از تولد تا بعد از ظهور صفحه 70

صفحه 70

گفتم: ای پدربزرگ! درهای گشایش را بر روی خود بسته می بینم، اگر شکنجه را از مسلمانانی - که در زندان ها اسیرند - برداری و زنجیرهایشان را باز و آنها را آزاد کنی، امیدوارم که مسیح علیه السلام و مادرش به من شفا و عافیت بدهند.

هنگامی که پدربزرگم چنین کرد، نشانه های بهبودی در من پدیدار گشت و می توانستم، کمی غذا بخورم، پدر بزرگم از این مطلب، خیلی خوشحال بود و به دیدار بزرگان اسرای مسلمین رفت.

بعد از چهار شب، دیدم سیده و بزرگ زنان عالم به زیارت من آمد در حالی که مریم دختر عمران و هزار فرشته از فرشتگان بهشت، همراهش بودند؛ مریم به من گفت:

«این خانم، بزرگ زنان عالم است و مادرِ شوهر تو، حسن علیه السلام می باشد.»

من به پای او افتادم و گریه کردم و از اینکه حسن علیه السلام به دیدن من نیامده بود، شکایت نمودم.

آن بانوی بزرگوار فرمود: «فرزند من به دیدن تو نمی آید در حالی که تو مشرک به خدا و مسیح علیه السلام هستی؛ خواهرم مریم است که از دین شما به خدا پناه می برد؛ اگر می خواهی به رضایت خداوند برسی و حسن به دیدن تو بیاید، بگو: اشهد ان لااله الاالله و انّ ابی محمّد رسول اللَّه.»

هنگامی که این را گفتم، آن بانوی بزرگوار، مرا در آغوش گرفت و مرا معطر نمود و فرمود: «الان می توانی، حسن علیه السلام را ببینی و کار من تمام شد.»

در این موقع به خودم آمدم در حالی که چنین می گفتم: مشتاق دیدار حسن عسکری علیه السلام هستم.

قسمت دوم

شب بعد، حسن علیه السلام به خوابم آمد و او را دیدم به او گفتم: «ای عشق من! بعد از اینکه قلبم را اسیر خود نمودی به من جفا کردی؟

او به من فرمود: «تأخیر من از اینکه به دیدن تو نیامدم، دلیلی جز شرک تو نبود و حال که مسلمان شدی، من هر شب به دیدن تو می آیم. دیدن او از آن موقع تا اکنون، قطع نشده است.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه