غزلیات
صدای عشق
سرگشته در هوای فراقیم ای خدا
کی می شود که دیده ببیند وصال را
هر روز تا تلاطم بی انتهای شب
ناچیز عمرمان شده با دوریش فنا
اما صدای عشق ز کعبه نیامد و
ماند آرزو به دل، دل چشم انتظار ما
آه از غمی که بر سر این روزگار ریخت
افسوس زخم کهنه ندارد دگر دوا
هر لحظه ای برم نظرم تا هلال ماه
آید به یاد قامت مجنون بی نوا