جزیره خوشبختی
قسمت اول
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
با فریاد کوتاهی از خواب پرید و زل زد به تاریکی اطاق. ضربان قلبش تندتر از همیشه می زد. عرق سردی روی پیشانی اش نشست. ناگهان روشنایی چراغ بادی توی صورتش دوید؛
چه شده مرد؟! چرا اینقدر هراسانی؟! تمام مدّت شب توی خواب با خودت حرف می زدی!
نگاهی به صورت زنش انداخت. بی آن که لب باز کند از اطاق بیرون رفت و به سمت حوضی که در وسط