داستانهای سوره حمد صفحه 231

صفحه 231

از بهر دفع نفس و دفاع از حریم عقل

تیغ جهاد اکبر خود بر کمر گرفت

(ناصر انصاری )

غلام باخدا

(عبداللّه مبارک ) می گوید: برای خرید یک غلام به بازار برده فروشان رفتم ، در آنجا غلامی را دیدم که بسیار ضعیف و لاغراندام بود، امّا در چهره اش آثار خیر مشاهده کردم .

پیش صاحب غلام رفتم و قیمت او را پرسیدم ، گفت : این غلام به درد کار تو نمی خورد، زیرا شب ها گریه و ناله سر می دهد.

گفتم : عیبی ندارد من او را می خواهم . بالا خره غلام را با قیمت کمی خریدم و به او گفتم : برخیز تا به خانه ام برویم ، زیرا که تو را از مولایت خریدم .

گفت : روزها هرچه فرمان دهی ، اطاعت می کنم ، امّا شب ها با من کاری

نداشته باشی .

قبول کردم و با هم به خانه آمدیم ، در خانه برای او اطاقی معیّن کردم تا در آنجا به استراحت بپردازد، نیمه های شب از خواب برخاستم و تصمیم گرفتم که سری به اطاق غلام بزنم و احوال او را جویا شوم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه