داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام صفحه 17

صفحه 17

23 : چاه برای یوسف روشن شد

گفته اند : چون یوسف را کنار چاه آوردند ، هر چه او را در میان چاه آویزان می کردند ، یوسف علیه السلام دست به لبه چاه می گرفت تا بالاخره پیراهن از تنش بیرون آورده و هر چه می گفت این پیراهن را در بدن من بگذارید تا خود را بپوشانم در جوابش می گفتند :

خورشید و ماه و یازده ستاره را بخوان تا همدم و یار تو باشند ، در این وقت او را در چاه آویزان کرده و چون به وسط چاه رسید به قعر چاه رهایش کردند تا بدین ترتیب بمیرد ، ولی چون در ته چاه آب بود ، در آب افتاد و سپس به سنگی که در آنجا بود رفته و روی آن ایستاد .

بعضی ها گفته اند :

چاه برای او روشن شد و آبش شیرین شد بطوری که از آب و نان بی نیاز شد .

بعضی گفته اند :

آب چاه تیره بود ولی یوسف که در آن افتاد زلال و صاف شد و خداوند فرشته ای بر او گماشت تا او را محافظت کند و غذایش دهد و به قول دیگر جبرئیل همدم او شد . (22)

24 : دعا کردن یوسف و جبرئیل

روایت شده وقتی که حضرت یوسف علیه السلام را در چاه انداختند یکی از پاهایش درد شدیدی گرفت و آن شب را تا صبح بیدار ماند .

نزدیک طلوع صبح جبرئیل علیه السلام فرود آمد و او را دلداری داد و او را به دعا کردن امر نمود .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه