داستانهای سوره حمد صفحه 236

صفحه 236

چو (ناصر) غرق دریای گناهم

مکن از روی اعمالم نگاهم

بنده و مولا

فردی می گفت : روزی به غلامی رسیدم و صحبتی با او کردم که بسیار در من اثر گذاشت .

در فصل زمستان او را دیدم که لباس کمی برتن داشت ، از او پرسیدم : چرا لباس کافی نپوشیده ای ؟

گفت : لباسی در اختیار ندارم .

گفتم : چرا از کسی طلب نمی کنی ؟

غلام گفت

: (بنده حق ندارد به غیر از مولایش از کسی چیزی بخواهد.)

گفتم : راست گفتی ، چرا از مولایت تقاضا نمی کنی ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه