- باب 33 روایات امام صادق علیه السّلام در باره امام دوازدهم علیه السّلام و غیبت او 1
- اشاره 1
- 1- 1
- 2- 1
- 5- 2
- 4- 2
- 3- 2
- 6- 3
- 8- 3
- 7- 3
- 9- 4
- 10- 5
- 12- 6
- 11- 6
- 13- 6
- 15- 7
- 17- 7
- 16- 7
- 14- 7
- 19- 8
- 20- 8
- 18- 8
- 22- 9
- 21- 9
- 24- 10
- 23- 10
- 25- 11
- 27- 12
- 28- 12
- 26- 12
- 29- 12
- 31- 13
- 30- 13
- 33- 14
- 32- 14
- 35- 15
- 34- 15
- 36- 15
- 39- 16
- 37- 16
- 38- 16
- 40- 17
- 42- 17
- 41- 17
- 43- 18
- 44- 18
- 45- 18
- 46- 19
- 47- 19
- 48- 19
- 49- 20
- 50- 20
- 51- 21
- 54- 24
- 56- 25
- 55- 25
- 57- 25
- باب 34 روایات امام موسی کاظم علیه السّلام در باره قائم علیه السّلام و غیبت او 27
- 1- 27
- اشاره 28
- 3- 28
- 5- 28
- 4- 28
- 2- 28
- اشاره 29
- بیان سخنان هشام بن حکم رضی اللَّه عنه در این مجلس و سرانجام او 29
- مؤلّف این کتاب- رضی اللَّه عنه- گوید: 29
- اشاره 35
- 6- 35
- مصنّف این کتاب- رضی اللَّه عنه- گوید: 36
- 2- 36
- 1- 36
- باب 35 روایات امام رضا علیه السّلام در باره امام دوازدهم و غیبت آن حضرت علیه السّلام 36
- 5- 37
- 3- 37
- 4- 37
- 6- 38
- 7- 39
- 8- 42
- باب 36 روایات امام جواد علیه السّلام در باره امام دوازدهم علیه السّلام و غیبت او 43
- 2- 43
- 1- 43
- 3- 44
- باب 37 روایات امام هادی علیه السّلام در باره امام دوازدهم علیه السّلام و غیبت او 45
- 1- 45
- 5- 46
- 3- 46
- 4- 46
- 2- 46
- 8- 47
- 7- 47
- 6- 47
- 10- 48
- 9- 48
- باب 38 روایات امام عسکریّ علیه السّلام در باره امام دوازدهم علیه السّلام و غیبت او 49
- 1- 49
- اشاره 49
- روایاتی در باره خضر علیه السّلام 50
- اشاره 51
- اشاره 51
- 1- 51
- 2- 51
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 52
- 3- 52
- 6- 54
- 4- 54
- 5- 54
- 7- 55
- 1- 56
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 56
- احادیث ذو القرنین 56
- 2- 56
- 3- 57
- 4- 57
- 5- 57
- 2- 64
- 3- 65
- 5- 65
- 4- 65
- 6- 66
- 8- 66
- 7- 66
- باب 39 کسانی که منکر قائم یا فرد دوازدهمین ائمّه علیه السّلام شوند 67
- 2- 67
- 9- 67
- 1- 67
- 4- 68
- 5- 68
- 3- 68
- اشاره 68
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 68
- 8- 69
- 7- 69
- 6- 69
- 12- 70
- 10- 70
- 11- 70
- 9- 70
- 15- 71
- 14- 71
- 13- 71
- 2- 72
- 1- 72
- باب 40 پس از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام امامت در دو برادر نباشد 72
- 6- 73
- 3- 73
- 4- 73
- 5- 73
- 7- 74
- 8- 74
- 9- 74
- 1- 75
- باب 41 روایاتی که در باره مادر قائم علیه السّلام وارد شده است و او نامش ملیکه دختر یشوعا «1» فرزند قیصر است 75
- 10- 75
- 1- 79
- باب 42 روایات میلاد قائم علیه السّلام 79
- 2- 81
- 3- 85
- 6- 86
- 4- 86
- 5- 86
- 7- 87
- 9- 87
- 8- 87
- 10- 88
- 12- 88
- 11- 88
- 13- 88
- 14- 89
- 15- 89
- 1- 90
- 1- 90
- آنان که به امام حسن عسکریّ به واسطه ولادت فرزندش قائم علیهما السّلام تهنیت گفتند 90
- باب 43 کسانی که قائم علیه السّلام را دیدار کرده و با وی تکلّم کردهاند 90
- 2- 91
- 3- 91
- 4- 91
- 6- 92
- 5- 92
- 7- 94
- 9- 95
- 11- 95
- 8- 95
- 10- 95
- 12- 96
- 13- 96
- 15- 97
- 14- 97
- 16- 97
- 17- 100
- 18- 101
- 19- 101
- 20- 104
- 21- 106
- 22- 113
- 23- 115
- 24- 118
- 26- 120
- باب 44 علّت غیبت 122
- 1- 122
- 2- 122
- 3- 123
- 5- 123
- 6- 123
- 4- 123
- 9- 124
- 7- 124
- 8- 124
- 10- 125
- باب 45 توقیعات وارده از قائم علیه السّلام 125
- 11- 125
- 1- 126
- 2- 126
- 3- 126
- 4- 127
- 5- 129
- 6- 129
- 8- 130
- 7- 130
- 10- 131
- 9- 131
- 12- 132
- 11- 132
- 13- 133
- 14- 134
- 15- 135
- 16- 135
- 18- 136
- 17- 136
- 21- 141
- 20- 141
- 19- 141
- 23- 142
- 25- 142
- 22- 142
- 24- 142
- 27- 143
- 26- 143
- 28- 144
- 29- 144
- 30- 145
- 31- 145
- 33- 146
- 32- 146
- 35- 147
- 34- 147
- 36- 148
- 37- 148
- 39- 150
- 38- 150
- 39- 151
- 40- 152
- 41- 152
- 42- 153
- 43- 153
- توقیعی از صاحب الزّمان علیه السّلام که برای عمری و پسرش صادر شده است 153
- دعا در غیبت قائم علیه السّلام 154
- 44- 154
- 45- 157
- 46- 158
- 47- 159
- 48- 160
- 49- 161
- 50- 161
- 52- 163
- 51- 163
- 1- 164
- باب 46 در عمر طولانی 164
- 53- 164
- 2- 165
- 4- 165
- 3- 165
- 6- 166
- 5- 166
- 1- 167
- باب 47 حدیث دجّال 167
- اشاره 169
- 2- 169
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 170
- باب 48 حدیث آهوهای سرزمین نینوا 172
- 1- 173
- 1- 175
- اشاره 175
- باب 49 حدیث حبابه والبیّه 175
- اشاره 176
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 176
- 2- 176
- باب 50 حدیث معمّر مغربی 177
- 1- 177
- 2- 180
- 3- 181
- باب 51 حدیث عبید بن شریه جرهمیّ 183
- 4- 183
- 1- 184
- باب 52 حدیث ربیع بن ضبع فزاریّ 184
- 1- 184
- 1- 186
- باب 53 حدیث شقّ کاهن 186
- اشاره 186
- اشاره 187
- 1- 187
- باب 54 حدیث شدّاد بن عاد بن ارم 187
- مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 187
- داستان بلوهر و بوذاسف 213
- تولّد بوذاسف 217
- وزیر و مرد زمینگیر 218
- [گفتار مؤلف در باره غیبت] 261
- اشاره 264
- [ادامه حدیث شدّاد] تتمّه باب معمّرون 264
- مصنّف این کتاب- رحمه اللَّه- فرماید: 265
- باب 55 ثواب انتظار فرج 265
- 1- 265
- 2- 266
- 5- 266
- 3- 266
- 4- 266
- 7- 267
- 6- 267
- 8- 268
- باب 56 نهی از تسمیه قائم علیه السّلام 268
- 2- 269
- 4- 269
- 1- 269
- 3- 269
- 1- 270
- 2- 270
- باب 57 نشانههای ظهور قائم علیه السّلام 270
- 5- 271
- 4- 271
- 3- 271
- 7- 272
- 8- 272
- 6- 272
- 11- 273
- 9- 273
- 10- 273
- 13- 274
- 14- 274
- 15- 274
- 12- 274
- 18- 275
- 17- 275
- 16- 275
- 19- 276
- 21- 276
- 20- 276
- 22- 277
- 23- 277
- 25- 278
- 24- 278
- 28- 279
- 27- 279
- 26- 279
- 29- 279
- اشاره 280
- مصنف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: 280
- 1- 280
- باب 58 نوادر کتاب 280
- 2- 290
- 3- 290
- 5- 291
- 4- 291
- 6- 292
- 7- 293
- 9- 293
- 8- 293
- 11- 294
- 12- 294
- 10- 294
- 15- 295
- 14- 295
- 13- 295
- 16- 296
- 18- 297
- 19- 297
- 17- 297
- 20- 297
- 21- 298
- 22- 298
- 23- 299
را در ریگزاری نصب کردم (1) و آن اموال را وارسی کردم و یکی از آن شمشها نادانسته از دستم افتاد و در میان آن ریگها فرو رفت و چون به همدان درآمدم به خاطر اهتمامی که به آن اموال داشتم بار دیگر به وارسی آنها پرداختم و دیدم یک شمش صد و سه مثقالی- و یا گفت نود و سه مثقالی- را گم کردهام و به عوض آن از اموال خود شمش به همان وزن ساخته و در بین آنها شمشها نهادم و چون به بغداد درآمدم قصد شیخ ابو القاسم حسین بن روح- قدّس اللَّه روحه- کردم و شمشهای طلا و نقره را تسلیم وی نمودم، او دست برد و از بین آن شمشها، شمشی را که از مال خود تهیّه کرده بودم و به عوض آن شمش گمشده قرار داده بودم به من داد و گفت: این شمش از آن ما نیست و شمش ما را در سرخس آنجا که خیمه زده بودی گم کردی به همان مکان برگرد و همان جا که فرود آمده بودی فرود آی و در آنجا شمش را زیر ریگزار جستجو کن که آن را خواهی یافت و به زودی به اینجا بازمیگردی امّا مرا نخواهی دید.
گوید: به سرخس بازگشتم و به همان مکانی که فرود آمده بودم فرود آمدم و شمش را زیر ریگزار یافتم که نباتات آن را فرا گرفته بود، آن را برداشتم و به شهر
ترجمه کمال الدین ،ج2،ص:297
خود بازگشتم و بعد از آن به حجّ رفتم و آن شمش را همراه خود بردم و به بغداد وارد شدم و ابو القاسم حسین بن روح- رضی اللَّه عنه- درگذشته بود و ابو الحسین علیّ بن محمّد سمری رضی اللَّه عنه را ملاقات کردم و آن شمش را به وی تسلیم کردم.
47-
(1) ابو جعفر بزرجی گوید: در سامرا مرد جوانی را در مسجد معروف به مسجد زبیده در خیابان بازار دیدار کردم که میگفت هاشمی و از فرزندان موسی ابن عیسی است و ابو جعفر نام وی را ذکر نکرد من نماز میخواندم و چون سلام نماز را بر زبان جاری کردم گفت: آیا تو قمّی هستی یا رازی؟ گفتم: من قمّی هستم امّا در مسجد امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه مجاورم، گفت: آیا بیت موسی بن عیسی را در کوفه میشناسی؟ گفتم: آری، گفت: من از فرزندان اویم و گفت: من پدری داشتم که چند برادر داشت و برادر بزرگتر ثروتمند بود امّا برادر کوچک چیزی نداشت، روزی بر برادر بزرگ درآمد و ششصد دینار از وی سرقت کرد، برادر بزرگ میگوید من با خود گفتم: نزد امام حسن بن علیّ بن محمّد بن رضا علیه السّلام بروم و از وی درخواست کنم که به برادر کوچک ملاطفت کند شاید که مال مرا
ترجمه کمال الدین ،ج2،ص:298
بازگرداند که کلام او شیرین است، (1) چون هنگام صبح فرا رسید با خود گفتم به جای رفتن به نزد امام بهتر است به نزد اشناس ترک داروغه سلطان بروم و به او شکایت برم، گوید: به نزد اشناس ترک رفتم و او مشغول بازی با نرد بود، نشستم تا از بازی فارغ شود، در این بین فرستاده حسن بن علیّ علیهما السّلام آمد و گفت:
اجابت کن، من برخاستم و بر حسن بن علیّ علیهما السّلام وارد شدم فرمود: سر شب نیازمند ما بودی امّا هنگام صبح رأی خود را تغییر دادی، برو که آن کیسهای که از اموالت ربوده شده بود بازگردانده شده است و از برادرت گلایه مکن بلکه به او نیکی کن و مالی به او بده و اگر چنین نکنی او را به نزد ما بفرست تا ما به او اعطا کنیم و چون از آنجا بیرون آمد غلامی به استقبال وی آمد و پیدا شدن کیسه را إخبار کرد.
ابو جعفر بزرجی گوید: چون فردا فرارسید آن هاشمی مرا به منزل خود برد و مهمان کرد، سپس کنیزی را صدا کرد و گفت: ای غزال!- و یا گفت: ای زلال!- کنیز پیری پیش آمد، به او گفت: ای کنیز! حدیث میل و مولود را بازگو، او گفت: ما طفلی بیمار داشتیم و بانویم به من گفت: به منزل حسن بن علیّ علیهما السّلام برو و