امام مهدی علیه السلام جلوه جمال الهی صفحه 88

صفحه 88

پاورقی


[1] ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی قولویه قمی (ره) از علما و محدّثین برجسته قرن چهارم، صاحب تألیفات بسیار، از جمله کتاب کامل الزّیارات است، وی استاد شیخ مفید (متوفّای 413 ه_. ق) و از رؤسای علمای شیعه بود، او در سال 368 یا: 367 ه_. ق رحلت کرد و در کاظمین پایین پای امام موسی بن جعفر علیه السلام دفن گردید. (مترجم).
[2] قرامطه فرقه ای از اسماعیلیه اند، که در سال 310 ه_. ق در مراسم حج، به مکّه یورش بردند و به قتل و غارت پرداختند، حجرالاسود را از جای خود کَنْده و با خود بردند و بیست سال نزد خود نگه داشتند، و بسیاری از مسلمانان و آل ابی طالب را کشتند، حضرت علی علیه السلام در یکی از خطبه های خود از جنایات آنها خبر داده است، از جمله فرمود: «گویا حجر الاسود را می نگرم که در این جا (مسجد کوفه) نصب می شود، وای بر آنها (قرامطه) چرا که فضیلت حجرالاسود ذاتی نیست، بلکه به این است که در جای خود قرار گیرد.» (بحار الانوار، ج 40، ص 191) _ مترجم.
[3]

غیبت کبرا از 329 شروع شد.


[4] کشف الغمّه، ج2، ص502، باب 25؛ الصراط المستقیم، ج2، ص213، الحادی عشر صاحب الزمان و حدیث 14.

من قائم آل محمد هستم

شیخ صدوق (ره) از احمد بن فارس ادیب [1] نقل می کند که گفت: در شهر همدان عدّه ای معروف به بنی راشد سکونت دارند، و همه آنها شیعه دوازده امامی هستند، پرسیدم: علّت چیست که آنها در میان مردم همدان شیعه شده اند؟ پیرمردی از آنها که آثار صلاح و وقار و نیکی در چهره اش آشکار بود، به من گفت: علّت تشیع ما این است که جدّ ما که خاندان ما منسوب به او است برای حج به مکّه رفت گفت: وقتی که از مکّه بازگشتم و چند منزل را در بیابان پیمودم، اشتیاق پیدا کردم که پیاده شوم، و پیاده راه بروم، راه طولانی ای را پیمودم، به طوری که خسته و درمانده شدم و باخود گفتم: «اندکی می خوابم تا رفع خستگی شود، هنگامی که قافله آمد، بر می خیزم و همراه قافله حرکت می کنم، ولی بیدار نشدم، مگر آن وقتی که گرمی تابش خورشید را در بدنم، احساس کردم، و آخرین قافله رفته بود، هیچ کس را در بیابان ندیدم، وحشت زده و هراسان شدم، راه را گم کردم، و اثری از راه را نیافتم، توکل به خدا کردم و با خود گفتم به پیمودن راه ادامه می دهم، هرگونه که خدا مرا ببرد می روم، راه درازی را پیمودم ناگاه سرزمین سبز و شادابی را دیدم که گویی تازه باران بر آن باریده بود از خاک آن بوی بسیار خوشی به مشام می

رسید، در میان آن قصرِ زیبایی دیدم که مانند صفحه شمشیر، برق می زد گفتم: «ای کاش، می دانستم این قصر چیست، و از آنِ کیست؟ که تاکنون نه چنین قصری دیده ام، و نه توصیف چنین قصری را شنیده ام، به طرف آن قصر حرکت کردم، نزدیک آن، دو غلام سفیدرو دیدم، سلام کردم، با بهترین وجه جواب سلام مرا دادند، به من گفتند بنشین که خداوند سعادت تو را خواسته است، در آن جا نشستم، یکی از آنها وارد قصر شد، پس از اندکی بیرون آمد و به من گفت: «برخیز و داخل شو»

برخاستم و وارد قصر شدم، دیدم ساختمانی بسیار باشکوه و بی نظیر است، غلام پیش رفت و پرده ای را که بر در اتاق آویزان بود، کنار زد و به من گفت داخل شو، داخل شدم، دیدم جوانی در میان اتاق نشسته، و بالای سرش شمشیری به سقف آویزان است و به قدری بلند است که نزدیک است سر شمشیر به سر او برسد، آن جوان همانند ماه درخشان در تاریکی می درخشید، سلام کردم، جواب سلام مرا با لطیف ترین تعبیر داد، آن گاه فرمود: «آیا می دانی من کیستم؟» گفتم: نه، به خدا سوگند. فرمود: «من قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم، من با همین شمشیر در آخرالزّمان قیام می کنم.» در وقت گفتن این جمله اشاره به آن شمشیر کرد، و آن گاه فرمود: «پس سراسر زمین را همان گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد نمایم، من در برابر شکوه عظیم او لرزه بر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه