- مقدمه 1
- حماسه ی خورشید 4
- کعبه دل 8
- غدیر 11
- تمام زمزمه ها ناگهان کجا رفتند 12
- عطر نفسهای علی 14
- بجز مولا کسی مولا نمی شد 15
- تاکس چه داند او چه کسی بود 16
- درد 17
- ه_ر واژه ی آن هزار دلب_ر 18
- سج_ده توحی_د 19
- یاعلی 24
- ولایت مولا 26
- قرآن ناطق 27
- مولا 28
- چشمهای مولا 29
- حیران، میانِ لحظه های بی کسی 30
- علی علیه السلام 31
- علی درعاشقی ثابت قدم بود 34
- تمام عمر دنبال خدا بود 35
- منِ شیعه به تو می بالم آقا 36
- علی در شعرهایم جا گرفته 37
- خیالم هست راحت با تو مولا 38
- غدیرخم 39
- آسمان شب ها برایش بی قراری می کند 41
- می_لاد مولای متقی_ان 43
- گاهی شبیه آه علی علیه السلام سر به چاه کن 46
- عطر یاد مولا علیه السلام 47
- پیچکی تکیه به ابیات غزلها زده است 50
- همسفره ی کاسه ی سفالی 51
- هر کس به کسی خوش است 52
- ای کاش 53
- با مولا 54
- چاه کوفه از تصویرت لب تر می کند 57
- گندمزارها و آبها 59
- ام_ام آفت_اب 61
- پیدا ونهان 63
- آن که می خواهد ابوتراب شود 64
- داغ علی علیه السلام 65
- یاعلی علیه السلام می گویم 66
- غدیر خ_م 67
- دو بیتی چشمان علی علیه السلام 71
- توکّ_ل 72
- شب ق_در 73
- اهل آسمان 74
- ملائ_ک، در رکاب_ش ف_وج در ف_وج 75
- نق_ش شگف_ت 76
- دوش خورشید 78
- محبت 79
- نوکری مولا 80
- کوچه ی بارانی 81
- گره گشا 82
- درگاه به روی ما نبستی 83
- جوششِ ج_ان 84
- سبب آفرینش 85
- نور ولای_ت 86
- عنای_ت م_ولا 89
- تنها مگ_ر به ن_ام تو 91
- در زمان جنگ، کار فتح خیبر با علی ست 92
- منکر تو ‘ منکر من ‘ قاتل تو ‘ قاتلم 96
- پیغمبر عشق 98
- جهان نظاره گر اشک بی امان شده است 100
- س_راج مُنی_ر 102
- عابر تاریخ 104
- عشق علی 105
- روح گل سرخ زمان، چهره شیرین (علی) 107
- نگاه حیدری 108
- رهسپ_ر عش_ق 109
- نقط_ه عط_ف جه_ان 111
- جل_وه ی ح_ق 113
- یک کبوتر بر آسمان نجف 115
- در کوچه ی شب 116
- بر سفره ی لطف دوست 117
- هر که عاشق شد خدای خویش را 118
- مولا 119
- عشق است 121
چشمهای مولا
چشمت، چراغِ روشن و عشقِ غریب هاست
این آفتابِ مست، چه اندازه آشناست؟
خورشید و شب تنیده به هم، فکر می کنم
این لحظه، ناشناس ترین آشنای ماست
مولای من! به چند زبان حرف می زنی
که این گونه چشم های تو دنیای بیصداست
گویی جهان به غربتِ تو، گریه را شناخت
و قطره ای از این همه، مفهومِ انزواست
گم بودنِ جهان، سفری در نگاه توست
کی درک کرد آخرِ این کوچ، تا کجاست؟
افطار وا کند به نگاهت کویر هم
چشمت اذانِ تشنه ترین روزه دارهاست
مسعود صادقی بروجردی