داستانهای سوره حمد صفحه 191

صفحه 191

زلطف خویش حل مشکلم کن

منم غافل خدایا آگهم ساز

منم جاهل خدایا عاقلم کن

(مؤ ید)

اسم اعظم

در زمان خلافت (ماءمون الرشید) در شهر (طوس ) عالمی از دوستان (اهلبیت و خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله

) در پریشانی و تنگدستی زندگی می کرد.

از قضا برای امرار معاش خود مقداری هم به نانوا و عطار و بقّال و خواربار فروش ، بدهکار شده بود، و هرچه می خواست خود را از این مهلکه نجات دهد میَسّر نمی شد، تا اینکه یک روز تمام طلبکارها در خانه اش جمع شدند وبنای داد و فریاد گذاشتند.

در این میان یکی از همسایه ها خبردار شد و طلبکاران را دعوت به آرامش نمود، و از آنها خواست یک ماه به او مهلت دهند، تا عالم دِیْنش را اداء کند، آنها نیز به امید فرج ناگزیر با درخواست آن (همسایه ) موافقت کردند.

فردای آن روز به قصد دیدار یکی از اقوام ثروتمندش در نیشابور، خواست شهر طوس را ترک کند، در این اثناء غلامی نزد او آمد و از مولای خود دو کیسه طلائی را برسم امانت نزد عالم سپرد و گفت : مولایم عازم حج است پس از مراجعت آن را پس خواهد گرفت .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه