تو نور چرخ جلالیّ و من غبار زمینم
هه ولای تو هستم همه ز جام تو مستم
هزار شکر خدا را که آفریده چنینم»
£
11
امام من!
ای بهار موعود!
اگر نبود که آینده جهان، چشم انداز دوران با تو زیستن است، هیچگاه آرزوی تا دیر و دور زیستن نمی کردم
و اگر نبود که خورشید فروزان جمالت روزی سر از افق ایام بر خواهد داشت، هیچ گلی تمنّای شکفتن
و هیچ گیاهی آرزوی رویش نمی کرد.
مهدی جان! در فراق تو جز ناله هم نفسی ندارم
و دور از مهر دل افروزت فریادرسی ندارم
نقاب غیبت از رخ برافکن که جز دیدار جمال نرگست هوسی ندارم
مولای من! شکوه رنج ایام را با که بگویم؟ و غمنامه «لحظه های بی تو بودن» را چگونه بسرایم؟
هرگاه غمت را از دل بر زبان می آورم، لبهایم می سوزد؛ غرور چشمانم خود را می بازد و اشک گرمی، گونه ام را می نوازد و سرانجام ترنّم موسیقای نامت در ذرّه ذرّه وجودم ریشه می دواند و به زبان حال می آید که:
«ای تک سوار دشت عزّت ای اَبَر مرد!