شرح نهج البلاغه (محمدرضا آشتیانی) صفحه 38

صفحه 38

ترجمه: گاه مساله (و دعوايي) مطرح مي‌شود و قاضي به راي خود در آنجا حكم مي‌كند، سپس شبيه همان دعوا نزد قاضي ديگري عنوان مي‌گردد، او درست بر خلاف اولي حكم مي‌كند، سپس همه اين قضات (با آن آراي ضد و نقيض نزد پيشوايشان كه آنان را به قضاوت منصوب كرد، گرد مي‌آيند و او راي همه آنها را تصديق و تصويب مي‌كند در حالي كه خداي آنها يكي و پيامبرشان يكي و كتابشان (نيز) يكي است! (چگونه ممكن است اين همه آراي ضد و نقيض در مساله واحد، حكم خداوند باشد!) آيا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراكندگي داده است و آنها اطاعت فرمان او كرده‌اند! يا اينكه آنها را از اختلاف برحذر داشته و آنها عصيان نموده‌اند! يا اين كه دين ناقصي نازل كرده و در تكميل آن از آنها كمك خواسته است! يا اين كه آنها شريكهاي خدايند و حق دارند بگويند (و حكم صادر كنند و قانون بنويسند) و بر خداوند لازم است رضايت دهد! يا اين كه خداوند سبحان دين كاملي نازل كرده، ولي پيامبر بر تبليغ و اداي آن كوتاهي نموده است! حال آن كه خداوند سبحان مي‌فرمايد: ما چيزي در قرآن فروگذار نكرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است و نيز فرموده: بخشهاي قرآن يكديگر را تصديق و تايي

د مي‌كنند و هيچگونه اختلافي در آن راه ندارد (تا مايه اختلاف آرا شود، چگونه ممكن است در قرآن اختلافي باشد در حالي كه) خداوند سبحان مي‌فرمايد: اگر اين قرآن از ناحيه غير خدا بود اختلافات بسياري در آن مي‌يافتند. قرآن ظاهرش زيبا و آراسته و باطنش عميق ژرف است، نكات شگفت‌آورش هرگز تمام نمي‌شود، اسرار نهفته‌اش پايان نمي‌گيرد و ظلمات (جهل و گمراهي) جز در پرتو انوارش برطرف نخواهد شد! خطبه در يك نگاه: اين خطبه همانگونه كه اشاره كرديم، به عقيده بعضي از محققان جزيي از خطبه گذشته بوده است كه در كلام سيدرضي از هم جدا شده است و محتوا و مضمون آن نيز گواهي بر همين معني مي‌دهد، چرا كه در خطبه گذشته سخن از قضات ناآگاه و ناصالح بود كه با داوريهاي نادرست خود، امنيت جان و مال مردم را به خطر مي‌افكنند و منشا مفاسد بسياري در سطح جامعه مي‌گردند. در اين خطبه نيز سخن از قضاتي به ميان آمده كه تكيه بر دلايل سست و بي‌اساسي همچون قياس و راي و استحسان مي‌كنند و نتايج نادرستي از آن مي‌گيرند و از آن بدتر اين كه رئيس آنها آراي ضد و نقيض همه آنها را حكم‌الله مي‌شمرد و مطابق با واقع مي‌داند. سپس امام (ع) به ابطال نظريه تصويف (نظريه‌اي كه مي

گويد آرا قضات و فتواي فتوادهندگان هر چند با يكديگر در تضاد باشند همگي مطابق واقع و بر وفق حكم الهي است) مي‌پردازد و با تحليل بسيار دقيق و بيان موزون و مستدلي اين عقيده را ابطال مي‌فرمايد و راه را براي وصول به حق، در اين مساله مهم اسلامي كه بسياري در آن سرگردان شده‌اند، كاملا هموار مي‌سازد. اين خطبه در سه بخش خلاصه مي‌شود: بخش اول، سخن از طرز كار قضاتي به ميان مي‌آورد كه در مسير تصويب حركت مي‌كنند و همه آراي ضد و نقيض را حكم‌الله مي‌شمرند. بخش دوم به ابطال اين نظريه مي‌پردازد و در بخش سوم به تناسب، از عظمت قرآن سخن مي‌گويد كه مرجع حل همه مشكلات و اختلافات است. شرح و تفسير: اين همه اختلاف چرا؟ امام (ع) سخن خود را چنين شروع مي‌كند: گاه يك دعوا در حكمي از احكام مطرح مي‌شود و قاضي به راي خود در آنجا حكم مي‌كند، سپس شبيه همان دعوي نزد قاضي ديگري عنوان مي‌گردد، او درست بر خلاف اولي حكم مي‌دهد! (ترد علي احدهم القضيه في حكم من الاحكام فيحكم فيها برايه، ثم ترد تلك القضيه بعينها علي غيره فيحكم فيها بخلاف قوله). سپس همه اين قضات (با آن آراي ضد و نقيضي كه در مساله واحدي داده‌اند) نزد پيشوايشان كه آنان را به قضاوت منص

وب كرده، گرد مي‌آيند، و او راي همه آنها را تصديق و تصويب مي‌كند (و فتواي همگان را درست و مطابق واقع مي‌شمرد)، در حالي كه خداي آنها يكي، پيامبرشان يكي و كتابشان (نيز) يكي است! (ثم يجتمع القضاه بذلك عند الامام الذي استقضاهم فيصوب آرائهم جميعا- و الههم واحد! و نبيهم واحد! و كتابهم واحد). گرچه اين مساله براي بسياري عجيب به نظر مي‌رسد و شايد باور كردنش براي آنها مشكل باشد كه كساني همه قضاوتها يا آراي ضد و نقيض را صواب و درست بشمرند و همه را حكم الهي بدانند، ولي اين يك واقعيت است كه گروهي از مسلمانان اهل سنت داراي چنين عقيده‌اي هستند و اگر به علت گرايش آنها به اين عقيده كه بعدا به طور مشروح خواهد آمد توجه كنيم، باور خواهيم كرد كه آنها در تنگناهايي قرار گرفته بودند كه براي رهايي از آن چاره‌اي جز گرايش به عقيده تصويب وجود نداشته است. ولي امام (ع) در جمله آخر، نخستين ضربه را بر پايه اين تفكر نادرست وارد مي‌سازد و مي‌فرمايد: اين همه در حالي است كه خداي آنها واحد و پيامبرشان واحد و كتابشان واحد است! بي‌شك از خداي واحد براي مساله واحد حكم واحدي صادر مي‌شود، چرا كه او عالم به همه حقايق است و همه چيز را بي كم و كاست مي‌دان

د و طبق مصالح يا مفاسدي كه در آن مساله بوده حكم واحدي در آن تعيين نموده است. نه اشتباه مي‌كند، نه فراموشي در ذات مقدسش راه دارد، نه پشيمان مي‌گردد و نه با گذشت زمان چيز مجهولي براي او آشكار مي‌شود. پس اختلاف از ناحيه او نمي‌تواند باشد! با توجه به اين كه پيامبرشان نيز يكي است و او در همه چيز، به ويژه القاي احكام، معصوم است، حكم الهي را بي كم و كاست و بدون هر گونه تغيير بيان مي‌كند. پس او نيز منشا اختلاف نيست! قانون و برنامه و آيين‌نامه آنها نيز يكي است، كتابي كه هيچگونه تغيير و تحريفي در آن راه نيافته و از سرچشمه زلال وحي نشات گرفته و در دسترس همه آنهاست و مورد قبول همه، و هيچ اختلاف و تضادي در محتواي آن وجود ندارد، چرا كه از سوي خداست. و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا، اگر از سوي غير خدا بود اختلاف و تضاد زيادي در آن ديده مي‌شد. پس اختلاف از ناحيه كتاب آسماني آنها نيست. اين سخن در واقع مقدمه‌اي است براي شرحي كه در فراز دوم مي‌آيد و نشان مي‌دهد كه اختلافات از افكار نادرست خودشان برخاسته و نارساييهاي انديشه‌هايشان سبب بروز چنين اختلافاتي شده و به تعبير ديگر اين سخن يك جواب اجمالي و سربسته براي

مساله تصويب است كه شرح تفصيلي آن را امام (ع) در بحث بعد به نيكوترين بياني روشن مي‌سازد. در واقع اعتقاد به تصويب و صحيح بودن آراي ضد و نقيض، انحراف از اصل توحيد و گرايش به نوعي شرك است. توحيد الوهيت، خدا را يگانه معرفي مي‌كند و توحيد نبوت، پيامبر اولوالعزم را در هر عصر يكي مي‌شمرد، و توحيد شريعت، كتاب آسماني را يكي مي‌داند. پس گرايش به تعدد احكام واقعي، كه چيزي جز شرك نيست، تضاد روشني با اصل توحيد دارد. اين اختلافات قابل توجيه نيست امام در اين بخش از سخنانش به يك استدلال متين و محكم براي ابطال مساله اجتهاد به راي و تصويب آراي مجتهدين و به تعبير ساده‌تر قانونگذاري فقها دست زده و با يك تقسيم دقيق كه بر پنج پايه قرار گرفته، تمام راههاي فرار را بر آنها مي‌بندد، و نادرستي اين طرز فكر را به روشنترين بيان تبيين مي‌كند. نخست ميفرمايد: سرچشمه اين همه اختلاف آراي آنها در مسائل فقهي چيست؟ آيا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراكندگي داده است و آنها اطاعت فرمان او كرده‌اند! (افامرهم الله سبحانه بالاختلاف فاطاعوه). به يقين چنين چيزي امكان‌پذير نيست چرا كه خداوند واحد و يكتا هميشه دعوت به وحدت و يگانگي مي‌كند و از تفر

قه و پراكندگي برحذر مي‌دارد، اوست كه در قرآن مجيدش مي‌فرمايد: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا، همگي به ريسمان (محكم) الهي چنگ زنيد و متفرق نشويد. بنابراين اختلاف حتما از جاي ديگري سرچشمه مي‌گيرد و لذا در دومين مرحله مي‌فرمايد: يا اين كه خداوند آنها را از اختلاف برحذر داشته و آنها عصيان نموده‌اند! (ام نهاهم عنه فعصوه). به يقين يكي از سرچشمه‌هاي اصلي اختلاف همين است، ولي قضاتي كه در مساله واحد رايهاي مختلفي دارند هرگز آماده پذيرش چنين احتمالي نيستند! بنابراين پاسخ آنها نيز در برابر اين سوال منفي است. سپس به سراغ احتمال سوم مي‌رود، مي‌فرمايد: يا اين كه خداوند سبحان دين ناقص نازل كرده و در تكميل آن از آنها كمك خواسته است! (ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم علي اتمامه). مسلم است كه هيچ مسلماني چنين سخني نمي‌گويد كه دين خدا (اسلام) ناقص است و خداوند از بندگانش براي تكميل آن ياري مي‌طلبد! بلكه به عكس آيات قرآن با صراحت، اين آيين را از هر نظر كامل مي‌شمارد و مي‌فرمايد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام

را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم. سپس به سراغ احتمال ديگري مي‌رود كه بطلان آن نيز مانند آفتاب روشن و آشكار است، مي‌فرمايد: يا اين كه آنها شريكهاي خدايند و حق دارند بگويند (و حكم صادر كنند و قانون بنويسند) و بر خداوند لازم است رضايت دهد! (ام كانوا شركاء له، فلهم ان يقولوا، و عليه ان يرضي). بديهي است اگر كسي قائل به خدايان متعدد باشد، بايد براي هر كدام از آنها سهمي در قانونگذاري و صادر كردن احكام قائل شود، ولي مگر ممكن است مسلماني كه اساس و پايه آيين او بر توحيد است و همه اصول و فروع دين را از دريچه توحيد مي‌نگرد تن به شرك در دهد و فقها و قضات را شركاي خدا بشمرد؟! به تعبير ديگر يكي از شاخه‌هاي توحيد (بعد از توحيد ذات و صفات) توحيد افعال است و يكي از شاخه‌هاي توحيد افعالي، توحيد حاكميت و قانونگذاري است، و مطابق آن حاكميت و تمام شاخ و برگش، بايد به خدا منتهي شود. حكم، حكم اوست و فرمان، فرمان او! چنان نيست كه خداوند بخشي از قوانين اسلام را خودش تشريع كرده باشد و تشريع بخش ديگري را به مغزهاي ناتوان انسانها واگذار كرده باشد! مگر غير او، از مصالح و مفاسد احكام به طور كامل ممكن است آگاه باشد! مگر ممكن است خداوند

زمام بندگان خودش را به دست قانونگذاري بگذارد كه هر كدام به ظن و گمان و راي قاصر خود قانوني مي‌نهند و مردم را در ميان انبوهي از آراي ضد و نقيض، حيران و سرگردان مي‌سازند! سپس امام (ع) به سراغ آخرين احتمال مي‌رود و آخرين راه فرار را نيز به روي آنها مي‌بندد و مي‌فرمايد: يا اين كه خداوند سبحان دين كاملي نازل كرده، ولي پيامبر (ص) در تبليغ و اداي آن كوتاهي نموده است! (ام انزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول صلي الله عليه و آله و سلم عن تبليغه و ادائه). بديهي است هيچ مسلماني چنين احتمالي را درباره پيامبر نمي‌دهد، چرا كه حتي كساني كه مساله عصمت را به طور كامل نپذيرفته‌اند و به پندارشان معصوم بودن پيامبر در همه جا و همه چيز دليل كافي ندارد، مساله عصمت را در تبليغ و اداي وحي پذيرفته‌اند، چرا كه بدون پذيرش اين معني، مفهومي براي نبوت و رسالت باقي نمي‌ماند و نقض غرض حاصل مي‌شود. سپس بار ديگر امام (ع) به اصل مساله باز مي‌گردد و اين حقيقت را روشن مي‌سازد كه اسلام براي تمام نيازهاي زندگي بشر، آنچه از احكام لازم بوده است تشريع كرده و چيزي فروگذار نكرده است. و به اين ترتيب مساله ما لا نص فيه لا حكم فيه، آنچه نصي در آن وارد نش

ده حكمي ندارد را از آنها مي‌گيرد و مي‌گويد: خداوند سبحان مي‌فرمايد: ما هيچ چيزي را در قرآن فروگذار نكرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است! (و الله سبحانه يقول: ما فرطنا في الكتاب من شي‌ء و فيه تبيان لكل شي‌ء). اين دو آيه گواه روشني است بر اين كه خداوند هرگز دين ناقصي نازل نكرده و از كسي براي تكميل آن استمداد نجسته است، بلكه همه آنچه مورد نياز است و قرآن مجيد آمده، بخشي در عمومات قرآن، و بخشي در احكام خاصه كه شرح آن در بحث نكات، به خواست خدا، خواهد آمد. سپس براي اين كه اين حربه را نيز از قاضيان ضد و نقيض گو بگيرد، كه هر كدام ممكن است به آيه‌اي استناد جسته كه مفهوم آن با يكديگر متفاوت باشد، مي‌افزايد: خداوند فرموده بخشهاي قرآن يكديگر را تصديق و تاييد مي‌كنند و هيچگونه اختلافي در آن وجود ندارد! (و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضا و انه لا اختلاف فيه). بعد براي تكميل اين سخن و بيان دليل روشني از خود قرآن بر اين كه هيچگونه اختلافي در ميان آيات آن نيست مي‌افزايد: خداوند سبحان فرمود: اگر اين كتاب از سوي غير خدا بود اختلافات بسياري در آن مي‌يافتند (فقال سبحانه: و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا). بديهي ا

ست انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان يا دگرگوني مكان و خلاصه كشف امور تازه، افكارشان تغيير مي‌يابد، و به همين دليل ممكن است يك گوينده يا يك نويسنده در طول زمان عمر خود، مطالب ضد و نقيض و مختلفي را بگويد كه لازمه محدود بودن علم و دگرگوني و تكامل افكار با گذشت زمان است. اينها از يك سو، از سوي ديگر انسان فراموشكار است، چه بسا مطلبي را امروز بگويد و فردا يا ماه و سال ديگر آن را فراموش كند و نظري بر خلاف آن ابراز دارد. ولي خداوندي كه عالم به همه چيز است و گذشته و آينده و ما كانو ما يكون را مي‌داند، گذشت زمان هيچ تغيير و دگرگوني در ذات مقدسش ايجاد نمي‌كند، چرا كه مافوق زمان و مكان است. و از اين گذشته نسيان و فراموشي براي او مفهومي ندارد. چگونه ممكن است در كلام چنين كسي كمترين اختلاف و سخنان ضد و نقيض باشد. از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبي مي‌توان نتيجه گرفت كه امام (ع) با بيان رسا و تحليل دقيق و ظريفش مساله تصويب و تمسك به قياس و استحسان و اجتهاد به راي را به كلي باطل مي‌كند و راه فراري براي طرفداران آن باقي نمي‌گذارد، زيرا خدا دين كاملي نازل كرده و قرآن، جامع همه نيازهاي انسانهاست و پيامبر كمترين كوتاهي در

تبليغ آن نكرده و هرگز خداوند اختلاف را براي امت اسلامي نپذيرفته و همه جا آنها را دعوت به اتحاد و وحدت كرده است. بنابراين اعتقاد به صحت آراي متناقض و تصويب فتاواي مختلف و همه را حكم واقعي الهي دانستن، چه معني و مفهومي مي‌تواند داشته باشد، اين يك انحراف و اشتباه و گمراهي است نه يك واقعيت! زيبايي و عمق قرآن در سومين و آخرين فراز اين خطبه، امام (ع) به توصيف قرآن مجيد مي‌پردازد و در پنج جمله كوتاه و بسيار پرمعني حقايق زنده‌اي را درباه اهميت قرآن بيان مي‌كند تا تكميلي براي بحثهاي گذشته باشد و نشان دهد كه فقها و قضات اسلامي نبايد هرگز از قرآن غافل بشوند و حقايق و احكام آن را دست كم بگيرند و نبايد با داشتن قرآن، خود را نيازمند به منبع ديگري (جز منبع سنت كه آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبين آن است) بدانند. در اولين توصيف مي‌فرمايد: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و شگفت‌آور است (و ان القرآن ظاهره انيق). اين جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد، الفاظش بسيار موزون، تعبيرات بسيار حساب شده و آهنگ آيات، آهنگي مخصوص به خود دارد كه هر قدر انسان آن را بخواند و تكرار كند هرگز خسته نمي‌شود، شواهد اين سخن بسيار است كه ورود در اين د

رياي پهناور، ما را از مقصد دور مي‌سازد. در توصيف دوم مي‌فرمايد: و باطن آن عميق است (و باطنه عميق). غالبا پرداختن به زيباييهاي ظاهر، انسان را از عمق معني دور مي‌سازد همانگونه كه پرداختن به معاني عميق و به تعبير ديگر اداي حق معني، انسان را در انتخاب الفاظ زيبا در تنگنا قرار مي‌دهد، نهايت قدرت لازم است كه ميان اين دو جمع شود، حق معني به طور كامل ادا شود و در عين حال در قالب زيباترين و جالبترين الفاظ قرار گيرد، و اين حقيقتي است كه انسان در قرآن مجيد به روشني درمي‌يابد كه ظاهرش فوق‌العاده آراسته، روح‌پرور، جذاب و دلپذير است و باطنش فوق‌العاده عميق و پرمحتواست. ژرفا و عمق قرآن آنگونه است كه هر چه، قويترين انديشه‌ها درباره آن به كار بيفتد باز پايان نمي‌گيرد. چرا چنين نباشد در حالي كه تراوش وحي الهي است كه كلام خدا همچون ذات پاكش بي‌انتهاست. نمونه‌هاي گوناگوني در اين زمينه در سوره‌هاي مختلف قرآن وجود دارد كه آنچه را امام در اين دو جمله بيان فرموده براي انسان آشكارا و محسوس مي‌سازد. در توصيف سوم و چهارم مي‌فرمايد: نكات شگفت‌آور قرآن هرگز فاني نمي‌شود و اسرار نهفته آن هرگز پايان نمي‌پذيرد (لا تفني عجائبه، و لا تنقضي غ

رائبه). ممكن است تفاوت اين دو جمله در اين باشد كه جمله اول (لا تفني عجائبه) اشاره به جاودانگي و ابدي بودن شگفتيها و زيباييها و حقايق برجسته قرآن مي‌كند، چرا كه كتابهاي زيادي را مي‌توان نام برد كه در عصر خود، بسيار شگفت‌آور و جالب بودند ولي با گذشت زمان گرد و غبار كهنگي بر آنها نشست و شگفتيهايش بي‌رنگ شد ولي قرآن هرگز چنين كتابي نيست، چرا كه تمام كساني كه با آن آشنا هستند هميشه در مطالعه و غور و بررسي در الفاظ و معانيش لذت مي‌برند. جمله دوم اشاره به اسرار نهفته قرآن است كه با گذشت زمان هر روز بخش تازه‌اي از آن آشكار مي‌گردد (فراموش نكنيد كه غرائب جمع غريب از ماده غربت و غروب به معني دور شدن از موطن، يا پنهان گشتن است و اين تعبير تناسب نزديكي با اسرار نهفته قرآن دارد). در پنجمين و آخرين توصيف مي‌فرمايد: ظلمات و تاريكيها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد! (و لا تكشف الظلمات الا به). نه تنها ظلمت جهل و تاريكي كفر و بي‌ايماني و بي‌تقوايي، بلكه ظلمات در صحنه زندگي اجتماعي و سياسي و اقتصادي نيز بدون تعليمات قرآن از ميان نخواهد رفت. امروز با اين كه دنيا از نظر صنايع، فوق‌العاده پيشرفت كرده، ولي با اين حال انواع ظلم

تها بر جامعه بشري سايه شوم خود را گسترده ست، جنگها و خونريزيها، ظلم و بي‌عدالتيها، فقر و بدبختي و از همه مهمتر ناآراميهاي دروني همه جا را فرا گرفته و تمام اينها نتيجه مستقيم ضعف ايمان و تقوا و فقر اخلاقي و معنوي است كه بهترين راه درمان آن پناه بردن به قرآن است. از همه اسفناكتر رها كردن قرآن و پناه بردن به آراي ظني و افكار قاصر بشري در زمينه احكام است كه گروهي از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند. نكته‌ها: 1- مساله تصويب چيست و از كجا نشات گرفته است؟ اين مساله يكي از مهمترين مسائل اسلامي است كه ارتباط نزديكي با مساله اجتهاد و راي و قياس و استحسان و مانند آن دارد و نيز داراي پيوند نزديكي با حوادث سياسي و تاريخي بعد از رسول الله (ص) مي‌باشد و شرح اين ماجرا به گونه‌اي كه به درازا نكشد و از طرز بحثهاي ما خارج نشود چنين است: 1- دوران حيات رسول الله (ص) پر از طوفانها و حوادث سخت اجتماعي و سياسي و نظامي بود و مجال زيادي براي مسلمين براي فرا گرفتن همه احكام، باقي نمي‌گذاشت، هر چند اصول اساسي آنها در قرآن تبيين شده بود. 2- بعد از رسول خدا (ص) كه جامعه اسلامي به سرعت رو به گسترش مي‌رفت هر روز مسائل

تازه‌اي در احكام فقهي اسلامي پيدا مي‌شد و مسلمين با مسائل جديد بيشماري روبرو شدند كه در احاديث رسول‌الله (ص) پاسخ آن را نمي‌يافتند. افزون بر اين، مخالفت شديد بعضي از خلفا (عمر) با نوشتن و نقل احاديث رسول الله (ص) به گمان اين كه مزاحم نشر قرآن مي‌شود، بسياري از احاديث رسول الله را به بوته فراموشي سپرد و احساس كمبود منابع براي مسائل فقهي مورد نياز بيشتر مي‌شد، و فقهاي اسلام و مخصوصا دستگاه خلافت كه دائما با مسائل فقهي جديد درگير بود در تنگناي سختي قرار گرفتند، اگر بگويند اسلام براي اين مسائل مختلف اعم از حقوقي و جزايي و فردي و اجتماعي پاسخ ندارد، چگونه با آيه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا، امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين و آيين (جاويدان) شما برگزيدم و راضي شدم سازگار خواهد بود؟ آييني كه خاتم تمام اديان است و از نظر مكان، مخصوص به كشور و منطقه‌اي نيست، بلكه جهاني و جاوداني است بايد پاسخگوي تمام نيازهاي مربوط به تمام مناطق جهان تا پايان دنيا باشد و با اين احاديث محدودي كه از رسول خدا نقل شده، چگونه مي‌توان همه آنها را پاسخ گفت

؟ فراموش نكنيد كه اين تنگنا يا بن‌بست شديد، از آنجا ناشي شد كه آنها توصيه معروف و مسلم پيامبر را درباره اين كه قرآن و اهل بيت را فراموش نكنند و دست از دامان اين دو برندارند تا هرگز گمراه نشوند به دست فراموشي سپردند، در حالي كه اگر اين توصيه به كار گرفته مي‌شد و احاديث امامان اهل بيت- عليهم‌السلام- همانند احاديث پيامبر پذيرفته مي‌شد، هرگز چنين مشكلي پيش نمي‌آمد، و درست به همين دليل پيروان مكتب اهل بيت، در هيچ مساله‌اي از مسائل فقهي احساس كمبودي نمي‌كنند، و هزاران هزار حديث كه از آن بزرگواران نقل شده، به فقهاي آنها اجازه مي‌دهد كه نظر اسلام را در هر يك از مسائل فقهي بيان كنند. 3- سرانجام فقهاي اهل سنت براي شكستن اين بن‌بست و تنگنا ناچار شدند به مساله قياس و استحسان و اجتهاد به معني خاص و قانونگذاري از سوي فقها روي آورند. به اين ترتيب كه آمدند و مسائل را به دو بخش تقسيم كردند: مسائل منصوص و ما لا نص فيه (مسائلي كه در كتاب و سنت حكمي درباره آن وارد شده و مسائلي كه هيچگونه حكمي درباره آنها نيست) در مسائل منصوص مطابق نص فتوا دادند و اما در ما لا نص فيه گفتند: راه حل مشكل اين است كه اگر شبيه و نظيري در احكام اسلامي

دارد آن را قياس به شبيه و نظيرش كنند، مثلا اگر در باب نماز حكمي وارد شده، روزه را بر آن قياس كنند، و اگر در حج حكمي وارد شده، عمره را بر آن قياس كنند، و هر گاه شبيه و نظيري در احكام اسلامي ندارد، فقها بنشينند و با در نظر گرفتن صلاح و فساد آن كار، حكم و قانوني براي آن وضع كنند و اين كار را اجتهاد (به معني خاص) ناميدند. به تعبير روشنتر، گروهي با صراحت گفتند: آنچه نصي درباره آن وارد نشده، در واقع قانون خاصي در اسلام ندارد و اين وظيفه فقهاست كه درباره آن قانون‌گذاري كنند و با ظن و گمان و سبك سنگين كردن مصالح و مفاسد، آنچه را به مصلحت نزديكتر مي‌بينند به عنوان حكم الهي معرفي كنند و به اين ترتيب اجتهاد به معني قانونگذاري فقيه در ميان آنها متداول شد. بايد توجه داشت كه اجتهاد دو معني مختلف دارد كه اگر دقيقا به آن توجه نشود سرچشمه اشتباهات فراواني مي‌گردد: معني اول اجتهاد كه آن را اجتهاد عام مي‌ناميم عبارت از استنباط و استفاده احكام از كتاب و سنت و ساير ادله شرعيه است. اين چيزي است كه تمام علماي شيعه نيز به آن قائل هستند و اگر اخباريين آن را به زيان، انكار مي‌كنند در عمل پذيرفته‌اند، زيرا بزرگان اخباريين نيز براي اثبا

ت احكام شرع به كتاب و سنت استدلال مي‌كنند و احكام عام و خاص و مطلق و مقيد و امثال آن را رعايت مي‌نمايند. معني دوم اجتهاد كه آن را اجتهاد خاص مي‌ناميم آن است كه در مسائلي كه نصي وارد نشده، يعني آيه‌اي و روايتي وجود ندارد، متوسل به قانونگذاري مي‌شوند و با در نظر گرفتن مصالح و مفاسد و اشتباه و نظاير، حكمي براي آن قائل مي‌شوند. اين روش مخصوص به جمع كثيري از علماي اهل سنت است و آن را اجتهاد و عمل به راي مي‌نامند و اين كه گفتيم در ميان علماي شيعه مطلقا وجود ندارد به خاطر آن است كه احاديث امامان معصوم به قدر كافي در اختيار دارند و موارد عدم نص بسيار كم است و نيازي به اجتهاد به معني دوم و قانونگذاري نيست، چرا كه در اينگونه موارد نيز از قواعد كليه و به اصطلاح اصول لفظيه و عمليه حكم مساله را روشن مي‌سازند. عجب اين كه جمعي از دانشمندان اهل سنت معتقدند در مواردي كه نص وجود ندارد، در واقع هيچ حكمي وضع نشده است (ما لا نص فيه لا حكم فيه) و اين وظيفه دانشمندان است كه براي اينگونه موارد قانوني وضع كنند (توجه به اين موضوع براي فهم دقيق فرازهاي آينده اين خطبه ضرورت دارد) و اين همان چيزي است كه با كامل بودن شريعت به هيچ وجه ساز

گار نيست. 4- هنگامي كه حق قانونگذاري در ما لا نص فيه به فقيه داده شود از آنجا كه عدد فقها بي‌شمار است و هر كدام اختيار قانونگذاري به آنها داده شده، و حتي الزامي نيست كه شورايي تشكيل شود و شورا حكم واحدي را تصويب نمايد، طبيعتا آراي مختلف و گاه ضد و نقيض در يك مساله پيدا مي‌شود و در اينجا بن‌بست مهم ديگري ظاهر مي‌شود و آن اين كه آيا همه اين آراي مختلف را مي‌توان به عنوان حكم‌الله پذيرفت يا يكي برحق است و بقيه باطل است؟ و از آنجا كه تفاوتي در ميان اين آرا ظاهرا وجود ندارد چون همه مولود افكار دانشمندان است، و در واقع حكم الهي معيني نيز موجود نيست كه مقياس درست يا نادرست بودن اين آرا شود، ناچار دست به سوي عقيده تصويب دراز كردند يا به تعبير بهتر در دره تصويب سقوط كردند و گفتند همه اين آرا حكم واقعي الهي است! به خصوص اينكه معتقد به عدالت صحابه و احيانا عدم خطاي آنها در راي بودند و به اين ترتيب براي موضوع واحد احكام متعددي به تعداد آراي مجتهدين وجود داشت كه همه، حكم واقعي الهي محسوب مي‌شود. آنها معتقد بودند هنگامي كه مساله تصميم‌گيري درباره خلافت با آن همه اهميتش به امت و اهل حل و عقد (دانشمندان) واگذار شده است مانع

ي ندارد كه حق قانونگذاري در مسائل فرعيه كه در آن نصي وارد نشده، به دانشمندان واگذار گردد. به اين ترتيب عقيده تصويب با تمام پيامدهاي دردناك و خطرناكش در ميان جماعتي از مسلمين به خاطر فراموش كردن توصيه پيامبر (ص) در حديث ثقلين پيدا شد. 5- بسته شدن باب اجتهاد: اين مساله سبب شد كه آرا و عقايد گوناگون و بسيار مختلف و متضاد در جامعه اسلامي و در ميان فقها به سرعت رشد كند و شكل وحشتناكي به خود بگيرد و سبب تزلزل توده مردم در مسائل ديني گردد و زبان دشمنان را نسبت به مسلمين و احكام اسلامي بگشايد. اينجا بود كه گروهي از دانشمندان دست به كار شدند و براي پايان دادن به اين وضع اسف‌انگيز دست به كار زشت ديگري زدند و آن بستن باب اجتهاد بود. گفتند تا همين جا كافي است و ديگر كسي حق اجتهاد كردن ندارد! و چون مردم به فرقه‌هاي مختلفي در احكام شرعي تقسيم شده بودند و هر گروهي پيرو دانشمندي بود، چهار تن از اين فقها را كه پيروان بيشتري داشتند (ابوحنيفه، مالك، محمد بن ادريس شافعي و احمد حنبل) را برگزيدند و همه مردم را ملزم كردند كه از يكي از اين چهار نفر پيروي كنند و خط بطلان بر بقيه آرا و عقايد كشيدند تا جلوي پراكندگي و انشعاب بيشتر گرفت

ه شود، در حالي كه هيچ دليل در كتاب و سنت نسبت به اين چهار پيشوا وجود نداشت و آنها هيچ امتيازي بر ديگران نداشتند جز اين كه پيروان بيشتري داشتند، و نه هيچ دليلي بر بسته شدن باب اجتهاد و منحصر بودن اين حق به گروه خاص و زمان خاصي وجود داشت! همانگونه كه در خطبه 16 اميرمومنان آمده بود: خطاها و گناهان مركبهاي سركشي هستند كه انسان را پيوسته از يك وادي خطرناك به وادي خطرناك ديگري مي‌افكنند. آنها نيز بر اثر اشتباه روز اول، پشت سر هم گرفتار اشتباهات ديگر شدند و اين اشتباهات، زنجيروار همچنان ادامه دارد. بسته بودن باب اجتهاد، امروز مشكل عظيمي براي دانشمندان و فقهاي اهل سنت به وجود آورده، چرا كه خود را در برابر انبوه مسائل مستحدثه‌اي مي‌بيند كه وجود نداشته و هيچ حكمي در مذاهب چهارگانه درباره آن ديده نمي‌شود، به همين دليل گروهي علنا و آشكارا و گروهي در پرده يا نيمه‌آشكار به مخالفت با اين مساله برخاسته‌اند و مايل هستند درهاي اجتهاد را آهسته آهسته به روي فقهاي كنوني باز كنند و از انحصار در فقهاي چهارگانه درآورند، و به فتوا دادن در مسائل امروز و حتي تجديد نظر در مسائل گذشته پرداختند و اين سوال را مطرح كردند كه چرا اجتهاد منحص

ر به آنها باشد با اين كه دانشمنداني برتر از آنها وجود دارند و به فرض كه برتر هم نباشند با بسته بودن باب اجتهاد چه كسي پاسخگوي مسائل اين زمان مي‌شود؟ ولي پيروان مكتب اهل بيت از تمام اين طوفانها بركنارند و هرگز باب اجتهاد را (البته اجتهاد به معني اول نه معني دوم) مسدود ندانسته و به همه دانشمندان و فقها حق داده‌اند كه از روش استنباط در مسائل ديني استفاده كنند و در عين حال حق قانونگذاري و اجتهاد به معني دوم را براي هيچ كس قائل نيستند. سوال: در اينجا سوالي پيش مي‌آيد و آن اين كه اجتهاد به معني اول نيز منشا بروز اختلافاتي مي‌شود، بنابراين مشكلات اختلاف را به دنبال دارد و چندان تفاوتي ميان اجتهاد به معني اول و دوم نيست. پاسخ: توجه به يك نكته مي‌تواند جواب اين سوال را روشن سازد و آن اين كه در اجتهاد به معني استنباط احكام از كتاب و سنت، محور اصلي نصوص و كتاب و سنت است و همه مجتهدان گرد آن مي‌گردند و طبعا مايه وحدتي در ميان آنها وجود دارد هر چند برداشتها ممكن است مختلف باشد، ولي اختلافات غالبا زياد نيست و به همين دليل در اكثر مسائل، مشهور فقها نظر واحدي دارند هر چند در شاخ و برگها ممكن است متفاوت باشند. ولي در اجت

هاد به معني دوم محور خاصي وجود ندارد كه مجتهدان، گرد آن جمع شوند، بلكه معيار هر كس فكر و راي خود اوست و اينجاست كه اختلافات، فوق‌العاده زياد مي‌شود و ممكن است در يك مساله معين، آراي بسيار زيادي پيدا شود كه چهره شريعت اسلامي را كاملا مشوه و بدنما كند. از اين گذشته طرفداران اجتهاد به معني استنباط از كتاب و سنت مي‌گويند: دين خداوند هرگز ناقص نبوده و نيست، و براي هر مساله‌اي كه امروز و فردا و تا روز قيامت در ميان مسلمانان جهان پيدا مي‌شود، يك حكم الهي صادر شده است كه در عمومات و اطلاقات يا ادله خاصه كتاب و سنت آمده، و نزد امامان معصوم- عليهم‌السلام- روشن است. هر كس در اجتهادش به آن حكم الهي برسد راه صواب پوييده و آن كس كه نرسد، راه خطا رفته است، هر چند اگر كوتاهي در مقدمات اجتهاد نكرده باشد نزد خدا معذور و ماجور است. اعتقاد به تخطئه در مقابل تصويب مفهومش همين است و لذا طرفداران اين عقيده مي‌گويند: للمصيب اجران و للمخطي اجر واحد، آن كس كه به واقع برسد دو پاداش دارد و آن كس كه خطا كند و مقصر نباشد يك پاداش در حالي كه طرفداران اجتهاد به معني قانونگذاري مي‌گويند: كل مجتهد مصيب، حكم هر مجتهدي واقعي است! يعني تمام احك

ام ضد و نقيض مجتهدان كه راي خودشان است مطابق حكم واقعي الهي است! (دقت كنيد) 2- پيامدهاي اعتقاد به تصويب و بسته شدن باب اجتهاد مفاسدي كه بر اعتقاد به تصويب و تمسك جستن به راي و اجتهاد به معني قانونگذاري فقها مترتب مي‌شود فراوان است كه ذيلا فهرست وار به آنها اشاره مي‌شود: 1- اعتراف به نقصان دين (العياذ بالله) از نظر احكام و استمداد از آراي فقها و افكار انسانهاي غير معصوم و خطاكار براي تكميل احكام شريعت! 2- انسداد باب اجتهاد يعني اعتقاد به اين كه بعد از فقهاي چهارگانه اهل سنت، هيچ كس حق اجتهاد ندارد! چرا كه گشوده بودن اين باب، سبب مي‌شود كه گاه در يك مساله دهها راي و فتواي مختلف به وجود آيد، و مي‌دانيم اين انسداد باب اجتهاد، راه را به روي فقهاي اسلام در مسائل مستحدثه بكلي مي‌بندد و مسلمين جهان را از نظر احكام شرع در بن‌بست قرار مي‌دهد. انحصار مذاهب در چهار مذهب، تاريخچه دردناك و عبرت‌انگيزي دارد و نشان مي‌دهد كه اين بدعت بي‌سابقه در اسلام، كه استقلال فقهاي اسلام را سلب كرد طي چه حوادثي واقع شد. بنا به نوشته مقريزي در كتاب الخطط المقريزته و همچنين نوشته ابن‌فوطي و نوشته ديگران، هيچ ضابطه مشخصي براي انتخاب مذاهب

چهارگانه نبود جز اين كه از يك سو كثرت مذاهب فقهي، زمامداران مناطق مختلف كشورهاي اسلامي را به وحشت انداخت و موجب هرج و مرج فراوان شد، و از سوي ديگر اين مذاهب چهارگانه به علل سياسي و اجتماعي در تمام جهان اسلام انتشار يافته بودند، به همين دليل حذف آنها ممكن نبود، همانگونه كه شيوع مذاهب ديگر نيز موجب مشكلات فراواني مي‌شد. لذا فقها و حكام وقت دست به دست هم دادند كه با هر كس كه سخني از غير اين چهار مذهب بگويد به شدت مقابله كنند، و عجب اين كه اين مساله در قرن هفتم اتفاق افتاد. در مصر در سال 665 و در بغداد در سال 631، شروع شد به طوري كه در سال 645 مدرسان مدرسه معروف مستنصريه تصميم گرفتند كه غير از اين چهار مذهب را نپذيرند و آنچه غير از آن است تحريم كنند. بدين ترتيب هفت قرن بعد از ظهور اسلام و گرم بودن بازار اجتهاد و آزادي فقها، درهاي اجتهاد بسته شد و همه فقها به صورت مقلداني براي اين چهار فقيه درآمدند و استقلال فقهاي خويش را از دست دادند. و اين نبود مگر به خاطر انحرافي كه در همان قرن اول واقع شد. عترت و اهل بيت كه يكي از دو ثقل عظيم بودند كنار گذاشته شدند و باب قياس و استحسان و اجتهاد به راي، گشوده شد و آن همه آراي

ضد و نقيض و پر از هرج و مرج ظاهر گشت و همه به عنوان حكم‌الله تلقي شد و حتي با نهايت تاسف، مكتب اهل بيت در رديف يكي از مذاهب چهارگانه نيز قرار نگرفت. در حقيقت آن انحراف نخستين سبب پيدايش اين بدعت بزرگ شد، بدعتي كه چاره‌اي جز آن نبود. 3- هرج و مرج فقهي و قضايي كه از وجود آراي متضاد و متعدد، گاه به عدد مجتهدين، در يك مساله به وجود مي‌آيد، و بي‌شك مشكلات آن از مشكلات مجالس قانونگذاري در عصر ما بسيار بيشتر است، چرا كه در مجالس قانونگذاري در عصر ما، حداقل نمايندگان يك كشور و يك منطقه از جهان در يكجا جمع مي‌شوند و با اكثريت آراء خود، نظر واحدي را حداقل براي مدتي نسبت به مردم آن منطقه ابراز مي‌دارند، ولي اجتهاد به راي و تصويب، به هر فردي از مجتهدان اجازه مي‌دهد كه به تنهايي به قانونگذاري بنشيند و از آن عجيب تر اين كه هر چه به نظرش رسيد به عنوان حكم‌الله واقعي ابراز دارد، و بر خلاف مجالس قانونگذاري عصر ما كه حكم آنها حكم بشري است، پيروان مجتهد مجبور باشند از آن به عنوان يك حكم الهي تبعيت كنند. تصديق مي‌كنيم كه با اين توضيحات نسبتا مشروحي كه درباره مساله تصويب داديم، از روشي كه در تفسير شرح نهج‌البلاغه گزيده‌ايم كمي د

ور شديم، ولي چون مساله بسيار مهم و سرنوشت ساز بود چاره‌اي نداشتيم، به علاوه فرازهاي آينده خطبه نيز با تبيين اين بحثها روشنتر مي‌شود. در عين حال براي توضيح بيشتر درباره اين مساله مهم اسلامي به منابع زير مراجعه نماييد. نكته: چگونه در قرآن همه نيازها وجود دارد؟ همانگونه كه در فراز بالا از اين خطبه مهم تاكيد شده، قرآن مجيد به صراحت آيات متعدد، بيانگر همه اموري است كه مسلمانان تا دامنه قيامت، به آن نيازمندند. در احاديث اسلامي نيز اين موضوع با صراحت بيشتري بيان شده، از جمله در حديثي از امام صادق (ع) مي‌خوانيم: ان الله تبارك و تعالي انزل في القرآن تبيان كل شي‌ء حتي و الله ما ترك شيئا تحتاج اليه العباد، حتي لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا، انزل في القرآن، الا و قد انزله الله فيه، خداوند در قرآن هر چيزي را بيان كرده است به خدا سوگند چيزي كه مورد نياز مردم بوده است كم نگذارده، تا كسي نگويد اگر فلان مطلب درست است بايد در قرآن نازل مي‌شد. آگاه باشيد همه نيازمنديهاي بشر را خدا در آن نازل كرده است. ولي در اينجا اين سوال پيش مي‌آيد كه ما احكام مختلفي را مي‌بينيم كه در قرآن نيامده و اين با جامعيت قرآن سازگار نيست، مثلا، ت

عداد ركعات نماز، اجناسي كه در آن زكات واجب است، نصاب زكات، مقدار آن و بسياري از مناسك حج، عدد سعي صفا و مروه و دورهاي طواف و مسائل ديگري در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و انواع معاملات مستحدثه و مانند آن به وضوح در قرآن ديده نمي‌شود. در پاسخ اين سوال بايد به سه نكته توجه كرد: نخست اين كه در قرآن مجيد احكام كليه و قواعد گسترده و عمومات و اطلاقاتي وجود دارد كه بسياري از مشكلات را مي‌توان با آن حل كرد، مثلا، آيه اوفوا بالعقود در معاملات، و آيه و ما جعل عليكم في الدين من حرج در ابواب عبادات، و لا تضار والده بولدها و لا مولود له بولده در حقوق والدين و آيات ديگري از اين قبيل، پاسخگوي بسياري از سوالات و مسائل مستحدثه است. ديگر اين كه قرآن مجيد با صراحت يكي از منابع اصلي احكام الهي و معارف اسلامي را سنت پيامبر مي‌شمارد و مي‌گويد: ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا، آنچه پيامبر براي شما مي‌آورد بگيريد و آنچه شما را از آن نهي مي‌كند خودداري نماييد! و نيز در جاي ديگر پيامبر را به عنوان تبيين‌كننده و شارح قرآن معرفي كرده و مي‌فرمايد: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم. پيامبر نيز طب

ق صريح حديث ثقلين، اهل بيت و عترت را نيز به عنوان يكي از منابع مطمئن احكام و معارف اسلامي معرفي فرموده است و به يقين اگر به توصيه‌هاي قرآن و پيامبر (ص) عمل شود هيچ سوالي در زمينه احكام و غير آن بدون پاسخ نخواهد ماند. سوم اين كه از روايات مختلف اسلامي به خوبي استفاده مي‌شود كه قرآن ظاهر و باطني دارد، ظاهر آن معاني و مفهوماتي است كه در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره‌مند مي‌شوند، ولي باطن آن معاني و مفاهيم ديگري است كه تنها در اختيار پيامبر و پيشوايان معصوم قرار دارد كه با درك و ديد ديگري آيات را مي‌نگرند و از آن بهره‌گيري و استفاده فراواني مي‌كنند. بنابراين اگر ثقلين (قرآن و اهل بيت) در كنار هم قرار گيرند و مردم در ميان اين دو جدايي نيفكنند، از اين بخش از محتواي قرآن كه راه‌گشايي فراواني دارد، بهره مي‌گيرند. شايد روايت معروف امام صادق (ع) كه مي‌گويد: انا اعلم كتاب الله و فيه بدء الخلق و ما هو كائن الي يوم القيامه و فيه خبر السماء و خبر الارض و خبر الجنه و خير النار و خبر ما كان و ما هو كائن، اعلم ذلك كما انظر الي كفي ان الله يقول فيه تبيان كل شي‌ء، من به خوبي كتاب خدا را مي‌دانم، در آن آغاز آفرينش و آنچه تا

روز قيامت به وقوع مي‌پيوندد وجود دارد، و همچنين است در آن خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. من همه اينها را مي‌دانم آنگونه كه به كف دستم نگاه مي‌كنم! خداوند مي‌فرمايد: در قرآن بيان همه چيز است. در نهج‌البلاغه نيز آمده است: و في القرآن نباء ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم، در قرآن خبرهاي پيش از شما و خبرهاي بعد از شما، و حكم در ميان شما وجود دارد (گذشته و آينده و حال، همه در آن جمع است). در تعبير ديگري امام (ع) درباره قرآن مي‌فرمايد: الا ان فيه علم ما ياتي و الحديث عن الماضي و دواء دائكم و نظم ما بينكم، آگاه باشيد! در قرآن علوم مربوط به آينده و اخبار مربوط به گذشته و داروي بيماريها و نظم ميان شماست. اين سخن تنها در احاديث اهل بيت- عليهم‌السلام- نيامده است، بلكه از طرق اهل سنت نيز نقل شده است: سيوطي در درالمنثور از صحابي معروف ابن‌مسعود نقل مي‌كند: ان فيه علم الاولين و الاخرين، در قرآن علم اولين و آخرين است. و از اوزاعي نقل مي‌كند كه در تفسير آيه و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‌ء. قال: بالسنه، گفت منظور اين است كه به وسيله سنت همه حقايقي كه در قرآن وجود دارد، كشف مي

شود. سيوطي در كتاب اتقان، اين معني را از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: در كتاب خدا خبر پيش از شما و خبر بعد از شما، و حكم ميان شماست. سپس مي‌افزايد: اين حديث را ترمذي و غير او آورده‌اند. نكته‌ها: 1- عواقب شوم دوري از قرآن و اهل بيت- عليهم‌السلام- دوري از قرآن براي همه مسلمانان مايه زيان و خسران است مخصوصا براي دانشمندان و علماي امت. همانگونه كه امام اميرمومنان علي (ع) در خطبه بالا با دقيقترين و رساترين بيان نشان داده، كه چگونه گروهي از همان قرن نخستين ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بيت كه شارحان الهي قرآنند، سرگردان و حيران مانده‌اند و به راههايي كه دون شان عالم اسلامي است كشيده شده‌اند. در اينجا حديث جالبي است از گفتگوي عمر بن اذينه يكي از ياران امام صادق (ع) با ابن ابي‌ليلي كه حقايق مهمي در آن برملا شده است. او مي‌گويد: روزي وارد بر ابن ابي‌ليلي شدم كه از قضات بود، گفتم: مي‌خواهم چند مساله از تو سوال كنم- و من در آن موقع نوجواني بودم- گفت فرزند برادر بپرس! گفتم: شما جمعيت قضات كار عجيبي داريد، مساله‌اي در امور مالي يا مربوط به ازدواج و خون، نزد شما مطرح مي‌شود و در آن به راي خود قضاوت مي

كنيد، اما همان مساله نزد قاضي مكه مطرح مي‌شود او راي ديگري صادر مي‌كند، و باز همان مساله نزد قاضي بصره و قاضي يمن و قاضي مدينه مطرح مي‌شود آنها نيز آراي ديگري صادر مي‌كنند كه بر خلاف آراي قبلي است، سپس همه شما نزد خليفه‌اي كه شما را به منصب قضاوت نصب كرده است جمع مي‌شويد و از آراي مختلف، او را با خبر مي‌سازيد و او راي همه شما را (با آن همه ضد و نقضيها) صحيح مي‌شمرد! در حالي كه خداي شما يكي و پيامبرتان يكي و دين شما يكي است، آيا خداوند، شما را به اختلاف دعوت كرده و اطاعتش نموده‌اند؟ يا شما را از آن نهي فرموده و نافرماني كرده‌ايد؟ يا شا در تشريع احكام، شريك خدا هستيد و حق داريد هر چه مي‌خواهيد بگوييد و حكم صادر كنيد و بر او لازم است كه راضي باشد؟ يا اين كه خداوند، دين ناقصي را نازل كرده و از شما براي تكميلش ياري طلبيده است؟ يا دين كاملي را نازل كرده ولي رسول‌الله (ص) در ابلاغ آن كوتاهي نموده؟ راستي چه پاسخ مي‌گوييد؟ ابن ابي‌ليلي گفت: از كجا هستي اي فرزندم گفتم: از اهل بصره، گفت: از كدام قبيله‌اي؟ گفتم: از طايفه عبدقيس، گفت: از كدام شاخه‌هاي آن؟ گفتم: از بني‌اذينه، گفت: با عبدالرحمان ابن اذينه چه نسبتي داري؟ گفت

م: او جد من است. در اينجا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانيد و گفت: برادرزاده سوال كردي و خشونت به خرج دادي و در سخن خود اصرار ورزيدي و اعتراض كردي و من انشاءالله جواب تو را مي‌گويم. اما سوال تو درباره اختلاف آراي قضات، به دليل اين است كه هر مساله‌اي براي ما پيش آيد كه بياني در رابطه با آن، در كتاب‌الله و يا سنت رسول الله (ص) باشد، هرگز براي ما شايسته نيست كه از كتاب و سنت فراتر رويم و اما مسائلي كه براي ما پيش مي‌آيد و در كتاب‌الله و سنت پيامبر از آن خبري نيست، ما به راي خود اخذ مي‌كنيم. گفتم: اين كار درستي نيست كه انجام داده‌اي! چرا كه خداوند متعال مي‌فرمايد: ما هيچ چيزي را در كتاب (قرآن) فروگذار نكرده‌ايم، و نيز فرموده: قرآن را براي تبيين همه چيز نازل كرديم، به عقيده تو اگر كسي عمل به اوامر الهي كند و از نواهي او خودداري كند، آيا وظيفه‌اي بر او هست كه اگر انجام ندهد خدا او را عذاب كند يا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نمايد؟ گفت: چگونه ممكن است پاداش بر چيزي دهد كه امر به آن نكرده يا مجازات نسبت به چيزي كند كه نهي از آن ننموده است؟ گفتم: اصولا چگونه ممكن است مسائلي پيش آيد كه حكم آن در كتاب‌الله و س

نت پيامبر نباشد؟ گفت: فرزند برادرم! در حديثي از عمر بن خطاب آمده كه: در ميان دو نفر داوري كرد، كسي كه از همه نزديكتر بود گفت: اي اميرمومنان! راه صحيح را پيمودي. عمر با تازيانه‌اي كه در دست داشت بر او زد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند! به خدا سوگند خود عمر نمي‌داند راه صواب رفته يا خطا! اين رايي بود كه به اجتهاد خودم گفتم، مرا در پيش روي خودم مدح نگوييد! من به او گفتم: من هم حديثي براي تو نقل مي‌كنم، گفت: بگو ببينم! گفتم: پدرم اين حديث را از علي بن ابيطالب برايم نقل كرد كه قضات سه طايفه‌اند، دو طايفه اهل هلاكتند و يك طايفه اهل نجات، اما آن دو گروه كه هلاك مي‌شوند گروهي هستند كه عمدا قضاوت ظالمانه مي‌كنند و يا اجتهاد مي‌كنند و راه خطا مي‌روند، و اهل نجات كسي است كه به امر الهي عمل كند. اين حديث، حديث تو را باطل مي‌كند اي عمو! گفت: به خدا سوگند درست است اي فرزند برادر، پس تو مي‌گويي همه چيز در قرآن است؟ گفتم: خداوند چنين فرموده، و هيچ حلال و حرام و امر و نهي نيست مگر اين كه در قرآن است خواه كساني از آن آگاه شوند يا از آن آگاه نشوند. خداوند در قرآن از مسائلي خبر داده كه ما نياز (فوق‌العاده‌اي) به آن نداريم چگونه م

مكن است از اموري كه نيازمنديم خبر نداده باشد؟ گفت: مثلا مانند چه مسائلي؟ گفتم: داستان آن دو مردي كه يكي باغ مهمي داشت و ديگري با ايمان بود و دستش تهي … گفت: (بسيار خوب) اين علوم قرآني كه مي‌گويي نزد كيست؟ گفتم: خودت مي‌داني نزد كيست! گفت: دوست دارم او را مي‌شناختم پاهاي او را با دست خود مي‌شستم و خادمش بودم و از او ياد مي‌گرفتم. گفتم: تو را به خدا سوگند مي‌دهم آيا كسي را مي‌شناسي كه وقتي از رسول خدا (ص) درخواست بيان مطلبي مي‌كرد به او جواب مي‌داد و هنگامي كه سكوت مي‌كرد پيامبر ابتدا مي‌فرمود؟ گفت: آري او علي بن ابيطالب بود. گفتم: سوال ديگري دارم، آيا هرگز شنيده‌اي كه علي (ع) بعد از رسول خدا (ص) درباره حلال يا حرامي از كسي سوالي كرده باشد؟ گفت: نه. گفتم: آيا مي‌داني كه ديگران به او محتاج بودند و مسائل را از او مي‌گرفتند؟ گفت: آري. گفتم: پس تمام اين علومهاي قرآني نزد او بود. گفت: او از جهان رفته، كجا دست ما به دامنش مي‌رسد؟ گفتم: در ميان فرزندانش جستجو كن! كه اين علوم نزد آنهاست. گفت: چگونه من به آنها دست پيدا كنم؟ گفتم: بگو ببينم اگر بياباني باشد و راهنماياني داشته باشد، آنها برخيزند و بعضي از راهنمايان خود

را بكشند و بعضي را بترسانند تا فرار كنند و بعضي هم كه مانده‌اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در ميان بيابان سرگردان شوند و هلاك گردند، درباره آنها چه مي‌گويي؟ (و مقصر كيست و بايد چه كنند؟) گفت: بايد به جهنم بروند! اين را گفت و رنگش پريد، صورتش زرد شد و دانه بهي را كه در دست داشت محكم بر زمين زد به طوري كه متلاشي شد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون. اين حديث كه حقايق جالبي را در عبارات كوتاهي بازگو مي‌كند، نشان مي‌دهد كه خطبه مورد بحث در ميان شيعيان عصر امام صادق (ع) معروف بوده و جوانان شيعه به خوبي از آن آگاه بوده‌اند. 2- قرآن و مسائل مستحدثه (جديد) بعضي ايراد مي‌كنند و مي‌گويند جامعه بشري در حال دگرگوني است و هر زمان مسائل تازه‌اي مطرح مي‌شود، چگونه قرآن مجيد كه داراي احكام ثابت و غير متغيري است، بر جامعه انساني كه دائما در حال تغيير و تحول است تطبيق مي‌كند؟ و چگونه مي‌تواند پاسخگوي مسائل مستحدثه باشد؟ پاسخ به اين سوال با توجه به يك نكته روشن مي‌شود و آن اين كه: در قرآن مجيد دوگونه احكام وجود دارد: احكام جزيي و احكام كلي، احكام جزيي مانند احكامي است كه براي عبادات ذكر شده، طرز وضو و غسل

و تيمم و يا مسائلي همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن. منظور از مسائل كلي، قواعد عامي است كه در قرآن مجيد وارد شده و شمول بسيار وسيع و گسترده‌اي دارد، مانند قاعده وجوب وفاداري نسبت به هر گونه عقد و پيمان (اوفوا بالعقود) و قاعده لاحرج (و ما جعل عليكم في الدين من حرج) و قاعده لاضرر كه از بعضي از آيات قرآن استفاده مي‌شود و امثال آن، كه پاسخگوي نيازهاي انساني در مسائل حقوقي و غيره مي‌باشد و اگر اصول و قواعد كلي كه از كلمات معصومين استفاده مي‌شود و اعتبار و حجيت آن با قرآن مجيد ثابت شده، بر آن بيفزاييم مساله روشنتر مي‌شود. به تعبير ديگر: موضوعات دائما در تغييرند و اصول كلي ثابتند، دگرگوني موضوعات سبب مي‌شود كه موضوع از تحت حكمي خارج شده و تحت حكم ديگري قرار گيرد، به همين دليل امروز ما مي‌توانيم تمام مسائل مستحدثه را كه ذكري از آنها در كتاب و سنت به طور خصوص نيامده، از آن قواعد كليه استنباط كنيم و در كتابهاي مسائل مستحدثه بنويسيم، و بهترين دليل بر امكان چيزي وقوع آن است. شرح بيشتر درباره اين موضوع را در كتبي كه به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو كنيد. 3- چرا شگفتيهاي قرآن پايان نمي‌يابد؟ در جمله‌هاي اخير

اين خطبه خوانديم كه امام (ع) درباره قرآن مي‌فرمايد: لا تفني عجائبه و لا تنقضي غرائبه، شگفتيهاي قرآن از ميان نمي‌رود و اسرار نهفته آن پايان نمي‌پذيرد و به تعبير ديگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند درباره اسرار آن بيشتر بينديشند، اسرار تازه‌اي را از اين كتاب آسماني كشف مي‌كنند، اضافه بر اين، زيباييها و شگفتيهاي آن همچنان به طراوت خود باقي است و هرگز كهنه نمي‌شود، به همين دليل همه ما اين حقيقت را با تجربه دريافته‌ايم كه هرگز از خواندن و تكرار آن خسته و ملول نمي‌شويم. دليل اين مطلب يك نكته است و آن اين كه قرآن كلام خداست و كلام خدا همچون ذات پاكش نامحدود و بي‌انتها است، كلام مخلوق نيست كه همچون فكر و عقل او محدود باشد، به علاوه چون مخاطبين قرآن همه انسانها تا دامنه قيامتند، خداوند سهمي براي هر كدام در اسرار اين كتاب آسماني قرار داده است. اين سخن را با حديث پرمعنايي از امام صادق (ع) پايان مي‌بريم، در اين حديث از امام علي بن موسي الرضا (ع) نقل شده كه: مردي از امام صادق (ع) پرسيد: ما بال القران لا يزداد علي الدرس و النشر الا غضاضه، چرا قرآن بر اثر كثرت انتشار و تكرار تلاوت و تدريس، كهنه نمي‌شود، بلكه هر روز

شادابتر است؟ امام در پاسخ فرمود: لان الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض الي يوم القيامه، زيرا خداوند متعال آن را براي زمان معين يا گروه خاصي قرار نداده (و مخاطبين آن تمام انسانها در طول تاريخند)، به همين دليل در هر زمان تازه است و تا روز قيامت نزد هر قومي با طراوت و شاداب مي‌باشد.

خطبه 019-به اشعث بن قيس

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه