داستانهای آموزنده از حضرت یوسف علیه السلام صفحه 37

صفحه 37

تصمیم می گرفت .

ولی او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمی کند و به سراغ گناه هم نمی رود .

ماءمون از این پاسخ لذت برد و گفت : آفرین بر تو ای ابوالحسن . (42)

43 : در کاخ زلیخا بتی بود که . . .

نوشته اند در کاخ زلیخا بتی بود ، که معبود همسر عزیز محسوب می شد ، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد ، گوئی احساس کرد با چشمانش خیره خیره به او نگاه می کند و حرکات خیانت آمیزش را با خشم می نگرد ، برخواست و لباسی به روی بت افکند ، مشاهده این منظره طوفانی در دل یوسف پدید آورد ، تکانی خورد و گفت : تو که از یک بت بی عقل و شعور و فاقد حس و تشخیص ، شرم داری ، چگونه ممکن است من از پروردگارم که همه چیز را می داند و از همه خفا و خلوت گاه ها با خبر است ، شرم و حیا نکنم ؟ (43)

44 : یوسف از میدان مبارزه رو سفید در آمد

حضرت یوسف علیه السلام از میدان این مبارزه به سه دلیل رو سفید در آمد :

1- نخست اینکه خود را به خدا سپرد و پناه به لطف او برد قال معاذالله پناه می برم به خدا .

2- دیگر اینکه توجه به نمک شناسی نسبت به عزیز مصر که در خانه او زندگی می کرد و یا توجه به نعمتهای بی پایان خداوند که او را از قعر چاه وحشتناک به محیطی اءمن و آرامی رسانید ، وی را بر آن داشت که به گذشته و آینده خویش بیشتر بیندیشد و تسلیم طوفانهای زودگذر نشود .

3- سوم اینکه خودسازی یوسف و بندگی تواءم با اخلاص او که از جمله انه من عبادنا المخلصین استفاده می شود به او قوه و قدرت بخشید که در این میدان بزرگ در برابر وسوسه های مضاعفی که از درون و برون به او

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه