شرح نهج البلاغه (محمدرضا آشتیانی) صفحه 39

صفحه 39

ترجمه: اين سخن را اميرمومنان علي (ع) هنگامي بيان فرمود كه در مسجد كوفه بر منبر بود اشعث بن ابن‌قيس به امام (ع) اعتراض كرد كه اي اميرمونان! اين مطلبي كه گفتي به زيان تو است نه به سود تو، امام با بي‌اعتنايي نگاهي به او كرد و فرمود: تو چه مي‌فهمي چه چيز به سود من است يا به زيان من؟ لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر تو باد اي بافنده (دروغ) و فرزند بافنده و اي منافق فرزند كافر! به خدا سوگند يك بار كفر تو را اسير كرد و يكبار اسلام، مال و حسب تو نتوانست تو را از هيچ يك از اين دو اسارت آزاد سازد (و اگر آزاد شدي به كمك اموال ديگران يا با خواهش و التماس و خيانت بود)! (آري)! آن كس كه شمشيرها را به سوي قبيله‌اش هدايت كند و مرگ را به سوي آنان سوق دهد سزاوار است كه نزديكانش به او خشم ورزند و بيگانگان به او اعتماد نكنند. مرحوم سيدرضي در اينجا چنين مي‌گويد: مقصود امام اين است كه اشعث يك بار در دوران كفرش اسير شد و بار ديگر پس از اسلام آوردن و جمله دل علي قومه السيف اشاره به داستاني است كه اشعث با خالد بن وليد در يمامه داشت. اشعث قبيله خود را فريب داد و به آنها خيانت كرد و خالد آنها را به قتل رساند. به همين د

ليل قبيله‌اش او را (عرف‌النار) ناميدند و اين لقب را به افراد خائن و پيمان‌شكن مي‌دادند. شرح و تفسير: برخورد با منافق جسور و بي‌ادب! قبل از ورود در شرح و تفسير اين خطبه، لازم است به دو نكته اشاره شود: 1- همانگونه كه مي‌دانيم مخاطب در اين كلام اشعث بن قيس است كه نام او معديكرب بود و به مناسبت موهاي ژوليده‌اي كه داشت او را اشعث ناميدند تا حدي كه اسم اصلي او به فراموشي سپرده شد. او در زمان پيامبر اكرم (ص) مسلمان شد سپس بعد از رحلت پيامبر (ص) مرتد شد و به حمايت از طايفه بني‌وليعه كه راه ارتداد را پيش گرفته بودند برخاست. زياد بن لبيد از سوي ابوبكر مامور جنگ با آنان شد و اشعث در اين ميان اسير گرديد (اين اسارت او در اسلام بود). در زمان جاهليت هنگامي كه پدرش قيس كشته شد، براي گرفتن انتقام خون او به همراهي قبيله‌اش حركت كرد و به جاي حمله به قبيله قاتل (قبيله بني‌مراد) اشتباها به قبيله ديگري (قبيله بني‌الحارث) حمله كرد و چون در اين جنگ شكست خورد و اسير گشت براي آزادي او صدها شتر فديه دادند (و اين اسارت او در حال كفر بود). به هر حال، هنگامي كه او نزد ابوبكر بردند (و اظهار ندامت كرد) او اشعث را عفو نمود و خواهرش ام‌ف

روه را كه نابينا بود به وي تزويج نمود، و از اين زن چهار پسر آورد كه يكي از آنها محمد بود كه با امام حسين (ع) و يارانش در كربلا به مقابله برخاست و دختري به نام جعده كه امام مجتبي (ع) را مسموم ساخت. اشعث از كساني بود كه با عمرو بن عاص در مساله ايجاد نفاق در صفوف ياران علي (ع) در جنگ صفين همكاري نمود. ابن ابي‌الحديد و محمد بن عبده در يك كلام كوتاه اشعث را چنين معرفي مي‌كنند: او از منافقين در عصر علي (ع) بود و در ميان اصحاب آن حضرت مانند عبدالله بن ابي بن‌سلول در ميان ياران رسول خدا (ص) بود كه هر كدام در زمان خود از روساي منافقين بودند و در بسياري از توطئه‌ها و مفسده‌ها شركت داشتند. 2- در اين كه اين كلام در كجا و به چه مناسبت علي (ع) آن را خطاب به اشعث بيان فرمود، در ميان دانشمندان گفتگوست. در يك روايت چنين مي‌خوانيم كه اميرمومنان علي (ع) در حالي كه بر منبر بود، نوشته‌اي بيرون آورد كه كلامي از رسول خدا (ع) بر آن بود: المسلمون تتكافو دماوهم و هم يد علي من سواهم من احدث حدثا او آوي محدثا فعليه لعنه الله و الناس اجمعين، خون مسلمانان با يكديگر برابر است و همگي به منزله يك دست در مقابل دشمنان هستند، كسي كه بدعتي در د

ين خدا بگذارد يا بدعتگذاري را پناه بدهد، لعنت خدا و همه مردم بر او باد! اشعث بن قيس منافق، در اينجا صدا زد: هذا و الله عليك لالك، اين به خدا سوگند به زيان تو است نه به سود تو! حضرت نگاهي به او كرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفي كرد. شايد منظور اشعث از اين سخن اين بود كه اگر خون مسلمانان با هم برابر است و بايد همه با هم متحد باشند، چرا با گروهي از مسلمانان به جنگ برخاستي؟ (در حالي كه نفاق‌افكنان، آتش‌افروزان جنگ جمل و صفين و نهروان بودند و علي (ع) به عنوان خليفه رسول الله (ص) كه علاوه بر نص بر خلافتش، مردم با او بيعت كرده بودند شناخته مي‌شد). در روايت ديگري آمده است كه آن حضرت بر منبر كوفه خطبه مي‌خواند و درباره حكمين كه بعد از جنگ صفين، مصيبت بزرگي براي جهان اسلام به بار آوردند، سخن مي‌گفت، يكي از يارانش برخاست و عرض كرد اي اميرمومنان! تو ما را از قبول حكميت نهي فرمودي سپس به آن امر كردي، ما نمي‌دانيم كداميك از اين دو كار بهتر است؟ حضرت دو دست خود را به يكديگر زد و فرمود: هذا جزاء من ترك العقده. منظور امام (ع) اين بود كه اين كيفر كسي است كه راي صحيح را رها كند. ش

ما نيز، سخن مرا در كار حكمين نپذيرفتيد و اصرار كرديد كه من در برابر آن تسليم شوم، ولي اشعث چنين پنداشت كه مفهوم سخن اين است كه: اين جزاي من است كه راه صحيح را رها كردم و لذا اعتراض كرد و گفت: اي اميرمومنان اين سخن كه گفتي بر زيان توست، نه به سود تو! اكنون به شرح و تفسير خطبه باز مي‌گرديم، مطابق آنچه در اين سخن آمده اميرمومنان علي (ع) در پاسخ اعتراض اشعث نخست مي‌فرمايد: تو چه مي‌داني چه چيز به زيان من است يا به سود من؟! (ما يدريك ما علي مما لي). اشاره به اين كه تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهميدي كه چه مي‌گويم و اشاره به چه نكته‌اي مي‌كنم. منظور من دعوت مسلمين به اتحاد و اشاره به اشتباهي است كه در مساله قبول حكمين كردند تا ديگر اينگونه كارها را تكرار نكنند. اما تو مطلب را وارونه فهميدي! سپس در يك سخن تند به او مي‌فرمايد: لعنت خدا و لعنت همه لعنت كنندگان بر تو باد! (عليك لعنه الله و لعنه اللاعنين). تاريخ زشت و ننگين اشعث نيز به خوبي نشان مي‌دهد كه مستحق چنين لعني بوده است چرا كه در بسياري از توطئه‌ها و برنامه‌هاي مفسده‌انگيز اجتماعي آن زمان دست داشته و يا رهبري اصلي آن را بر عهده گرفته است و به گفته ابن ابي‌الحديد تم

ام مفسده‌هايي كه در دوران خلافت علي (ع) واقع شد اصل و اساس آن اشعث بن قيس بود. سپس مي‌افزايد: اي بافنده (دروغ) فرزند بافنده! (حائك بن حائك). و اي منافق فرزند كافر! (منافق بن كافر). در اين كه منظور از حائك (بافند) در اينجا چيست، شارحان نهج‌البلاغه سخنان بسيار گفته‌اند. بعضي آن را بر معني ظاهر لغوي حمل كرده و گفته‌اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و اين شغل در آن زمان مخصوص قشر بسيار پايين از اجتماع بوده كه از معارف ديني و آداب اجتماعي و تمدن، دور بوده‌اند، ولي اين معني با آنچه در تاريخ زندگي اشعث و پدرش نقل شده، سازگار نيست، زيرا آنها ظاهرا داراي چنين شغلي نبودند. بعضي آن را به معني انسان متكبر و خودخواه دانسته‌اند، چرا كه يكي از معاني حائك در لغت كسي است كه با تكبر راه مي‌رود. بعضي ديگر آن را اشاره به معني كنايي آن مي‌دانند و مي‌گويند منظور از حائك (بافنده) كسي است كه سخنان باطلي را به هم مي‌بافد و بافنده دروغ و كذب است و اين در واقع كار اشعث و پدرش بود، و چنين كنايه‌اي نه تنها در لغت عرب كه در لغات ديگر نيز وجود دارد. و قابل توجه اين كه در روايتي به روشني به اين معني اشاره شده است و آن روايت اين است كه نزد

امام صادق (ع) سخن از حائك به ميان آمد. امام (ع) فرمود: انه ملعون، حائك ملعون است سپس در تفسير آن چنين فرمود: انما ذلك الذي يحوك الكذب علي الله و علي رسوله، حائك كسي است كه دروغ بر خدا و پيامبر (ص) مي‌بافد. اما اين كه امام او را منافق شمرده، از واضحات تاريخ است، چرا كه اعمالي در درون حكومت علي (ع) از او سر زد كه نشان مي‌دهد او از سران نفاق بود، او يكي از عوامل شهادت اميرمومنان علي (ع) و ناكامي مسلمين در جنگ صفين و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حكمين و توطئه‌هاي زياد ديگري بود و همانگونه كه در بالا گفتيم بعضي از آگاهان، او را در عصر علي (ع) به عبدالله بن ابي در عصر پيامبر (ص) كه از سران منافقان آن زمان بوده، مقايسه كرده‌اند. كوتاه سخن اين كه وضع حال او در پيمودن راه نفاق و تقويت منافقين آشكارتر از آن است كه نياز به توضيح بيشتر داشته باشد. اما تعبير به كافر در مورد پدر او، آن هم از مسلمات تاريخ است، چرا كه او از مشركان بود كه در عصر جاهليت در اختلافات قبيله‌اي كشته شد. سپس در ادامه اين سخن مي‌فرمايد: به خدا سوگند يك بار كفر، تو را اسير كرد و بار ديگر اسلام، و مال و حسب تو نتوانست تو را از هيچ يك از اين

دو اسارت آزاد سازد! (و الله لقد اسرك الكفر مره و الاسلام اخري! فما فداك من واحده منهما مالك و لا حسبك!). اما داستان اسارت او در جاهليت بنا به گفته ابن ابي‌الحديد چنين است كه پدر اشعث به نام قيس به وسيله قبيله بني‌مراد كشته شد، فرزندش اشعث به خونخواهي او برخاست و به اتفاق طايفه كنده، حمله را آغاز كردند ولي به جاي قبيله بني‌مراد اشتباها به قبيله بني‌حارث حمله نمودند. طايفه بني‌كنده شكست سختي خوردند و اشعث اسير شد و همانگونه كه قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گرديد (از بعضي از نقلها استفاده مي‌شود كه شتران فداء را از ميان قبيله اشعث جمع‌آوري كردند، بنابراين اين كه مي‌فرمايد: فداء تو موجب آزادي تو نشد اشاره به اين دريوزگي است كه براي آزادي اشعث انجام شد. اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از اين سخن آن است كه قدرت و قوت و شخصيت تو مانع اسارتت نگشت، بلكه ذليلانه در چنگال دشمن اسير شدي در حالي كه فرماندهان ديگر از بني‌كنده مقاومت كردند و كشته شدند ولي تو ذليلانه تسليم شدي). اما داستان اسارت او در اسلام نيز به گفته ابن ابي‌الحديد چنين بود كه: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هيئتهاي نمايندگي قبايل عرب نزد پ

يامبر (ص) براي قبول اسلام، هيئي از قبيله بني‌كنده كه اشعث نيز جزء آنها بود به محضر پيامبر (ص) آمدند و ظاهرا اسلام را پذيرفتند، و پيامبر اسلام (ص) نيز هدايايي به آنها داد، ولي بعد از رحلت پيامبر (ص) اشعث در صفوف مرتدين قرار گرفت و بر ضد اسلام و مسلمين قيام كرد، گروهي از لشكريان اسلام آنها را محاصره كردند، او شبانه نزد فرمانده لشكر اسلام آمده، تقاضاي امان كرد و تسليم شد و بعضي گفته‌اند تقاضاي امان براي ده نفر از خانواده خود كرد و بقيه را كه هشتصد نفر بودند تسليم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختي از آنان گرفتند. سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد ابوبكر آوردند، ابوبكر آنها را عفو كرد و خواهرش ام‌فروه را كه نابينا بود به ازدواج او درآورد (همانگونه كه قبلا گفته شد). طبري در تاريخ خود مي‌نويسد: روي همين جهت هم مسلمانان او را لعن مي‌كردند و هم اسيران طايفه خودش، تا آنجا كه زنان طايفه‌اش او را عرف‌النار ناميدند (عرف‌النار به معني يالهاي آتش است) و اين سخن را به كساني مي‌گفتند كه مرتكب خيانت شوند (چرا كه اشعث بزرگترين خيانت را درباره قبيله خود انجام داد). روي همين جهت امام (ع) در ادامه سخن مي‌فرمايد: آن كس كه شمشي

رها را به سوي قبيله‌اش هدايت كند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد، سزاوار است كه نزديكانش به او خشم ورزند و بيگانگان به او اعتماد نكنند! (و ان امرئا دل علي قومه السيف، و ساق اليهم الحتف! لحري ان يمقته الاقرب، و لا يامنه الابعد). اشاره به اين كه تو همان كسي هستي كه در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زكات به حكومت اسلامي در زمان ابوبكر، هنگامي كه زياد بن لبيد، امير حضرموت با لشكر عظيمي به سوي تو آمد و جنگ شديدي در ميان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محكم خود بردند، هنگامي كه وضع مشكل شد تو به سراغ زياد آمدي و امان خواستي (به روايتي تنها براي خودش امان خواست و به روايتي براي ده نفر از نزدكانش) و بقيه را به دم شمشير مسلمين سپردي! (اين در حالي بود كه بقيه قومش گمان مي‌كردند براي آنها هم امان گرفته، در حالي كه چنين نبود، و همين كار سبب شد كه در ميان مردم به عنوان خيانتكار مشهور گردد). جالب اين كه بعضي از مورخان نوشته‌اند: هنگامي كه او امان از لشكر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش كرد نام خود را بنويسد، به همين دليل هنگامي كه آن ده نفر از جمعيت پناه‌برندگان به قلعه جدا

شدند و نام خود اشعث را در آن نامه نديدند، يكي از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او كرد و گفت: اي دشمن خدا خوشبختانه اشتباه كردي (و الان مرگ در انتظار توست) ولي پيشنهاد شد كه او را نكشند و نزد ابوبكر ببرند. هنگامي كه او را با گروهي از اسيران نزد ابوبكر آوردند، اظهار ندامت و پشيماني و توبه كرد و بخشوده شد. مرحوم سيدرضي در اينجا روايت ديگري نقل كرده است، او مي‌گويد: مقصود امام (ع) اين است كه اشعث يك بار در دوران كفرش اسير شد و بار ديگر پس از اسلام آوردن، و جمله (دل علي قومه السيف) اشاره به سخني است كه اشعث با خالد بن وليد در يمامه داشت، اشعث قبيله خويش را فريب داد و به آنان خيانت كرد و خالد آنها را به قتل رساند، به همين دليل قبيله‌اش او را عرف‌النار ناميدند. اين لقب را به افراد خائن و پيمان‌شكن مي‌گفتند. بعضي از مورخان و شارحان نهج‌البلاغه گفته‌اند اشعث داستاني با خالد بن وليد نداشته، بلكه ماجراي او با زياد بن لبيد بوده كه در بسياري از تواريخ اسلامي به آن تصريح شده است، ولي به گفته ابن‌ميثم در شرح نهج‌البلاغه خود، از آنجا كه شريف رضي مرد دانشمند و آگاهي بوده، ممكن است او به تاريخي در اين زمينه دست يافته باشد كه ب

ه ما نرسيده است. همانگونه كه در سابق نيز اجمالا اشاره شد عرف در اصل به معني برآمدگي است، به همين دليل محل روييدن يالهاي اسب و خروس را عرف مي‌گويند (و گاه به خود يال نيز عرف گفته مي‌شود) و عرفات را از اين نظر عرفات مي‌نامند كه سرزمين بلند است كه اطراف آن را كوههايي گرفته است و اعراف، ديواري است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است. اگر افراد خائن و پيمان‌شكن را عرف‌النار مي‌ناميدند به خاطر اين بوده است كه آنها براي قوم خود آتش مي‌افروختند و گويي به منزله زبانه‌ها و يالهاي اين آتش بودند. نكته‌ها: 1- اين برخورد شديد براي چه بود؟ ممكن است كساني كه به تاريخ اشعث بن قيس، اين منافق كوردل آشنا نباشند، از برخورد شديدي كه امام (ع) نسبت به او كرده تعجب كنند كه چگونه او را لعن و نفرين مي‌كند و لعن خدا و همه لعن‌كنندگان را نثار او مي‌كند! سپس او را به اوصافي مانند بافنده (دروغ و باطل) و منافق و فرزند كافر، كسي كه نه در اسلام ارزش و منزلتي داشته و نه در كفر، كسي كه حتي نسبت به اقوام و نزديكانش مرتكب خيانت شده، توصيف مي‌كند. ولي هنگامي كه تاريخچه سياه و زشت و شوم زندگي اين مرد را كه در غالب تواريخ اسلامي آمده است بررسي

كنيم و ببينيم تا چه حد مايه فساد در ميان مسلمين و حتي در دوران جاهليت بود، و چگونه آتش بيار معركه‌هاي مختلف مي‌شد تا آن جا كه او را عرف‌النار ناميدند، آنگاه تعجب ما زايل مي‌شود و قبول مي‌كنيم كه اشعث بن قيس استحقاق بيش از اين مقدار را داشت و آنچه امام (ع) بيان فرموده، تنها مقداري از اعمال و صفات زشت اوست، هر چند اين چند جمله كوتاه، گويا و رساست كه مي‌تواند چهره واقعي او را در افكار منعكس كند. در واقع آنچه در اين كلام آمده، بيان بخشي از اوصاف اشعث بن قيس است و يك رهبر آگاه بايد در موقع لزوم، افراد منافق و توطئه‌گر را به جامعه معرفي كند تا در دام او گرفتار نشوند، مخصوصا گروهي از مردم، به ويژه نسل جوان كه از سابقه زندگي او خبر ندارند، گرد او جمع نشوند، و اين همان افشاگري به حق است، نه دشنام‌گويي و ناسزا. 2- چگونه امام (ع) چنين مرد منافقي را تحمل مي‌كرد؟ از آنچه در نكته بالا و در شرح خطبه آمد ممكن است اين سوال به وجود آيد كه اگر اشعث بن قيس چنين سابقه ننگين و رسوايي داشته، و منشا آن همه مفاسد بوده است، چرا امام (ع) وجود او را تحمل مي‌كرد و دستور اعدامش را نمي‌داد؟! پاسخ اين است كه: برخورد پيشوايان اسلام با مناف

قين پيچيده بوده است، چرا كه آنها چهره دوگانه‌اي داشته‌اند، در باطن، كفر و توطئه و فساد و در ظاهر، اسلام و نماز و قرآن، به همين دليل حذف كردن آنها از صحنه اجتماع منشا تنشهايي مي‌شده و دستاويز به دست منافقان ديگر مي‌داده كه چرا مسلمان و نمازخوان به سوي قبله را مي‌كشند، بخصوص اگر مانند اشعث، قوم و قبيله نيرومندي داشت تنشها بيشتر مي‌شد. اين مشكل در عصر رسول الله (ص) نيز دقيقا وجود داشت، و رفتار پيامبر با منافقان كوردل كه در چهره اسلام ظاهر مي‌شدند پيچيده و مشكل مي‌ساخت، تا آنجا كه در حديث معروفي از پيغمبر اكرم (ص) مي‌خوانيم كه فرمود: لولا اني اكره ان يقال ان محمدا (ص) استعان بقوم حتي اذا ظفر بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم كثير، اگر نه به خاطر اين بود كه من ناخوش دارم افرادي بگويند: محمد (ص) از گروهي كمك گرفت و پس از پيروزي بر دشمنان، ياران خود را كشت (اگر چنين نبود) من گردنهاي گروه زيادي را مي‌زدم. آري! گروهي از منافقين بودند كه در صفوف مسلمين خود را پنهان مي‌كردند و حتي در ميدانهاي جنگ همگام با مسلمانان شركت مي‌كردند، و برخورد شديد با آنها، اين توهم را براي بعضي از ناآگاهان ايجاد مي‌كرد كه اسلام حافظ خون مسلمين ني

ست! و به همين دليل به خاطر نداريم كه پيامبر (ص) دستور قتل منافقي را در تمام دوران زندگيش داده باشد. ولي اين امر مانع از آن نبود كه پيامبر (ص) و از آن بالاتر قرآن مجيد در مورد آنها به طور عام و احيانا به طور خاص افشاگري كند تا مردم مراقب آنها باشند.

خطبه 020-در منع از غفلت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه