- خطبه ها 1
- خطبه 002-پس از بازگشت از صفين 13
- خطبه 003-شقشقيه 17
- خطبه 004-اندرز به مردم 22
- خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا 23
- خطبه 006-آماده نبرد 24
- خطبه 007-نكوهش دشمنان 25
- خطبه 008-درباره زبير و بيعت او 26
- خطبه 009-درباره پيمان شكنان 27
- خطبه 010-حزب شيطان 28
- خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه 29
- خطبه 012-پس از پيروزي بر اصحاب جمل 30
- خطبه 013-سرزنش مردم بصره 31
- خطبه 014-در نكوهش مردم بصره 32
- خطبه 015-در برگرداندن بيتالمال 33
- خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه 34
- خطبه 017-داوران ناشايست 36
- خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان 37
- خطبه 019-به اشعث بن قيس 38
- خطبه 020-در منع از غفلت 39
- خطبه 021-در توجه به قيامت 40
- خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان 41
- خطبه 023-در باب بينوايان 42
- خطبه 024-برانگيختن مردم به پيكار 45
- خطبه 025-رنجش از ياران سست 46
- خطبه 026-اعراب پيش از بعثت 48
- خطبه 027-در فضيلت جهاد 51
ترجمه: بيگمان پايان كار (رستاخيز و قيامت و بهشت و دوزخ) در برابر شما است و عوامل مرگ، پيوسته شما را به پيش ميراند. سبكبار شويد تا به قافله برسيد! چرا كه پيشينيان را براي رسيدن بازماندگان، نگه داشتهاند! (و همه، در يك زمان، محشور خواهيد شد). سيدرضي ميگويد: اگر اين گفتار امام عليهالسلام پس از سخن خداوند سبحان و پيامبر اسلام، با هر سخني سنجيده شود، بر آن برتري خواهد داشت و از آن پيشي ميگيرد. اما گفتار او عليهالسلام: (تخففوا تلحقوا) كلامي است كه از آن، كوتاهتر و پرمعناتر، كلامي شنيده نشده است. چه سخن ژرف و عميقي و چه جمله پر معنا و حكمتآميزي است، كه روح تشنه طالبان حكمت را سيراب ميكند! ما در كتاب خصائص درباره اهميت و عظمت اين جمله، بحث كردهايم. شرح و تفسير: سبكبار شويد تا به منزل برسيد! اين كلام، بخشي از خطبه طولانيتر 167 است. همين جملهها با تفاوت كمي، ضمن آن خطبه آمده است. از كلام مرحوم سيدرضي، استفاده ميشود، كه امام عليهالسلام آن را در آغاز خلافت خويش بيان فرموده است، اما از كتاب مطالب السئول استفاده ميشود كه اين خطبه دنباله خطبه گذشته است و همان مطالب را دنبال ميكند. اين احتما
ل نيز وجود دارد كه هر سه خطبه، يكجا از اميرالمومنان علي عليهالسلام صادر شده و سپس به بخشهاي سه گانه، تقسيم شده است. به هر حال، اين بخش از خطبه- كه چند جمله بيش نيست- به گفته سيدرضي، به قدري پرمحتوا و پرمعنا است كه با هر كلامي، جز كلام خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مقايسه شود، بر آن پيشي ميگيرد! و راستي كه چنين است. اين چه فصاحت و بلاغتي است كه در جملههايي كوتاه، حقايق چنان بلندي را مطرح ميكند! حضرت، نخست، مردم را به مساله معاد و دادگاه بزرگ عدل الهي متوجه ميسازد و از اين طريق، آنها را متوجه مسووليتهاي بزرگي كه در دوران خلافتش دارند، ميكند و از هرگونه نفاق و دورويي و كارشكني و اختلاف، برحذر ميدارد و ميفرمايد: پايان كار (رستاخيز، قيامت، بهشت و دوزخ) در برابر شما است و عوامل مرگ، پيوسته شما را به پيش ميراند، (فان الغايه امامكم، و ان ورائكم الساعه تحدوكم). تعبير به الغايه (پايان كار) در مورد رستاخيز و بهشت و دوزخ، به خاطر آن است كه زندگي اين جهان، مقدمهاي است براي حيات ابدي در جهان ديگر. اين كه ميفرمايد: در پيش روي شما است، يعني، شك و ترديدي در آن وجود ندارد و هر كه باشي و به هر كجا كه برسي،
سرانجام كار تو، آنجا است. و تعبير به الساعه، به گفته بعضي از شارحان نهجالبلاغه، اشاره به قيامت صغرا، يعني مرگ است. اين كه ميگويد: پشت سر شما است به خاطر آن است كه عوامل مرگ، پشت سر انسان قرار دارد و انسان را از كودكي به جواني و از جواني به پيري و از پيري به پايان زندگي ميراند. بعضي نيز گفتهاند كه منظور از الساعه، ساعات شب و روز است كه گويا، مانند ماموري، پشت سر انسان قرار گرفته و او را به سوي پايان زندگي ميراند. اين دو تفسير، تفاوت چنداني با هم ندارد و نتيجه هر دو، يكي است. با توجه به اين كه (تحدوكم) از ماده (حدو) به معناي راندن شتران با آواز مخصوص است، اين نكته به ذهن ميرسد كه گردش شب و روز و ماه و سال، گر چه انسان را به پايان زندگي نزديك ميكند، اما چون آميخته با زر و زيورها و سرگرميهاي دنيا است، غافلكننده است. در واقع، در اين جمله كوتاه كه در آغاز اين كلام آمده، هم سخن از قيامت كبرا است و هم سخن از قيامت صغرا. و توجه به اين دو، شنونده را آماده پذيرش سخني كه بعد از آن آمده، ميكند. حضرت، سپس اين جمله كوتاه، ولي بسيار پرمعنا را بيان ميفرمايد: سبكبار شويد تا به قافله برسيد، (تخففوا تلحقوا). هنگامي كه
قافلهاي به راه ميافتد و گروهي در آن شركت دارند، با رسيدن به گردنههاي صعبالعبور، گرانباران وا ميمانند و از آنجا كه قافله، نميتواند براي مدت طولاني، به خاطر يك نفر يا چند نفر توقف كند، او را رها كرده، خود ميروند. چنين كسي، طعمه خوبي براي دزدان و راهزنان يا گرگان بيابان است، ولي آنها كه سبكبارند، در پيشاپيش قافله حركت ميكنند و زودتر از ديگران به منزل ميرسند. انسانها، در زندگي اين جهان، مسافراني هستند كه بار سفر بسته، به سوي سرمنزل مقصود (زندگي ابدي پس از مرگ) پيش ميروند. آنها كه بار خود را از متاع دنيا سنگين كنند، در فراز و نشيب زندگي ميمانند و طعمه شيطان ميشوند، ولي پارسايان و زاهدان، سبكبال، از تمام فراز و نشيبها به سرعت ميگذرند و به سعادت جاويدان ميرسند. در خطبه 204- همان خطبهاي كه بارها و بارها حضرت علي عليهالسلام براي اصحابش ايراد ميفرمود- نيز ميخوانيم: تجهزوا- رحمكم الله- فقد نودي فيكم بالرحيل و اقلوا العرجه علي الدنيا … فان امامكم عقبه كوودا و منازل مخوفه مهوله، خداي، شما را رحمت كند! آماده حركت شديد كه نداي رحيل و كوچ كردن، در ميان شما داده شده است. علاقه به اقامت در دنيا را كم كنيد …
كه گردنههاي سخت و دشوار و منزلگاههاي خوفناك در پيش داريد. بعضي از شارحان نهجالبلاغه، انسانها را به مسافراني تشبيه كردهاند كه در يك سفر دريايي، گرفتار گردابها و امواج كوه پيكر ميشوند كه اگر كشتي خود را سبك نكنند، غرق شدن آنها حتمي است. او ميگويد: (گرداب)، امواج زندگي اين دنيا است و كشتي قلب انسان است و (حب دنيا) آن را سنگين كرده، آماده غرق شدن ميكند. حضرت دستور بالا را با اين جمله تكميل ميفرمايد: پيشينيان را براي رسيدن بازماندگان، نگه داشتند، (فانما ينتظر باولكم آخركم). اين جمله، اشاره به اين دارد كه مجموعه جهان بشريت، در حكم قافله واحدي است كه گروهي در پيشاپيش آن در حركت بودهاند و گروهي در وسط و گروهي در آخر اين قافلهاند و همه، يك مسير را طي ميكنند و براي رستاخيز بزرگ به هم ملحق ميشوند. به تعبير ديگر، قانون مرگ، استثنا بردار نيست و به يقين، در سرنوشت همه انسانها، رقم زده شده است. بنابراين سرنوشت پيشينيان، هشداري براي بازماندگان و پيام روشني براي همه انسانها است. نكته: سرنوشت گرانباران! مهمترين عامل بدبختي و شكست گروهي از انسانها، همان چيزي است كه در اين چند جمله كوتاه به آن اشاره شده است، يعن
ي، سنگين كردن بار خويش از اموري كه هرگز، در زندگي ساده دنيا، به آن نيازي نيست. مسافري را فرض كنيد كه براي سفري يك روزه، به راه ميافتد. او، مقدار كمي نان و غذا و ميوه، درست به اندازه سفر يك روزه، در دستمالي بسته، به همراه خود ميبرد. حال، مسافر ديگري را فرض كنيد كه ساكهاي متعددي، از مواد مختلف غذايي و نان و آب انواع شيرينيها و ميوهها را براي همين سفر يك روزه، بر دوش گرفته و حركت ميكند. بديهي است كه مسافر نخست، با خاطري آسوده و بسيار راحت، با گامهايي استوار و سريع، به سوي مقصد ميتازد، در حالي كه مسافر دوم در همان نخستين فراز و نشيب، به نفس نفس افتاده، وا ميماند. اين سرنوشت كساني است كه اموال فراوان و زرق و برق بسيار متاع دنيا را گرد خود فراهم ساخته و شب و روز، در فكر حساب و كتاب و حفظ و نگهداري آن هستند و چنان مشغولند كه نه تنها به فكر خدا و معاد نيستند، بلكه آرامش دنيا را نيز از دست ميدهند. در اينجا، بعضي از شارحان نهجالبلاغه، داستاني را از سلمان فارسي نقل كردهاند كه شاهد خوبي بر گفتار بالا است. فشرده آن چنين است: هنگامي كه سلمان فارسي، به عنوان استاندار مداين انتخاب شد، بر چهارپايي كه داشت، سوار شد و
به تنهايي، به راه افتاد. هنگامي كه خبر آمدن او به مداين، در ميان اهل شهر منتشر شد، قشرهاي مختلف مردم، خود را براي استقبال از وي آماده كردند. مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند. پيرمردي را ديدند كه بر چارپايش سوار است و تنها به شهر ميآيد. سوال كردند: اي پيرمرد! در راه، امير ما نديدي؟ پرسيد: امير شما كيست؟ گفتند: امير ما، سلمان فارسي، همان يار رسول خدا است. گفت: من امير را نميشناسم، ولي سلمان منم. همه، به احترام او، پياده شدند و مركبهاي خوب را پيش آوردند و از او تقاضا كردند كه بر يكي از آنها سوار شود. او گفت: چهارپاي خودم، براي من، از همه اينها بهتر است. به اين ترتيب، همه به راه افتادند. هنگامي كه وارد شهر شدند، گفتند: بايد در قصر استانداري، اجلال نزول فرماييد. سلمان گفت: من به شما گفتم كه امير نيستم تا در دارالاماره منزل گزينم! او دكاني را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره كرد و همان جا را مركز حكومت و قضاوت خود قرار داد. وي تنها چيزي كه با خود داشت، زيراندازي كوچك براي نشستن و ظرفي براي وضو گرفتن و عصايي براي راه رفتن بود. در آن ايام كه سلمان در آنجا حكومت ميكرد، سيل شديدي آمد و بخش عظيمي از شهر را فر
ا گرفت. فرياد مردم از هر سو بلند شد. گروهي فرياد ميزدند: فرزندان ما چه شد؟ بر سر خانواده ما چه آمد؟ اموال ما به چه سرنوشتي گرفتار شد؟ سلمان زيرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصاي خود را برداشت و بر يك بلندي قرار گرفت و فرمود: (هكذا ينجو المخففون يوم القيامه)، اين گونه، سبكباران، در روز قيامت، اهل نجات ميشوند. بيشك، سلمان- كه در جنگ احزاب، براي نجات لشكر اسلام، آن تدبير ويژه را پيشنهاد كرد- كسي نبود كه از حال مردم در آن شرايط غافل شود. هدف او از اين كار، اين بوده است كه با روح تجملپرستي ايرانيان آن روز در پايتخت بزرگ ساساني مداين، به ستيز برخيزد و به آنها كه غرق آن زندگي بسيار پر زرق و برق و اسراف كارانه بودند، هشدار دهد و عواقب شوم اين گونه زندگاني را نشان دهد. اين، همان است كه مولا علي عليهالسلام در خطبه بالا، در جمله كوتاهي كه دو كلمه بيش نيست، ولي يك دنيا معنا دارد، بيان فرموده است: (تخففوا تلحقوا)، سبكبار شويد تا به منزل برسيد! اينك به سراغ كلام شريف رضي ميرويم كه بعد از ذكر اين خطبه ميگويد: اين گفتار امام عليهالسلام جز سخن خدا و پيامبر اسلام، با هر سخني سنجيده شود، بر آن، برتري خواهد داشت و
از آن پيشي ميگيرد. مخصوصا جمله (تخففوا تلحقوا) كلامي است كه از آن كوتاهتر و پرمعناتر، شنيده نشده است. چه سخن ژرف و عميقي! و چه جمله پر معنا و حكمتآميزي است! اين كلام، كه روح تشنه طالبان حكمت را سيراب ميكند، در كتاب خصائص درباره اهميت و عظمت اين جمله بحث كردهايم.