- نظر مرحوم آیة الله خویی 1
- بررسی روایتی درباره مادر امام زمان 1
- بشر بن سلیمان النخاس 1
- بررسی کتابهایی که این روایت در آنها نقل شده است 1
- بررسی سند این روایت 1
- نظر مرحوم حائری 2
- محمد بن بحر الشیبانی 2
- نظر مرحوم نمازی 2
- نظر مرحوم مامقانی 2
- نظر مرحوم تستری 2
- نظر مرحوم نمازی 3
- پاورقی 3
- اشاره 3
- نظر مرحوم مامقانی 3
- اشکالاتی که به سند و دلالت این روایت وارد شده است 3
بررسی روایتی درباره مادر امام زمان
یکی از روایتهای بسیار شایع، قضیّه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان (عج) است. ما، در آغاز، فشرده این داستان و برخی از منابع آن را نقل میکنیم و سپس به بررسی دو تن از افرادی میپردازیم که در نقل این قضیّه، نقش اساسی داشتهاند و در پایان نیز به اشکالهایی که از نظر دلالی و سَنَدی به این روایت وارد شده است، خواهیم پرداخت.فشرده روایتشیخ صدوق؛ این قضیه را به طور مفصّل در کتاب شریف «کمال الدین» و «تمام النعمة» نقل کرده است؛ ما، برای پیشگیری از به درازا کشیدن سخن، قضیّه را به طور فشرده میآوریم.«محمد بن بحر شیبانی» گوید: در سال دویست و هشتاد و شش ه.ق وارد کربلا شدم و قبر غریب رسول خدا (ص) [یعنی امام حسین (ع)] را زیارت کردم و به بغداد برگشتم و در گرمای شدید، به سوی قبر شریف امام کاظم (ع) متوجّه شدم. هنگامی که به حرم شریف حضرت (ع) رسیدم، گریه و ناله آغاز کردم، به گونهای که چشمانم پر از اشک شد و توان دیدن نداشتم. پس از مدّتی که دیده گشودم، پیرمردی قد خمیده را مشاهده کردم که به کسی که همراهش بود، میگفت: «ای برادر زاده! عمویت، به سبب اسرار و علوم شریفی که جز سلمان نداشت و آن دو سیّد به وی سپردند، شرف بزرگی دریافته است. عمویت، آخرین روزهای زندگی خود را سپری میکند و از اهل ولایت، کسی را نمییابد، تا این اسرار را به وی سپارد».محمّد بن بحر میگوید: چون، من، همواره در پی علم و دانش از این سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: «ای شیخ! آن دو سید کیستند؟». گفت: «آن دو ستاره که در سُرّمنرأی به خاک خفتهاند یعنی امام هادی و امام عسکری (ع)».شیبانی گوید: سوگندش دادم که آنها را برایم بازگو کند. ایشان پرسید: «محدّثی؟، به اهل بیت (ع) اعتقاد داری؟». گفتم: «آری». گفت: «اگر این طور است، دفتر خویش را بیاور تا ببینم از ائمه اطهار (ع) با خود چه داری؟». شیبانی گوید: «از آن چه همراه داشتم، به ایشان دادم. نظری به آن افکند و گفت: «راست میگویی». سپس ادامه داد: «میدانی من کیستم؟ من، بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصاریام و یکی از دوستان ابو الحسن و ابو محمّد (امام دهم و یازدهم) علیهماالسلام و در سُرّ من رأی، همسایه ایشان بودم».شیبانی گوید: از وی درخواست کردم پارهای از کراماتی را که از ایشان دیده است، برایم بازگوید. گفت: «مولایم امام هادی (ع) تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خرید و فروش نمیکردم، تا اینکه بدان کار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبی، حضرت هادی (ع) مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرّف شدم. ایشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن (ع) و خواهرشان، حضرت حکیمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «ای بشر! تو از سران انصاری، و ولایت ائمه، همواره، پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستید. میخواهم شرف یکی از اسرار امامت را بهره تو کنم و تو را برای خرید کنیزی گسیل دارم».حضرت، نامهای به خط رومی نوشتند و به من دادند. آنگاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مکان، متوجّه برده فروشی به نام «عمر بن یزید نخّاس» باش. کنیزی با این ویژگیها در میان بندگان و کنیزان او است، و خریدار را، خود او انتخاب میکند و به هیچ خریداری راضی نمیشود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به کنیز دهد».بشر گوید: چنان کردم که امام فرموده بود. کنیز، چون نامه را خواند، سخت گریست و صاحب خود را سوگند داد که اگر مرا به این شخص نفروشی، خود را خواهم کشت.بشر گوید: سرانجام او را با همان مبلغ که امام (ع) در کیسه قرار داده بودند، خریدم و به منزل خود در بغداد بردم.در این هنگام حضرت نرگس داستان خود را برای بشر بیان میکنند که من، دختر یشوعا، فرزند قیصر روم هستم و مادرم نیز از نسل شمعون، حواری حضرت مسیح (ع) است. آن گاه، به تفصیل سر گذشت خویش را بازگو میفرمایند.
بررسی کتابهایی که این روایت در آنها نقل شده است
1- نخستین کسی که این روایت را نقل کرده و ظاهراً اقدم از بقیّه است، مرحوم شیخ صدوق؛ در کتاب کمال الدین و تمام النعمة است. ایشان، این روایت را به این سند ذکر کرده است:حدّثنا محمد بن علی النوفلی، قال: حدّثنا أبوالعبّاس أحمد بن عیسی الوشّاء البغدادی، قال: حدّثنا أحمد بن طاهر القمّی، قال: حدّثنا أبوالحسین محمّد بن بحر الشیبانی. [1] .2- نفر دومی که این قضیّه را نقل میکند، محمدبن جریر طبری شیعی است که این روایت را در کتاب شریف دلائل الامامة [2] آورده است، ولی سند این روایت با سند مذکور در کمال الدین تفاوت دارد. مرحوم طبری گوید:حدّثنا المفضّل محمّد بن عبداللَّه بن المطّلب الشیبانی، سنةَ خمس و ثمانین وثلاثمئة، قال: حدّثنا أبوالحسین محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، قال: وردتُ کربلا سنةَ ستّ و ثمانین و مئتین.همان گونه که ملاحظه میشود، تاریخ نقل این قضیّه، برای مرحوم طبری، نود و نه سال بعد از تاریخی است که شیبانی، مطلب را از بشر بن سلیمان شنیده است. حال این جا، بحث است که «آیا محمد بن یحیی الذهبی الشیبانی، همان محمد بن بحر الشیبانی مذکور در کتاب، کمال الدین است یا این که این ها دو نفر بودهاند؟». بنابراین که این دو اسم را یک نفر بدانیم، نکته این جا است که مرحوم طبری، با یک واسطه، از ایشان قضیّه را نقل میکند که این مطلب، بعید به نظر میرسد. به دلیل این که در این صورت، سن یکی از این دو نفر، یعنی «المفضل» یا «محمد بن یحیی»، خیلی زیاد خواهد شد.البته نمیتوان نظر قاطع داد که ایشان، همان «محمد بن بحر» در سند کتاب کمال الدین نیست.یا این که جناب مفضّل نمیتوانسته بدون واسطه از ایشان نقل کند؛ زیرا، برخی از افراد بودهاند که عمر زیادی داشتهاند.یک نمونه «حبّابه والبیّه» است که محضر حضرت امیر (ع) را درک کرد و در زمان امام چهارم (ع) صد و سیزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا (ع) یعنی حدود دویست سال عمر کرد.جابر صحابی که شکی نیست تا زمان امام باقر (ع) [3] بوده است و «عمرو بن واثلة» که از صحابی پیامبر (ص) است و عمرش بیش از صد سال بوده [4] و آخرین صحابی از اصحاب، ایشان است که وفات میکند، نمونههایی از افراد معمّرند.البته، ایشان، از معمّران (کسانی که عمر طولانی کردهاند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد که میان جناب المفضّل محمد بن عبداللَّه بن المطلب الشیبانی با محمّد بن یحیی الذهبی الشیبانی، افرادی در سند بودهاند که نامشان نیامده است، لکن در نقل ایشان، هیچ اشارهای به این - که برخی از راویان ذکر نشدهاند، - به چشم نمیخورد.مطلب بعدی، این است که ما وقتی «الغیبة» نعمانی را نگاه میکنیم، اثری از این روایت در آن نمییابیم. پرسش این جا است که «آیا از اینکه ایشان این روایت را در کتاب خود نیاورده است، میتوان ضعف روایت را نتیجه گرفت؟».در پاسخ باید گفت، همانطور که در مقدّمه مرحوم نعمانی در کتاب «الغیبة» مشاهده میشود، بنای ایشان، بر جامع نویسی نبوده است. ایشان، تصریح دارند که روایاتی را که در این کتاب آوردهام، در مقایسه با آن چه نقل نکردهام، ناچیز است. اصولاً، بنای ایشان، بر ذکر روایات مرتبط با غیبت بوده است.3- سومین کتابی که میتوان این روایت را در آن یافت، کتاب «الغیبة» مرحوم شیخ طوسی [5] است. ایشان، روایت را درست مانند آنچه در کمالالدین بود، آوردهاند، امّا سند ایشان با سند کتاب کمالالدین متفاوت است.4- کتاب «روضه الواعظین»، [6] اثر فتّال نیشابوری (متوفّای 508 ه. ق) یکی دیگر از کتابهایی است که این روایت در آن موجود است. ایشان، میفرماید: «أخقص حاعة»؛ یعنی، گروهی نقل کردهاند از «ابوالمفضّل الشیبانی».چنان که ملاحظه میشود، این جا، ابوالمفضّل است و در «دلائل»، «المفضّل» بود. ابوالمفضّل الشیبانی از محمّد بن بحر بن سهل الشیبانی نقل میکند پس این محمّد بن بحر، در این جا، با سند کتاب کمالالدین، مشترک است و ایشان نیز قضیّهرا از بشر بن سلیمان نقل میکند.در این کتاب، متن روایت، عیناً همان مطلب موجود در کتاب کمالالدین است، منتها سند، در این جا، مرسل آمدهاست.5- مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب آل ابی طالب» [7] این قضیّه را از بشربن سلیمان به صورت مختصر بیان میکند.6- این روایت در کتاب «منتخب الأنوار المضیئه» [8] اثر «عبدالکریم نیلی» (متوفّای قرن نهم ه. ق) از کتاب کمال الدین نقل شده است.7- از متأخرین هم در کتاب «إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات» ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 این قضیّه نقل شده است و سند آن یا به «الغیبة» شیخ یا به «کمال الدین» صدوق بر میگردد.8- یکی دیگر از کتبی که این روایت در آن وجود دارد، «حلیة ألابرار» ج 5، ص 141 سیّد هاشم بحرانی است. ایشان، این قضیّه را در یک جا، ولی با دو سند ذکر کردهاند. هم از «مسند فاطمه» اثر محمد بن جریر طبری و هم از کتاب «کمال الدین» این قضیّه را نقل کردهاند.9- علامه مجلسی در «بحار الانوار» قضیّه را، یک جا از طریق «الغیبة» شیخ؛ نقل میکند [9] و در جای دیگری، از کتاب «کمال الدین».
بررسی سند این روایت
اشاره
در بررسی سند روایت، به بررسی احوال دو تن از افرادی که در سند این روایت، از آنان نام برده شده و نقش اصلی را ایفا میکنند، میپردازیم و از ذکر و بررسی سایر افراد موجود در سند، پرهیز میکنیم؛ زیرا، چندان مناقشهای در خصوص ایشان مطرح نیست و عمده اشکالات، متوجّه همین دو نفر است.