داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام صفحه 15

صفحه 15

چون برادران قصد کشتن او را گرفتند ، یوسف علیه السلام رو به قبله نمود و دعا کرد و گفت : ای خداوندی که جد مرا از شر و ضرر آتش نمرود نجات دادی و جد مرا مژده و بارکنا علیه و علی اسحق فرستادی بر پدر پیر من رحم کن و مرا از کشتن نجات بده ، یکی از برادران که نامش یهودا بود به مناجات یوسف گوش می داد عرق برادری او به حرکت آمد به غیرتش بر خورد و عرق مروت بر چهره اش نشست رو به یوسف نمود و گفت : ای برادر دل قوی دار که تا جان در بدن است نمی گذارم که کسی به کشتن تو اقدام کند و به برادران گفت : که او را نکشید چون شما با من پیمان بسته اید که قصد قتل یوسف نکنید ، غضب برادران تسکین یافت و از کشتن او صرفه نظر کردند . (19)

21 : مهلت دهید نماز بخوانم

وقتی که از کشتن یوسف علیه السلام صرف نظر کردند قرار شد او را در چاه بیندازند ، هر چند یوسف دست به دامن هر یک از برادران می زد فایده ای نبخشید هر چند از ابر دیده آب حسرت می بارید از زمین همت برادران گیاه وفا نمی روئید .

یوسف علیه السلام فرمود :

مهلتم دهید تا دو رکعت نماز بگذارم .

برادران گفتند :

تو نماز خواندن را نمی دانی .

یوسف گفت :

آخر من پیامبر زاده ام و بسیار با پدر در محراب طاعت به پای ایستاده ام .

یکی از برادران بنام یهودا از دیگر برادران درخواست کرد تا بگذارند یوسف نماز بخواند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه