای آورد که در آن چنین نوشته شده بود: ای محمد! همراه تو اموالی چنین و چنان - که تمام نشانه های آنها داده می شد. - در درون بارهایی چنان و چنین قرار دارد. در این نامه درباره همه اموال که آورده بودم و کاملا از جزئیات آن

آگاه نبودم شرح داده بود. من اموال را به آن فرستاده تحویل دادم. چند روزی دیگر در آنجا ماندم و در این مدت هیچ کسی سراغ مرا نمی گرفت. غمگین و افسرده و اندوهگین شدم. تا اینکه نامه دیگری به دستم رسید و در آن آمده بود: ای محمد! تو را قائم مقام پدرت قرار دادیم. - خدای را سپاسگزار باش -. [96] .5- حسن بن فضل یمانی می گوید: من به شهر سامرا آمدم. کیسه ای که در آن چند دینار و دو پارچه بود از طرف امام - علیه السلام - برایم آمد. من آنها را بازگرداندم و با خود گفتم: منزلت و مقام من در نزد آنان همین حد است و تکبر و غرور مرا فراگرفت و اما بعد از این کار و عمل خود پشیمان شدم. سپس نامه ای نوشتم و از رفتار و عمل خویش پوزش خواستم و نیز به درگاه خداوندگار حق استغفار نمودم و در خلوت با خود گفتم: به خدا سوگند می خورم که اگر کیسه دینارها را به من بازگردانند، من آن را نمی گشایم و خرج نمی کنم تا آنها را به نزدیک پدرم ببرم که او در این مورد از من داناتر است. [ صفحه 86] پیامی از سوی امام به وسیله آن فرستاده. - که قبلا کیسه را برای من آورده بود. - به من داده شد: تو کار نادرستی انجام دادی که به او نگفتی. ما گاهی با دوستان و پیروان خود چنین می کنیم و زمانی آنان از ما چنین چیزهایی را می خواهند تا بدان تبرک جویند. تو خطا کردی

هدیه و احسان ما را نپذیرفتی و چون از خداوند متعال طلب آمرزش نمودی و استغفار به درگاهش آوردی، خدا تو را می بخشاید. حال که تصمیم و نیت تو آن است که در دینارها تصرف نکنی و در سفر هم خرج ننمایی، بنابر این، بار دیگر آنها را نفرستادیم. ولی دو پارچه را لازم داری تا به وسیله آنها محرم شوی. (آنها را لباس احرام خود قرار دهی). [97] .6- محمد بن سوره قمی - رحمه الله علیه - که از مشایخ و بزرگان اهل قم بود، نقل می کند: علی بن حسین بابویه با دختر عموی خود - دختر محمد بن موسی بابویه - ازدواج کرد. اما او فرزندی به دنیا نیاورد. به همین علت نامه ای را به جناب حسین بن روح سومین نایب خاص امام غایب - علیه السلام - نوشت و طلب کرد که امام - علیه السلام - دعا فرمایند خداوند متعال از برای او فرزند فقیهی عنایت فرماید. بعد از مدتی از سوی حضرت پاسخی آمد که از همسر فعلی خود فرزندی نخواهی یافت. اما به زودی مالک کنیزی دیلمی می شوی و دو پسر فقیه از او نصیب تو خواهد شد. [ صفحه 87] محمد فرزند علی بن حسین بابویه که به دعای امام عصر - علیه السلام - متولد شد، همان شیخ صدوق - رحمه الله علیه - معروف به ابن بابویه است. او از علمای بزرگ شیعه در قرن چهارم هجری است که صاحب تالیفات ارزشمند و گرانقدری است. مرحوم محدث قمی می نویسد آن مرد خدا و بزرگوار حدود سیصد تالیف دارد. از آن

جمله می توان کتاب من لا یحضره الفقیه و توحید، خصال اکمال الدین، عیون اخبار الرضا و... نام برد. مرحوم شیخ صدوق در سال (381 هجری) وفات یافته است آن مرد خدای در شهر ری در گورستان معروف به ابن بابویه مدفون است و آرامگاهش زیارتگاه مسلمانان است. [ صفحه 88]

دیدار با امام

مرحوم شیخ طبرسی در کتاب اعلام الوری گروهی را که به زیارت و درک معجزات امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - موفق و نایل شده اند بر می شمرد و به ذکر نامشان و شرح دیدار آنان می پردازند و می فرماید: سیزده نفر آنان از وکلا و کارگزاران امام در بغداد، کوفه، اهواز، قم، همدان، ری، آذربایجان و نیشابور بودند و حدود پنجاه نفر از اهالی بغداد و همدان و دینور اصفهان، حمیره، قم، ری و قزوین و جاهایی دیگر بودند. مرحوم حاجی نوری از علما و دانشمندان بزرگ اوایل سده قرن چهارم، مولف کتاب معتبر - مستدرک الوسایل - در کتاب شریف نجم الثاقب متجاوز از یک صد و بیست نفر را - اضافه بر آن چه که مرحوم طبرسی بدان اشاره فرموده است، نام می برد که یا حضرت مهدی - علیه السلام - را مشاهد کرده اند و یا معجزه ای از آن [ صفحه 89] حضرت دیده اند و یا در هر دو مورد معین به دیدار و معجزه موفقیت داشته اند. چنانکه بعضی از بزرگان و شیعیان و علمای بزرگوار، نام و داستان افرادی را که در غیبت کبری خدمت امام - علیه السلام - شرفیاب شده اند و کراماتی را که از آن

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه