- چهل حدیث پیرامون نور یزدان 1
- مطلع نور 4
- گزارش نور 11
- سرگذشت حیرت انگیز نرجس خاتون 14
- رؤیائی سرنوشت ساز 16
- دختر قیصر در دودمان پیمبر 19
- چند نکته 22
- میلاد نور 35
- اشاره 45
- چهل حدیث 45
- حدیث اول 47
- حدیث سوم 48
- حدیث دوم 48
- حدیث چهارم 49
- حدیث پنجم 50
- حدیث هفتم 51
- حدیث ششم 51
- حدیث هشتم 52
- حدیث نهم 53
- حدیث دهم 54
- حدیث یازدهم 55
- حدیث دوازدهم 56
- حدیث سیزدهم 57
- حدیث چهاردهم 58
- حدیث پانزدهم 59
- حدیث شانزدهم 60
- حدیث هفدهم 60
- حدیث هجدهم 61
- حدیث نوزدهم 62
- حدیث بیست و یکم 63
- حدیث بیستم 63
- حدیث بیست و دوم 64
- حدیث بیست و سوم 65
- حدیث بیست و چهارم 67
- حدیث بیست و پنجم 68
- حدیث بیست و ششم 68
- حدیث بیست و هفتم 69
- حدیث بیست و هشتم 70
- حدیث بیست و نهم 70
- حدیث سی ام 71
- حدیث سی و یکم 72
- حدیث سی و دوم 73
- حدیث سی و سوم 74
- حدیث سی و چهارم 75
- حدیث سی و پنجم 76
- حدیث سی و ششم 77
- حدیث سی و هفتم 80
- حدیث سی و هشتم 80
- حدیث سی و نهم 81
- منابع و مآخذ 82
- حدیث چهلم 82
- فهرست احادیث 93
و در آن کرم و وفا و خرد و سخای خود را منعکس نموده است، این نامه را به او بده تا آن را مطالعه کند و اخلاق و رفتار نویسنده اش را در لابلای سطور آن جستجو نماید، اگر به نویسنده آن تمایل پیدا کرد و تو نیز مایل بودی، من از طرف نویسنده نامه وکالت دارم که او را از تو ابتیاع کنم».
بشر بن سلیمان می گوید، من همه دستورات سرور خودم امام هادی علیه السّلام را به طور کامل انجام دادم، همین که آن کنیز در نامه نگریست به شدت گریست و به «عمروبن یزید» گفت:
«باید مرا به نویسنده این نامه بفروشی». و سوگند یاد کرد که اگر از فروختن او به صاحب نامه خود داری کنی در معرض تلف قرار خواهد گرفت.
آنگاه من در مورد قیمت کنیز با برده فروش وارد مذاکره شدم و سرانجام به همان مبلغی که مولایم در چنته همراه من فرستاده بود به توافق رسیدیم.
آنگاه آن بانو را در حالیکه شاداب و خندان بود از او تحویل گرفتم و به خانه ای که در بغداد می رفتم بردم.
آن بانو از شدت خوشحالی آرام نداشت، نامه امام هادی علیه السّلام را بیرون آورد، آن را می بوسید و بر صورت خود می نهاد و دست بر آن می کشید.
با شگفتی به او گفتم: «نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟!!».
آن بانو پاسخ داد: ای عاجز و ناتوان از شناخت مقام اولاد پیامبران، خوب گوش کن و به گفتارم دل بسپار تا به حقیقت راه یابی:
سرگذشت حیرت انگیز نرجس خاتون
من «ملیکه» دختر «یشوعا» پسر قیصر رومم، و مادرم از