گنج مسیح علیه السلام صفحه 1

صفحه 1

اشاره

سپیده دم نزدیک بود. دانیال از خواب بیدار شد. پنجره ی

اتاق را باز کرد. نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد. مادر خسته از کار روزانه در خوابی سنگین بود. از اتاق خارج شد. آهسته در را بست تا پیرزن بیدار نشود. خانه ی

کوچک آنها روی تپه ای بلند، مشرف به شهر صور بود. به سمت ساحل رودخانه رفت. صدای چند جیرجیرک از لا به لای شاخه های درختان به گوش می رسید. دست و صورتش را شست و به خانه برگشت. دانیال هیکلی ورزیده داشت.

قامتی بلند با دست وصورت آفتاب سوخته، کارش جمع آوری هیزم و فروش در بازار شهر بود. طناب و تبر را از کنج حیاط خانه برداشت. افسار اسب سیاه رنگش را در دست گرفت و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه