داستانهای سوره حمد صفحه 165

صفحه 165

همنشین پیغمبران

روزی حضرت (داود علیه السلام ) در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.

خطاب رسید: (ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی ، او همنشین تو در بهشت است .)

روز بعد حضرت داود علیه السلام به اتّفاق پسرش (حضرت سلیمان علیه السلام ) از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.

پیر مرد که (متی ) نام داشت ، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:

(کیست که هیزمهای مرا بخرد.)

یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.

حضرت (داود علیه السلام ) پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: (آیا ممکن است ، امروز ما را مهمان کنی ؟!)

پیرمرد فرمود: (مهمان حبیب خداست ، بفرمائید.)

سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه