داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام صفحه 19

صفحه 19

گفته اند : خدای تعالی به سنگی در ته چاه فرمان داد تا بالا آمده و یوسف روی آن قرار گرفت ، و در آن وقت بدن یوسف برهنه بود .

و ابراهیم خلیل علیه السلام را نیز وقتی در آتش انداختند بدنش را برهنه کردند و در آنجا جبرئیل علیه السلام پیراهنی از ابریشم بهشت برای ابراهیم آورد و بدن آن حضرت را با آن پیراهن پوشانید ، و پیراهن نزد ابراهیم علیه السلام بود و چون از دنیا رفت آن پیراهن به اسحاق رسید و پس از اسحاق نیز به یعقوب منتقل گشت و یعقوب آن را در بسته ای بست و بگردن یوسف آویزان نمود ، همان وقت جبرئیل نزد وی آمد و آن بسته را از گردنش باز کرده و پیراهن را از میان آن بیرون آورد و بر بدن یوسف پوشانید .

و این حدیثی است که شخصی به نام

مفضل از امام صادق روایت کرده و حضرت دنبال این حدیث فرمود :

پیراهن همان پیراهنی بود که چون کاروانیان از مصر حرکت کردند و آن را همراه خود آوردند ، یعقوب که در فلسطین بود بوی آن را شنیده و گفت : من بوی یوسف را استشمام می کنم . (24)

26 : جبرئیل در چاه بر او نازل شد

از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند : هنگامی که برادران یوسف ، یوسف علیه السلام را در چاه انداختند ، جبرئیل بر او نازل شد و گفت : ای پسر چه کسی تو را در چاه انداخت ؟

یوسف علیه السلام جواب داد : برادرانم آن هم به خاطر مقام و منزلتی که نزد پدر داشتم بر من حسد بردند و بدین جهت به چاهم انداختند .

جبرئیل علیه السلام گفت : آیا می خواهی از چاه بیرون آئی ؟

یوسف پاسخ داد : نجات من با خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب است که اگر بخواهد مرا نجات می دهد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه