ترجمه کمال الدین جلد2 صفحه 181

صفحه 181

3-

(1) شریف ابو عبد اللَّه محمّد بن حسن بن اسحاق گوید: در سال سیصد و سیزده به سفر حجّ رفتم و در آن سال نصر قشوری حاجب مقتدر عبّاسی «3» به همراه ابو الهیجاء عبد اللَّه بن حمدان نیز به حجّ آمده بودند در ذی قعده به مدینه وارد شدم و به کاروان مصریان که ابو بکر محمّد بن علیّ ماذرائی و مردی مغربی در میان آنها


______________________________

(3) فی بعض النّسخ «صاحب المقتدر باللَّه».

ترجمه کمال الدین ،ج‌2،ص:345

بود برخوردم. (1) او می‌گفت که این مرد مغربی اصحاب رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را دیده است و مردم به گرد او ازدحام کردند و به سر و روی او دست می‌کشیدند و نزدیک بود او را خفه کنند و عمویم ابو القاسم طاهر بن یحیی به جوانان و غلامانش دستور داد و گفت: مردم را از اطرافش دور سازند و آنان نیز چنین کردند و او را برداشته و به سرای ابن أبی سهل که عمویم آنجا فرود آمده بود بردند، به آنجا درآوردند و به مردم اذن دادند که به دیدار او بیایند و همراه او پنج نفر بودند که می‌گفتند از نوه‌های اویند یکی از آنان پیرمردی بود که هشتاد و چند سال داشت و در باره وی پرسش کردیم گفت این نوه من است و دیگری هفتاد ساله بود و گفت او نیز نوه من است و دو تن دیگر که حدودا شصت ساله و پنجاه ساله بودند و دیگری هفده ساله بود و می‌گفت او نبیره من است و در میان آنها کوچکتر از آن جوان نبود و اگر تو خود او را می‌دیدی می‌گفتی سنّ او بیش از سی یا چهل سال نیست موی سر و صورتش سیاه بود، جوانی لاغر اندام و گندمگون و میانه بالا و تنک ریش و نسبة کوتاه. ابو محمّد علویّ گوید: این شخص که نامش علیّ بن عثمان بن خطّاب بن مرّة بن مزید بود جمیع احادیثی که از

ترجمه کمال الدین ،ج‌2،ص:346

وی نوشته بودیم بر ایمان بازگفت (1) و ما از دهان خودش آنها را شنیدیم و همچنین داستان آنچه را که از وی دیدیم که موی چانه‌اش از آن پس که سیاه بود سپید گشت و بعد از آنکه از طعام سیر شد دوباره سیاه گردید، برای ما بازگفت.

ابو محمّد علوی رضی اللَّه عنه گوید: و اگر نبود که جمعی از اشراف مدینه و حاجیان بغداد و دیگرانی از همه آفاق از وی نقل حدیث کرده‌اند از وی آنچه شنیده بودم نقل نمی‌کردم و من در مدینه از وی استماع حدیث کردم و در مکّه نیز در دار السّهمیّین که به خانه مکبّریّه معروف است و آن سرای علیّ بن عیسی بن جرّاح است و همچنین در خیمه‌گاه قشوری و خیمه‌گاه ماذرائی نزد باب الصّفا از وی حدیث شنیده‌ام و قشوری می‌خواست که وی و فرزندانش را به بغداد نزد مقتدر عبّاسی ببرد و فقهاء مکّه به نزد وی آمدند و گفتند: خدا استاد را مؤیّد بدارد در اخبار مأثوره از پیشینیان برای ما روایت شده است که معمّر مغربیّ چون به بغداد درآید آن شهر فانی و خراب شود و ملک زایل گردد، او را به بغداد مبر و به مغرب بازگردان. و از مشایخ مغرب و مصر پرسش کردیم، گفتند: ما پیوسته از پدران و مشایخ خود اسم این مرد را شنیده‌ایم و نام شهری که او در آن مقیم است «طنجه» است و می‌گفتند احادیثی برای آنها گفته است که بعضی از آنها را در این

ترجمه کمال الدین ،ج‌2،ص:347

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه