وقت سوّم
همه را کنار زده بودند. بر روی خاک نشسته، با لباسی بی گریبان و آستین کوتاه، مانند فرزند از دست داده! گریه و حزن و اندوه او را فرا گرفته بود و کاسه چشمانش پر از اشک...
آقای من! غیبت تو، خواب را از من ربوده، استراحت را از دلم برده و مصیبت مرا به اندوه ابدی کشانده. به اشک چشم و ناله