بر بال نور: نوشتاری چند در مدایح امام عصر ارواحنا فداه غیبت و انتظار صفحه 1

صفحه 1

حدیث آغاز

همدلی سوختگان در یلدای دیر پای غیبت، آرام آرام به همزبانی می رسد، و آن که شمع محفل می شود تا این همزبانی را روایت کند، هر چه بسراید، غزل اشتیاق است که گواهش، همراهی همه قلبهای سوخته در فراق است. آنچه می خوانید، در محافل نورانی جشن های یادمان خورشید، خوانده شده و بسیاری از کلمه ها، بر ساحل اشکل عزیزان فرود آمده و با پیام دلها همراه شده است و هم آنان خواسته اند که چاپ شود تا باز محفل آرای جمع مشتاقان گردد و گر نه داعیه ای نیست که نیست. الهی کاستی هایش را بپوشان و به گذرگاه قبول برسان، و دل مولا را از غمها برهان، و ظهورش را برسان. [ صفحه 7]

سرود لحظه ها

کردگارا، این زمان و هر زمان، از برای ولی خود مهدی - که درودت هماره بر او باد و بر اجداد پاک او، هردم - حافظ و مولا باش، و برایش رهبر، و برایش ناصر، رهنمای راهش، چشم بینایش باش. [ صفحه 8] تا که آزاد و رها روی زمین، بهره مندش سازی و بماند بسیار. اللهم کن لولیک - الحجه بن الحسن - صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیه طویلا [ صفحه 9]

به روایت هدهد

من هدهدم، - این هدهد است که روایت می کند: - پرنده ای کوچک با دو چشم ریز، نوکی، منقاری و سری، و بالهایی کوچک که حتی اگر هر دو را باز کنم، از یک کف دست شما بزرگتر نیست! اما با این دو بال کوچک، از آن بالاها، در کنار سایر پرندگان. سایه می اندازم بر آقایم سلیمان... - آن امیر با حشمت، پیامبر خدا دارای جاه و جلال و شکوه الهی - [ صفحه 10] و مسرورم که هستم، و می توانم سایه ای باشم - اگر چه حقیر و کوچک - اما اگر نباشم، یک کف دست آفتاب می افتد آن پایین، و امیرم می بیند که نیستم، احوال مرا از دیگران می پرسد... می پرسد: هدهد کجاست؟ چه می کند؟ و آنها می گویند: نمی دانیم، به ما نگفته است. و من چون بازگردم، به سلیمان خود عرض می کنم: این است گزارش سفر من... خطاکارم، گناه آلوده ام، بی اجازه پست خود را ترک کرده و به سفر رفته ام، و شما به شدت خشمناکید، آن یک کف دست آفتاب که با غیبت من افتاده است روی صورتتان، شما را آزرده است. و بالاتر از آن، از اینکه می بینید یک پرنده عصیان می کند، [ صفحه 11] ماموریت خود را ناتمام می گذارد، پست خود را ترک می کند، اندوهگین شده اید. می فرمایید: این پرنده نیز از فرمان فرستاده خدا، سرپیچی می کند، تمرد می نماید، شایسته عذابی است سخت. چون بیاید آن چنان تنبیه شود که کسی آن گونه نشده باشد... و من چون باز می گردم و رنجوری شما را می بینم، پشیمان و خجلت زده و نادم، - در هیئت توبه - خود را بر خاک می اندازم، سر و بال خود را بر زمین می کشم، خاک بر سر می کنم و می گویم: این سر، این بدن، این بال، بکشید که لایقم، بزنید که شایسته آنم، اگر ریز ریز کنید، حرفی نخواهم داشت، آن که عصیان مولا کند، هر عذابی را شایسته است... و شما چون می بینید منفعل و نادم و پشیمانم، [ صفحه 12] بزرگواری می کنید و می بخشیدم، و دست رحمت بر سرم می کشید و من در مقابل این همه بزرگواری، بیشتر شرمنده می شوم: کاشکی آب می شدم و به زمین می رفتم نه کاشکی اصلا نیست می شدم... و بعد به خاطر جبران بخشی از خطایاهم، اخبار جدید را به عرض می رسانم: - شهری است به نام سبا، آفتاب را می پرستند، و ملکه ای دارند به نام بلقیس و... سایر ماجراهایی که دیده ام - و شما با بزرگواری بر من منت می نهید، و ماموریتی می دهید: - این نامه را بگیر - به قصر ملکه سبا برو، آن را از بالای قصرش به داخل بینداز، و اخبار دیگری بیاور... - و من شادمان، به سفر دیگری می روم، اما این بار با ماموریتی از طرف مولایم سلیمان... شادمانم که توبه ام پذیرفته شده [ صفحه 13] و ماموریتی به من ارجاع شده است... خدایا مرا از لغزش مصون دار، نمی خواهم چهره سلیمان را آزرده و خاطرش را مکدر ببینم... مرا یاری کن از سفر با دست پر بازگردم... کوکبه پر جلال سلیمانی آماده حرکت می شود، ما نیز آماده می شویم، کاروان حرکت می کند، ما پرندگان نیز، بال و پر زنان، خود را به یک دیگر نزدیک می کنیم، و می شویم همان سایبان متحرک بالای سر مولایمان سلیمان. - راستی که چقدر افتخارانگیز است، و من چقدر خوشحالم که سهمی دارم اگر چه خیلی کوچک - می رویم و می رویم، کوهها و دشتها و شهرها، زیر پای ماست، و مولا از هیچ چیز و هیچ کس غافل نیست. [ صفحه 14] حتی نجوای رئیس مورچگان را می شنود که با سایر مورچگان می گوید: زودتر به خانه هایتان بروید تا زیر دست و پای سپاهیان سلیمان از جن و انس، از بین نروید... - یعنی فرشته الهی او را از این سخن آگاه می کند. - و سلیمان او را احضار می نماید: از ما پیامبر خدا، چنین تصوری داری که به مورچگان بی گناه ستم کنیم و آنها را زیر دست و پا له نماییم؟! و مورچه پاسخ می دهد: نه، اما این مورچگان ممکن بود با دیده جاه و جلال پر شکوه دنیوی شما به دنیا علاقمند شوند و گمراه گردند! و سلیمان هوش و درایت او را تحسین می کند، و مورد ملاطفتش قرار می دهد. خبرها به او می رسد، و من باور ندارم غافل باشد از آن قناری پر شکسته، تو کاری در قفس، بلدرچین گرسنه، کبوتر بال بسته، و پرنده اسیری که در دام مانده باشد، [ صفحه 15] صیاد رفته باشد... او آنها را می بیند، و قلبش مالامال از محبت مخلوقات خداست. آن که از همه جا بریده است، چشمش به خداست، و چشم پیامبر خدا به همه بریدگان، افتادگان، راه گم کردگان، تا پیام آور محبت الهی باشد، و هادی جانهای خسته، و گشایشگر گره های بسته. و ما کاروان خدمتگزاران، خشنودیم که در رکابش هستیم، و ابر ملاطفت و سایه سلیمانی بالای سر ماست، و محبت او بر سر ما سایه افکنده است... روایت هدهد ادامه دارد... می گوید و می گوید و چه با افتخار. او ماموریتی دارد، نقشی، خدمتی، پستی: در رکاب سلیمان است، سایه لطف سلیمانی را بر سر دارد، [ صفحه 16] و لذت همراهی او را، که با هیچ چیز عوض نخواهد کرد - روایتش ادامه دارد، اما من دیگر یارای شنیدن ندارم... دلم هوای سلیمان کرده است، سلیمان ما تنهاست، زندانی غیبت است، آن قدر شایسته نیستم که آرزو کنم هدهدی باشم در رکابش، و دارای سهمی در سپاهش. اگر چه به اندازه یک کف دست، آتش دشمنیها و غمها را از او دور کنم، آتش ها بر بال من بخورد، اما سایه بالهایم بر سلیمانم. بلا گردان او بشوم. تیر دشمنانش بر بال من نشیند، در مقابلش بال و پر زنان به خاک افتم و جان دهم، و او راه عظیم نجات جهان را ادامه دهد... نه، آن قدر شایسته نیستم که آرزو کنم هدهدی باشم در رکابش، و یاوری در سپاهش... [ صفحه 17] که گنهکارم و متمرد، عاصی و غافل... اما از هدهد آموختم: ناامید نشوم، لطف او را کم ندانم... - بروم در پیشگاهش، خود را به خاک اندازم، چهره خاک آلوده کنم، هیئت تائبان بگیرم، و بگویم: مولا! این سر، این بدن، این بال، بکشید که لایقم، بزنید که شایسته آنم، ماگر ریز ریز کنید، حرفی نخواهم داشت، آن که عصیان مولا کند، هر عذابی را شایسته است. [ صفحه 19]

شهد شماره ها

داستان غیبت تمام شد. حضور در حضور است! به سوی شمال ایستاده باشی، رو به روی اویی. یا در جنوب، مشرق، و یا مغرب. جهات پیش او رنگ می بازند، که او خلیفه الله است، و تجلی اینما تولوا... هر کجا رو کنید، جانان است. آن گاه هفت گام به سوی او برداشتم. با یاد آن سیمای بلورین، [ صفحه 20] در آینه خیال شیرین روزهای دیدار. و چه شهدی جان را گرفت شمارش آن لحظه های جاودانی وصال، در ترنم، ترانه های اشتیاق در فضای دلهای مشتاقان. پس آن را شهد شماره ها نامیدم: یکیک خورشید از مشرق بتابد همیشه یا این بار از مغرب. یکی است سردار آسمانها و امیر روشنگر زمینیان. شب نمی شناسد که شعاعش ریشه تاریکی را خشکانده است، خورشید حقیقی وجود. با طلوعش رنگین کمان در صحنه افق نوشت: [ صفحه 21] آنک: یک خورشید، یک معبود، یک قبله، یک دین، یک ملت، یک رهبر، در سایه یک دلی، یک زبانی، یک رنگی. و امت به یگانگی پیوسته اند، در عبادت یگانه هستی، آن خالق یکتا. دودو همراه دو وجود، منشا برکت، آغاز آفرینش (آدم و حوا)، و انسان از دو پاره: روح و بدن (نیمی از خدا و نیمی از خاک) و نهایتا دارای دو راهنما: [ صفحه 22] در درون: عقل، در برون: پیامبر. و هر دین دارای دو نگاهبان: نبی و وصی، و شریعت دارای دو تعقل: کتاب و عترت، و کتاب دارای دو چهره: ظاهر و باطن، و دو پایان برای انسانها: بهشت یا دوزخ، و حجت خدایی دارای دو دست: دستی از خدا بگیرد، و دست دیگر به انسانها بدهد. و دو نمونه مهر و قهر: قهر برای دشمنان، و مهر برای دوستان. و نقاوه دین دو چیز: ایمان و عمل صالح. و همراهش در پگاه روشن قیام، دو تندیس: تیغ و مرهم! تیغ برای همراهان شیطان، و مرهم برای یاوران رحمان. [ صفحه 23] مرهمی که دو گونه اثر بخشد: التیام دلهای خستگان، تحقق آرمان شهیدان. سهسه شهر نخست شهری که بر قدوم تو بوسه می زند، و منزلگاه تو آنجاست، - اگر چه کجاست که تو نباشی؟! - خانه ها بر خانه تو جبین بر خاک می سایند، و از عطر آن بهره می گیرند و سرمست می شوند. مسجدها به عرش سر می کشند که هر روز چند نوبت در آنها نماز می گزاری. فضای شهر به خود می بالد، که در آن تنفسی می کنی، کوچه ها شادمانند که خاکپای تو را می بوسند. اهالی از اینکه همسایه اند با شما، مفتخرند، [ صفحه 24] که نه همسایه بلکه زیر سایه تواند... دوم شهری در همسایگی، امیر آن صالحی از صحابه ارجمند تو، و مردمش شاگردانی کوشا برای تعالیم الهی، شهر علم و تلاش، کار و عبادت، سلحشوری و سحرخیزی. آنجا، فضیلت، تقوی است، بازار نیکی داغ و بازار زشتی، کساد، مزارع سر سبز، درختها پر بار، سینه ها پر از شادمانی، پنجره ها رو به خورشید، خورشید در همین شهر همسایه است، که چهره ملکوتی اش را می توان به زیارت شتافت. زیاد دور نیست، در همین شهر مجاور است... هر جمعه می توان برای دیدن سیمایش به آنجا پر کشید، و از نور او تا هفته های بعد، سرشار از نور شد... سوم، شهری آن سوتر، [ صفحه 25] دورتر، دورتر. آنجا که با هر اذان، مرغ جانها به نماز پر می کشد، و در هر فرصتی، آهنگ دعا و نیاز، پر طراوت و شنیدنی است. فضای خانه ها، معطر به عطری است، که نامش ولایت است و ولیش در آخرین دوران، محبوب همه اولیاست. گیرنده ها در هر خانه، با پخش صدا و سیمایش، دوری راه را تا شهر او به سخره می گیرند! همین تازگیها بود که روح والایش، آنها را بی نصیب نگذاشت، و به رسم عنایت، میهمان این شهر بود، و شهر یک پارچه میزبان او. مهمان خانه دلها آمده است، خوش آمده است! میهمانی که نه تکلف دارد و نه تکلف می پذیرد، ساده همچون پیامبر: در لباس، [ صفحه 26] در غذا، در آداب... پس سخنش تا عمق جان نفوذ می کند، و یادش در خاطره ها می ماند. و این آرزو همیشه در دل است: اماما، یکبار دیگر از شهر ما بازدید کن! چهارچهار سو بگو چهار بار با چهار قل : [پناه می برم به پروردگار فلق،... پناه می برم به پروردگار مردم،... خدا، یگانه است،... ای کافران، نمی پرستم آنچه شما می پرستید...] که امروز، چهار سوی عالم: شمال و جنوب، مشرق و مغرب، [ صفحه 27] در سیطره دین الهی است. آن گاه که چهار عید: [فطر، قربان، جمعه، غدیر] فرا می رسد، چهار ملک و فرشته مقرب الهی به دستبوس تو می آیند، و ما نیز برای دیدن ماهتاب جمالت، روانه کوی تو می شویم، و تو با چهار خصلت که از اخلاق انبیاست: [صبر، بر، حلم، حسن خلق] از ما پذیرایی می کنی، آن گاه به ما سفارش می کنی درباره چهار چیز، که قیامت از هر کسی سوال می شود: [از عمر، از جوانی، از مال، از محبت به اهل البیت علیه السلام] و ما، تو را به شهادت می طلبیم که: چهار ستون خانه دلمان انباشته از محبت توست، [ صفحه 28] [و محبت پدرانت: عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم] و خالصانه دوستت داریم... پنجپنج نماز کفی با پنج انگشت، کف دیگر را در کنار می گرفت، و در هیئت قنوت، در پنج نماز، روزانه، با دعای فرج، درهای اجابت را می کوبید، و خدا را با پنج صفت والا: [حمید، عالی، فاطر، محسن، [ صفحه 29] قدیم الاحسان] به مقام پنج نور پاک، [خمسه طیبه، که انگیزه خلقت اند، همان که وسیله نجات آدم و ابراهیم شد، و دیگر رسولان...] سوگند می داد، - در هیچ هنگام که درهای آسمان گشوده، می شود - و قلب خود را که پنجه وجودی و جایگاه خداست، با پنج ستون دین پیوند می زد: [نماز، روزه، حج، زکات، و ولایت] که این پنجمین، همان بود که مردم، به هیچ چیز همچون آن [ صفحه 30] فرا خوانده نشده بودند... و اینک، امیر آخرین ولایت را در کنار دارد. تا پنج تکبیر نماز را با پنجه آفتاب قامت ببندند... شششش گوشه چهره گرداندیم به سوی سرزمین نینوا، و زیارت صاحب آن قبر شش گوشه را زیر لب زمزمه کردیم، و خون خواه او و شهیدان کویش (به ویژه آن شهید شش ماهه را) طلب کردیم، آنگاه که شش نماز نافله شب را به نیابت آن طالب ثار [ صفحه 31] در کوی دوست، خواندیم و شش گوشه درهای عرش را با کولباز نیاز و انتظار، کوبیدیم، و خدا را به حق آن شش جمله، که طاق عرش بدان مزین است، قسم دادیم تا ظهورش را نزدیک فرماید. کوبیدیم درهای عرش را، و به شش سو نظر کردیم تا... رحمت حق بر شش گوشه جهان فرود آید. آنگاه مژده اجابت آمد، و آمد آنکه، ششمین امام درباره اش فرمود، اگر دوران او را درک کنم، همه عمر به خدمتش مشغول خواهم شد... [ صفحه 32] هفتهفت رود وقتی آمد، فرشتگان هفت آسمان، به رسم سجود، هفت موضوع بر خاک سودند، و در هفت تکبیر افتتاحیه نماز، خدا را به خاطر این کرامت، به بزرگی ستودند، که هفت، نشانه کثرت بود، [نزول قرآن در هفت حرف و هفتاد بطن افتاده است]. وقتی که آمد، برنامه هفته ام را که هفت روز بود، اینگونه تنظیم نمودم تا هفت روز نورانی داشته باشم: شنبه ها را، با مهر تو آغاز می کنم و در محضر درس معارفت حاضر می شوم و از اعتقادات می شنوم. یکشنبه ها، [ صفحه 33] به تفسیر ملکوتی تو از قرآن گوش فرا می دهم. دوشنبه ها، با کلام الهی تو، سری به تاریخ گسترده انسانها می زنم و ره توشه عبرت می گیرم. سه شنبه ها، به توصیه تو، فرزندان امت را با ایمان آشنا می کنم. چهارشنبه ها، با صوت ملکوتی قرآن تو، از خواب بر می خیزم و به خدمت خلق مشغول می شوم. پنجشنبه ها، در محضر تو از اقیانوس مواج دعاها، درس عبودیت می گیرم. و جمعه ها را، با شوق دیدار، به نماز جمعه می شتابم، و در قیام و قعود با تو، به عرش عبودیت نزدیک می شوم ای عزیز. و هفت بار با خود می گویم: [ صفحه 34] ای کاش به جای یک جان، هفت جان می داشتم تا بر قدوم تو می ریختم، و تو به من ارزانی می داشتی: یک نگاه را، ای نگار جانان. [ صفحه 35]

هجرت چلچله ها

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه