گنج مسیح علیه السلام صفحه 2

صفحه 2

ص: 5

به راه افتاد. در امتداد رودخانه ی بزرگ حرکت می کرد.

به بالادست رود رفت هر بار برای جمع آوری هیزم بیشتر از خانه دور می شد . گاه ساعت ها راه میرفت

تا به درخت خشکیده ای می رسید. شاخه های آن را می شکست و پس از بسته بندی بار اسب می کرد و راهی شهر می شد.

بین راه زیر سایه ی درختی نشست. صبحانه اش را به آرامی خورد. حس می کرد امروز اتفاق مهمی برایش میافتد. اما نمی دانست چه اتفاقی! بعد از خوردن صبحانه دوباره به راه افتاد. از دور چشمش به درخت خشکیده ای

افتاد که در دامنه ی تپه ای کوچک قرار داشت. از درخت بالا رفت و با زحمت شاخه های آن را برید. مواظب بود لانهی پرنده ها خراب نشود. از فراز درخت رودخانه ی

زیبا را دید که پیچ و تاب می خورد و در دوردست ها، درست در ساحل بندر صوربه دریا می رسید. هیزم ها را بسته بندی کرد. باید هر چه زودتر خودش را به شهر می رساند. آنهارا بار کرد و به راه افتاد. نزدیک ظهر حصار شهر و دروازه ی بزرگ آن از دور پدیدار شد. چند سرباز در دو سوی دروازه مراقب ورود و خروج مردم شهر و مسافران بودند. گروهی نیز برفراز برج و باروها نگهبانی می دادند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه