- خطبه ها 1
- خطبه 002-پس از بازگشت از صفين 13
- خطبه 003-شقشقيه 17
- خطبه 004-اندرز به مردم 22
- خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا 23
- خطبه 006-آماده نبرد 24
- خطبه 007-نكوهش دشمنان 25
- خطبه 008-درباره زبير و بيعت او 26
- خطبه 009-درباره پيمان شكنان 27
- خطبه 010-حزب شيطان 28
- خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه 29
- خطبه 012-پس از پيروزي بر اصحاب جمل 30
- خطبه 013-سرزنش مردم بصره 31
- خطبه 014-در نكوهش مردم بصره 32
- خطبه 015-در برگرداندن بيتالمال 33
- خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه 34
- خطبه 017-داوران ناشايست 36
- خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان 37
- خطبه 019-به اشعث بن قيس 38
- خطبه 020-در منع از غفلت 39
- خطبه 021-در توجه به قيامت 40
- خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان 41
- خطبه 023-در باب بينوايان 42
- خطبه 024-برانگيختن مردم به پيكار 45
- خطبه 025-رنجش از ياران سست 46
- خطبه 026-اعراب پيش از بعثت 48
- خطبه 027-در فضيلت جهاد 51
ترجمه: آگاه باشيد! شيطان، حزب خود را بسيج كرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار ديگر، ظلم و ستم به وطنش بازگردد و باطل، به جايگاه نخستينش رسد. به خدا سوگند! هيچ كار خلافي از من سراغ ندارند و انصاف را ميان من و خود، حاكم نكردهاند. آنها حقي را از من مطالبه ميكنند كه خود، آن را ترك گفتهاند، و انتقام خوني را ميطلبند كه خودشان آن را ريختهاند! اگر (فرضا) من، در ريختن اين خون (خون عثمان) شريكشان بودم، آنها نيز سهيم بودهاند، و اگر تنها، خودشان، مرتكب اين كار شدهاند، مسئوليتش بر گردن خودشان است. (بنابراين) مهمترين دليل آنها، بر ضد خود آنها ميباشد. (آري) آنها ميخواهند از مادري شير بنوشند كه شيرش را بريده! و بدعتي را زنده كنند كه مدتها است مرده است! (آنها، ميخواهند همان حيف و ميلهاي زمان عثمان، تكرار شود و گروهي بر بيتالمال اسلام، به ناحق، مسلط باشند! هرگز اين كار در حكومت من تكرار نميشود، نه مال و نه پست و مقامي را، به ناحق، به كسي نميبخشم!) اي نوميدي! به سراغ اين دعوت كننده بيا. راستي چه كسي دعوت ميكند و مردم (ناآگاه) چه دعوتي را اجابت ميكنند؟! من، به حجت و علم الهي درباره اين گروه، راضيا
م (و حاكم ميان من و آنها خدا است). اگر آنها از پذيرش حق امتناع كنند، لبه تيز شمشير را به آنها ميبخشم، همان شمشيري كه بهترين درمان باطل (در برابر زورگويان) و يار و ياور حق (در برابر ستمگران خودكامه) است. راستي عجيب است كه از من خواستهاند در برابر نيزههاي آنان حاضر شوم و در مقابل شمشيرهايشان شكيبا باشم! (آري آنها به من اعلان جنگ دادهاند! (مادران در سوگشان به عزا بنشينند! من كسي نبودم كه به نبرد تهديد شوم يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند! چرا كه من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آئين خود، كمترين شك و ترديدي ندارم. خطبه در يك نگاه: اين خطبه- همان گونه كه از عنوانش پيدا است- به بيعت شكني طلحه و زبير و سپس به حوادث تلخ جنگ جمل نظر دارد، و نيز به مساله خون عثمان كه دستاويزي براي جنگ طلبان جمل و بعد از آن، بهانهاي براي آتشافروزان شام گرديد- اشاره ميكند و آنها را با تهديدهاي روشني، مورد ملامت و سرزنش قرار ميدهد. حضرت، در پايان خطبه، به تهديدهايي كه دشمنانش نسبت به او داشتند، پاسخ دندانشكن ميدهد. اين خطبه، از نظر محتوا، با خطبه 26،10 و 172 تناسب و شباهت قابل ملاحظهاي دارد و به همين دليل، احتمال دار
د كه هر كدام از اين خطبهها، بخشي از خطبه واحدي بوده كه سيدرضي رحمه الله آن را تجزيه كرده و هر كدام را به تناسبي، در جايي نقل كرده است. جالب اين كه طبق روايتي، عمرو بن عاص، روزي به عايشه گفت: (لوددت انك قتلت يوم الجمل!، من، دوست داشتم كه تو، در روز جنگ جمل كشته شده بودي!) عايشه با تعجب پرسيد: و لم؟ لا ابا لك! اي بياصل و نسب! به چه دليل؟. عمرو عاص در پاسخ گفت: (كنت تموتين باجلك و تدخلين الجنه و نجعلك اكبر التشنيع علي علي،) تو با مرگ خود، از دنيا ميرفتي و داخل بهشت ميشدي و ما، قتل تو را، بزرگترين دستاويز براي بدگويي به علي قرار ميداديم. بعضي از شارحان نهجالبلاغه معتقدند كه اين خطبه، از خطبههاي مربوط به جنگ صفين است و اشاراتي كه در آن آمده، متوجه به معاويه است، ولي از عنواني كه سيدرضي رحمه الله براي آن انتخاب كرده نيز كلام ابن ابيالحديد و غير او، استفاده ميشود كه اين خطبه، هر چند مضامينش با هر دو گروه تناسب دارد، تنها، مربوط به پيمانشكنان جنگ جمل است. شرح و تفسير: آتشافروزان جنگ جمل همان گونه كه قبلا اشاره شد، اين خطبه، ناظر به آتشافروزان جنگ جمل، يعني طلحه و زبير و ياران آنها است. آن دو كه هواي ح
كومت در سر داشتند و علي عليهالسلام را آماده واگذاري بعضي از مناصب مهم حكومتي به خودشان نديدند، تحت تاثير هواي نفس و وسوسههاي شيطاني، بيعت خود را با علي عليهالسلام شكستند و گروهي از مردم را پيرامون خود جمع كردند و همسر پيامبر، عايشه را هم با خود همراه نمودند و به عنوان خونخواهي عثمان، قيام كردند و بصره را- كه به جهاتي، براي اين كار آمادگي داشت- به عنوان مركز توطئههاي خود برگزيدند. امام عليهالسلام در نخستين فراز اين خطبه، به اين توطئه، اشاره كرده ميفرمايد: آگاه باشيد! شيطان، حزب خود را بسيج كرده و سپاهش را گرد آورده است تا بار ديگر، ظلم و ستم به وطنش باز گردد و باطل، به جايگاه نخستينش رسد! (الا و ان الشيطان قد ذمر حزبه و استجلب جلبه ليعود الجور الي او طانه و يرجع الباطل الي نصابه. اين سخن، اشاره به حركتهاي آشوب طلبانهاي است كه بعد از قتل عثمان و بيعت مردم با علي عليهالسلام روي داد. و منظور از حزب شيطان، همان كساني هستند كه در عصر عثمان به سوء استفاده از بيتالمال و سلطه بر پستهاي حساس كشور اسلامي دست زده بودند و در انتظار خلافت و مقامات ديگر، بعد از عثمان، روز شماري ميكردند. امام عليهالسلام در اين گ
فتار پر معنا، هشدار ميدهد كه توطئههاي شيطاني در حال شگل گرفتن است و هدف همه آنها اين است كه بار ديگر حيف و ميل در بيتالمال و جور و ستم در سرزمين اسلام ظاهر و آشكار گردد و امام عليهالسلام را از اصلاح جامعه اسلامي و مرهم نهادن بر زخمهايي كه در دوران عثمان بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد شد، باز دارند. حضرت سپس در ادامه اين سخن، اين حقيقت را روشن ميسازد كه آنها هيچ دليلي براي مخالفتهاي خود ندارند و تابع هيچ منطق روشني نيستند: به خدا سوگند! آنها هيچ كار خلاف و منكري از من سراغ ندارند، و انصاف را، ميان من و خود، حاكم نكردهاند، (و الله! ما انكروا علي منكرا، و لا جعلوا بيني و بينهم نصفا). در اين جمله، امام عليهالسلام اشاره به طلحه و زبير و گروه پيمانشكنان (ناكثين) ميكند و به طور سربسته، به بهانه واهي آنها اشاره ميفرمايد. بهانه آنها، قتل عثمان بود. حضرت، در جملههاي بعد، به طور مشروحتر بيانات بسيار كوبندهاي درباره آنان فرموده است. آري، تمام كتابهاي تاريخي گواهي ميدهد كه قتل عثمان، چيزي نبود كه به امام عليهالسلام نسبت داده شود، بلكه كسي كه بيش از همه براي خاموش كردن فتنه در ميان مسلمانان، تلاش و كوشش كرد،
امام عليهالسلام بود. پيمانشكنان، در اين قضاوتهاي عجولانه خود، هرگز راه انصاف را پيش نگرفتند، بلكه به دروغ و تهمتهاي آشكار متوسل گشتند. البته اين رفتار، هنگامي كه پاي منافع نامشروع شخصي به ميان آيد، غير منتظره نيست و در عصر خود، نمونههاي آن را فراوان مشاهده ميكنيم كه سردمداران سياستهاي جور و ظلم در جهان، از هيچ دروغ و تهمتي براي رسيدن به منافع نامشروع خويش ابا ندارند! بهانهجويان رسوا! امام عليهالسلام در اين فراز از خطبهاش، آن چه را در فراز قبل، به صورت سربسته گفته بود شرح ميدهد و با دلايلي كوبنده، پيمانشكنان و آتشافروزان جنگ در ميان مسلمانان را محكوم ميكند. در اين بخش از سخنش، به دستاويز اصلي طلحه و زبير و همراهان آنها- يعني مساله خونخواهي عثمان- اشاره كرده، ميفرمايد: آنها، حقي را از من مطالبه ميكنند كه خود، آن را ترك گفتهاند و انتقام خوني را ميطلبند كه خود، آن را ريختهاند، (و انهم ليطلبون حقا هم تكروه و دماهم سفكوه). مورخ معروف، طبري، در تاريخ خود، از يكي از ياران عثمان نقل ميكند كه هنگامي كه (مردم شورشي) عثمان را محاصره كردند، علي عليهالسلام در خيبر بود. زماني كه بازگشت، عثمان به سراغ حضر
ت فرستاد و او را به خانه خود دعوت كرد. امام عليهالسلام وارد بر عثمان شد. عثمان، بعد از حمد و ثناي الهي، اظهار داشت: من، حقوقي بر تو دارم: حق اسلام و حق اخوت و برادري و حق خويشاوندي، و اگر اين حقوق هم نباشد، قبل از اسلام، نيز با هم رابطه و پيمان داشتيم. علي عليهالسلام سخنان او را تصديق كرد و خارج شد و به سراغ خانه طلحه آمد. آنجا از افراد گوناگون، پر بود. امام عليهالسلام به او فرمود: اي طلحه! اين چه سر و صدايي است كه به راه انداختهاي؟. طلحه گفت: حالا اين سخن را ميگويي كه كار از كار گذشته و شر و فساد فزوني گرفته؟! علي عليهالسلام كه سخنان خود را در او موثر نيافت، از نزد او بازگشت و به سراغ بيتالمال رفت، فرمود: در آن را بگشاييد! اما كليد پيدا نشد، لذا فرمود: در را بشكنيد! در را شكستند، فرمود: اموال بيتالمال را بيرون بياوريد! بيرون آوردند و شروع كرد به تقسيم كردن آن در ميان مردم. اين سخن، در شهر پخش شد و به گوش كساني كه در خانه طلحه جمع شده بودند، رسيد. آنها با شنيدن اين سخن، آهسته آهسته از خانه او خارج شدند تا اين كه فقط طلحه در آنجا باقي ماند. اين خبر به عثمان رسيد و خوشحال شد، زيرا، توطئه طلحه را بياثر
ديد. هنگامي كه طلحه با چنين وضعي رو به رو شد، به ديدار عثمان آمد. اجازه گرفت و وارد شد. رو به او كرد و گفت: يا اميرالمومنين! استغفر الله و اتوب اليه! من، كاري ميخواستم انجام بدهم كه خداوند مانع شد و الان از كار خود توبه ميكنم. عثمان به او گفت: به خدا سوگند! تو، براي توبه نيامدهاي! شكست خوردي و اين جا آمدي، خدا از تو انتقام بگيرد. طبري، در جاي ديگر از همان تاريخ خود ميگويد كه: هنگامي كه عثمان را در خانهاش كشتند، مردي به نام سودان بن حمران از آنجا خارج شد و ميگفت: طلحه كجا است؟ ما عثمان را كشتيم. از اين شواهد و شواهد تاريخي ديگر، به خوبي استفاده ميشود كه طلحه، يكي از گردانندگان اصلي ماجراي قتل عثمان بوده است. اين جمله عايشه نيز معروف است كه با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: (اقتلوا نعثلا! قتل الله نعثلا، نعثل (عثمان) را بكشيد! خدا نعثل را بكشد! منظور او از نعثل، عثمان بود. ابن ابيالحديد، در شرح يكي از خطبههاي نهجالبلاغه كه در مورد جنگ جمل سخن ميگويد، تصريح ميكند كه تمام تاريخنويسان اسلام، اعتراف دارند كه عايشه، از شديدترين دشمنان عثمان بود تا آنجا كه يكي از لباسهاي پيامبر اسلام را در م
نزل خود آويزان كرده بود و به كساني كه نزد او ميآمدند، ميگفت: اين لباس پيامبر است كه هنوز كهنه نشده، ولي عثمان سنت پيامبر را كهنه كرده است. گفتهاند كه نخستين كسي كه عثمان را نعثل خواند، عايشه بود و ميگفت: (نعثل را بكشيد كه خدا نعثل را بكشد). با اين حال، عجيب است كه آنها، به عنوان خونخواهي عثمان، قيام كردند! در عالم سياست (سياست منهاي تقوا و پرهيزكاري و ايمان) اين مسائل، عجيب نيست كه افرادي، خودشان، توطئه ميكنند و بعد به عنوان دفاع، در برابر توطئه قيام ميكنند! امام عليهالسلام در ادامه اين سخن ميفرمايد: اگر (فرضا) من، در ريختن اين خون، شريكشان بودهام، آنها نيز سهيم بودهاند و اگر تنها، خودشان، مرتكب اين كار شدهاند، مسووليت آن بر گردن خودشان است، (فلئن كنت شريكهم فيه فان لهم لنصيبهم منه و لئن كانوا و لوه دوني فما التبعه الا عندهم). اين سخن، اشاره به اين دارد كه همه ميدانند كه آنها، در قتل عثمان، سهمي داشتهاند و به فرض كه مرا هم در اين كار سهيم بدانند (در حالي كه من، نه تنها، سهمي نداشتم، بلكه در خاموش كردن آتش فتنه كوشش فراوان كردم) سهم خودشان غير قابل انكار است و اگر محرك اصلي، آنها هستند هم آنها با
يد پاسخگو باشند! با اين حال، چه قدر بيشرمي است كه آنها، قيام و خون عثمان را از من طلب كنند. حضرت، براي تكميل اين سخن ميفرمايد: مهمترين دليل آنها، بر ضد خودشان است، (و هر چه بگويند، مصداق اصلياش، هستند، (و ان اعظم حجتهم لعلي انفسهم). آنگاه، از انگيزه اصلي آنها پرده برداشته، ميفرمايد كه: مطلب اصلي، چيز ديگري است. آنها، مايل بودند اوضاع زمان عثمان ادامه مييافت و براي اين گروه، امتيازاتي در بيتالمال قرار داده ميشد، ولي آن دوران گذشت و ديگر باز نميگردد: آنها، ميخواهند از مادري شير بنوشند كه شيرش را بريده و بدعتي را زنده كنند كه مدتها است مرده است، (يرتضعون اما قد فطمت و يحيون بدعه قد اميتت). در تفسير اين جمله، احتمالات ديگري نيز داده شده است، از جمله اين كه منظور از (مادري كه شير خود را قطع كرده) همان سنتهاي جاهلي و بدعتها و تعصبهايي است كه قبل از اسلام وجود داشته كه براي رسيدن به حكومت و يا حمايت از گروه خاصي، به هر وسيله غير اخلاقي متوسل ميشدند. اميرمومنان علي عليهالسلام در اين جمله ميگويد: كه آن دوران گذشت و شير آن مادر قطع شد و ديگر جاي توسل به بهانههاي واهي و دروغين براي رسيدن به خواستههاي نامش
روع نيست. اين تفسير، مناسب جمله دوم است كه ميگويد: آنها ميخواهند بدعت مردهاي را زنده كنند. و نه جمله نخست و هر دو جمله را به يك معنا دانستن، خلاف ظاهر لفظ است. بعضي نيز گفتهاند كه: منظور اين است كه با ادعاي خونخواهي عثمان، در حقيقت، ميخواهند خاطره حكومت او را زنده كنند، با اين كه اين مدعيان خونخواهي، خود، از كساني بودند كه ضد عثمان قيام كردند و سبب قتل او شدند. به اين ترتيب، ميخواهند از مادري كه شيرش را بريده، بار ديگر شير بنوشند. البته، جمع ميان همه اين معاني نيز ممكن است، هر چند معناي نخست مناسبتر به نظر ميرسد. حضرت، در ادامه اين سخن، اشاره به نتيجه كار اين گروه و تركيب جمعيت آنها كرده و با تعبير جالبي، چنين ميفرمايد: اي نوميدي! به سراغ اين دعوت كننده بيا! راستي چه كسي دعوت ميكند و مردم (ناآگاه) چه دعوتي را اجابت ميكنند؟! (يا خيبه الداعي! من دعا! و الام اجيب؟) اين تعبير، در واقع، پيش بيني نتيجه، جنگ جمل از سوي امام عليهالسلام است. حضرت، عاقبت آنها را، نوميدي و شكست اعلام ميكند، عاقبت فرصت طلباني، كه خود از بانيان قتل عثمان بودهاند، سپس به خونخواهي او برخاسته و در ميان صفوف مسلمانان تفرقه افكن
دهاند و گروهي، چشم و گوش بسته، به دنبال آنها افتاده و خود را در دنيا و آخرت گرفتار زيانكاري و رسوايي كردهاند. حضرت، در ادامه اين سخن ميفرمايد: من به حجت الهي و علم او درباره اين گروه راضيام (و حاكم ميان من و آنها، خدا است)، و اني لراض بحجه الله عليهم و علمه فيهم. ممكن است كه منظور از حجت الهي، همان دستوري باشد كه درباره ياغيان و متجاوزان در قرآن مجيد آمده است كه ميفرمايد: (و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امر الله). هرگاه، دو گروه از مومنان، با هم به نزاع پردازند، آنها را آشتي دهيد و اگر يكي از آن دو به ديگري تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد. جمله (علمه فيهم) ممكن است اشاره به حديث مشهوري باشد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليهالسلام فرمود: (قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين)، او، با ناكثين و قاسطين و مارقين، پيكار خواهد كرد. هنگامي كه امسلمه، درباره اين سه گروه سوال ميكند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ناكثين را به پيمانشكنان جمل، و قاسطين را به لشكريان شام، و مارقين را ب
ه اصحاب نهروان، تفسير ميفرمايد. روشن است كسي كه راضي به رضاي خدا و آگاه از آينده اين گونه حوادث دردناك و شكست و نوميدي دشمنان باشد، روح او، مملو از رضايت و خوشنودي و آرامش خواهد بود. آيا مرا تهديد ميكنيد؟ در بخش گذشته اين خطبه امام عليهالسلام تكيه بر استدلال منطقي فرموده و آنها را با بياني روشن و قاطع، اندرز ميدهد تا به اشتباه خويش پي برند و از راه شيطان، باز گردند و به بيعتي كه با امام داشتهاند، وفادار مانده، دست از آتشافروزي و جنگ بردارند. در اين بخش- كه آخرين بخش اين خطبه است- به آنها هشدار ميدهد كه اگر گوش به حرف حساب ندهند، با زبان شمشير، با آنها سخن خواهد گفت، همان شمشيري كه پاسخ زورگويان و هواپرستان خودمحور است. ميفرمايد: اگر آنها از پذيرفتن حق سر باززنند، لبه تيز شمشير را به آنها ميبخشم، (فان ابوا اعطيتهم حد السيف). همان شمشيري كه بهترين درمان باطل (در برابر زورگويان منطق نشناس) و يار و ياور حق (در برابر ستمگران خودكامه) است، و كفي به شافيا من الباطل و ناصرا للحق! اين كه ميگويند پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در يك دست خود قرآن را گرفته و در دست ديگر شمشير را، بيان يك واقعيت مسلم
در حكومتهاي الهي است. آنها بايد قبل از هر چيز، به مسائل منطقي روي آرند و براي اصلاح فرهنگ جوامع فاسد بكوشند و تا آنجا كه در توان دارند، با اندرز و نصيحت و دلايل روشن عقلاني، خطاكاران را از اشتباه بيرون آورند، ولي بديهي است كه هميشه، گروهي وجود دارند كه پردههاي خودخواهي و هواپرستي، عقل و وجدان آنها را پوشانده و چيزي جز زبان شمشير را درك نميكنند. رهبران حكومتهاي الهي، در برابر اين گونه افراد، متوسل به زور ميشوند و تكيه بر قدرت ميكنند و قاطعانه، آنها را در هم ميكوبند و اين، آخرين دارو براي درمان بيماري فكري و اخلاقي اين گونه افراد است، ان آخر الدواء الكي، آخرين دواي زخمهاي غير قابل علاج، داغ كردن و سوزاندن است. در واقع، جمله (شافيا من الباطل) و جمله (ناصرا للحق) لازم و ملزوم هماند، چرا كه درمان باطل، سبب ياري حق و ياري حق، سبب فرونشستن باطل است. حضرت، در ادامه اين سخن ميافزايد: عجيب است كه آنها به من اعلان جنگ دادهاند و از من خواستهاند كه در برابر نيزههاي آنان حاضر شوم و در برابر شمشيرهايشان شكيبا باشم! (با آن كه آنها به خوبي از موقعيت من در جنگهاي اسلامي آگاهاند و ضرب شست مرا ديدهاند كه چگونه در بر
ابر نيرومندترين مردان جنگي دشمنان اسلام، ايستادگي كردهام)، (و من العجب بعثهم الي ان ابرز للطعان و ان اصبر للجلاد!) اين تعبير، به خوبي نشان ميدهد كه گروه پيمانشكنان جنگ جمل، آغازگران آتشافروزي جنگ بودهاند، چرا كه به امام عليهالسلام اعلان جنگ كردهاند و بيشرمانه، حضرتش را تهديد به نيزه و شمشير كردهاند. ابن ابيالحديد، از مورخ معروف، ابومخنف نقل ميكند كه هنگامي كه فرستادگان علي عليهالسلام از نزد طلحه و زبير و عايشه بازگشتند، حامل پيام اعلان جنگ بودند. به هر حال اين تهديد نشان ميدهد كه تا چه حد آتشافروزان جنگ جمل، از واقعيتها، بيگانه بودند و رسيدن به مقام، آن چنان چشم و گوش آنها را بسته بود، كه واقعيت روشني مانند شجاعت و جنگجويي علي عليهالسلام را- كه بارها، در غزوات اسلامي، با چشم خود مشاهده كرده بودند- به فراموشي سپردند. حضرت، در ادامه اين سخن، همان مطلب را با ذكر دليل روشني تعقيب ميكند، ميفرمايد: مادران در سوگشان، به عزا بنشينند! من، كسي نبودم كه به نبرد تهديد شوم يا از شمشير و نيزه مرا بترسانند! چرا كه من، به پروردگار خويش، ايمان و يقين دارم و در دين و آئين خود، كمترين شك و ترديدي ندارم، (هبلتهم
الهبول! لقد كنت و ما اهدد بالحرب و لا ارهب بالضرب! و اني لعلي يقين من ربي و غير شبهه من ديني). جمله هبلتهم الهبول- با توجه به اين كه مفهوم هبل، به عزاي فرزند نشستن است- اشاره به اين است كه شما، ارزش زنده ماندن را نداريد و بايد بميريد و مادرانتان به عزايتان بشينند كه اين چنين در قضاوت و تدبير خود، گرفتار خطاها و اشتباهات روشن هستيد. شبيه اين جمله در ادبيات عرب، عبارت (ثكلتهم الثواكل) است كه آن نيز به همين معنا است. به هر حال، امام عليهالسلام در اين جملههاي حساب شده و پرمعنا نخست، به سابقه زندگي خود اشاره ميكند و به كنايه ميگويد كه حتي مشركان عرب مرا به خوبي ميشناختند و هرگز كسي در دوران زندگانيام مرا به جنگ و مبارزه تهديد نكرد، حال، شما كه اين همه با من بودهايد و ادعاي مسلماني داريد، چرا تهديد ميكنيد؟! اشاره ديگر حضرت به اين است كه كسي، از جنگ ميترسد كه از مرگ و شهادت بترسد و كسي از مرگ و شهادت ميترسد، كه يقين قاطع به پروردگار نداشته باشد و در مسير كه ميپيمايد گرفتار شك و شبهه گردد، زيرا، آن كس كه به مسير خود ايمان دارد و صاحب يقين و اعتقاد راسخ است، ميداند كه در جنگ با دشمنان حق، هرگز شكستي نيست،
بلكه يا پيروزي بر دشمن است و يا شهادت و انجام وظيفه و شتافتن به جوار قرب پروردگار و بهرهمندي از حيات ابدي و جاويدان. و اين، همان (احدي الحسنيين)- يكي از دو نيكي- است كه در آيه شريفه 52 از سوره توبه آمده است! (قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين)، بگو: آيا درباره ما، جز يكي از دو نيكويي (پيروزي يا شهادت) را انتظار داريد! گروهي از مفسران نهجالبلاغه، معتقدند كه جمله (فاني لعلي يقين من ربي) و جمله (و غير شبهه من ديني)، يك مفهوم را ميرساند و تاكيد هم است، ولي حق اين است كه اين دو جمله، از قبيل بيان عام بعد از خاص و ناظر به دو مفهوم است. در نخستين جمله، امام عليهالسلام اشاره به مقام يقينش ميكند، همان چيزي كه در حديث منسوب به آن حضرت (لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا)- اگر پردهها كنار برود، هرگز بر ايمان من افزوده نميشود- اوج تجلي آن است. و جمله دوم به مجموعه دين و وظايف الهي، اشاره ميكند كه راه را در زندگي، براي او روشن ساخته و هرگونه شك و ترديد را از پيش پاي او برداشته است، به خصوص اين كه امام عليهالسلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيده بود كه با ناكثين و قاسطين و مارقين (جنگ افروزان جمل و صفين و نهر
وان) پيكار خواهد كرد. نكته: حزب الله و حزب شيطان آن چه در تعبير امام عليهالسلام در جمله بالا آمده است، اشاره لطيفي است به چيزي كه در قرآن مجيد، در آخر سوره مجادله آمده است. در آنجا، انسانها را به دو گروه حزبالله و حزب شيطان تقسيم ميكند و نشانه اصلي حزبالله را، حب في الله (دوست داشتن براي خدا) و بغض في الله (دشمن داشتن براي خدا) ميشمرد و ضمن بيان اين حقيقت كه مومنان راستين، هرگز، با دشمنان خدا رابطه مودت و دوستي برقرار نميكنند، هر چند نزديكترين افراد مانند پدر و فرزند و برادرشان باشند، ميفرمايد: (اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)، اينان، حزب اللهاند. آگاه باشيد كه حزب الله پيروز است! در مقابل اينها گروهي هستند كه براي حفظ منافع خويش، رابطه دوستي با دشمنان خدا برقرار ميكنند و راه نفاق و دورويي را پيش ميگيرند و تكيه بر قدرت و اموال خود ميكنند و در ميان بندگان خدا، تخم ظلم و فساد ميپاشند. قرآن درباره آنها ميگويد: (استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون)، شيطان بر آنها چيره شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده است. آنها حزب شيطانند. آگاه باشي
د حزب شيطان، زيانكار است! وجود اين دو حزب، مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نبوده، بلكه در هر عصر و زماني، به اشكال مختلف ظاهر ميشوند و به گفته شاعر، اين آب شيرين و شور تا نفخ صور ادامه دارد. اگر نگاهي به جهان امروز بيفكنيم، به روشني ميبينيم كه اين دو حزب، در برابر هم صفآرايي كردهاند و همه جا، حزب شيطان، با تكيه بر قدرت و زور و ثروت و نقشههاي شوم خود، به پاشيدن تخم ظلم و جور و فساد مشغول است و حزب الله نيز با تكيه بر ارزشهاي الهي، حتي در مواردي ظاهرا با دست خالي، در برابر آنها ايستادگي ميكند. حزب شيطان، هميشه در انتظار فرصتهاي مناسب است. و يكي از فرصتهاي مناسب براي آنها هنگام نقل و انتقال حكومتها و پديد آمدن انقلابها و تحولها است. نمونه روشني از اين فرصت طلبي، آغاز حكومت علي عليهالسلام بود. بازماندگان جنود جاهلي كه در عصر عثمان جان گرفته بودند، دست به دست هم دادند تا در برابر بنده خالص و فرزند راستين اسلام، علي عليهالسلام به پا خيزند و آتش ظلم و فساد را كه ميرفت با حكومت آن حضرت خاموش شود، برافروزند و به گفته مولا عليهالسلام جور و ستم را به وطنش باز گردانند و باطل ر
ا به اصل و ريشهاش برسانند. امام عليهالسلام در اين لحظات حساس از حكومت خود، به مردم با ايمان هشدار ميدهد كه مراقب باشند تا در دام لشكر شيطان نيفتند و فريب توطئههاي آنها را نخورند. ظمنا، از تعبير بالا استفاده ميشود كه ظلم و جور هم وطني دارد و باطل، ريشه و اساسي. آري! چنين است. وطن جور و ظلم، همان جا است كه لشكر شيطان زندگي ميكند و اساس و اصل باطل، همان اصولي است كه حزب شيطان بدان پايبند است. مردان شكست ناپذير در طول تاريخ مبارزات حق و باطل، افراد يا گروههايي را ميبينيم كه در صحنه نبرد، با وجود تفاوت ظاهري در ميان آنها و رقيبانشان، برتري عجيبي بر آنها پيدا ميكردند. مثلا سربازان اسلام، در ميدان نبرد با لشكر عظيم ساسانيان- كه از نظر عده، ده برابر آنها بودند و از نظر امكانات و ساز و برگ جنگي، قابل مقايسه با آنان نبودند- پيروز شدند و به ظاهر يك مشت افراد پا برهنه و فاقد تجهيزات و تعليمات جنگي، اما روشن از نور تعليمات اسلام و قرآن، افسانه توازن قوا را در ميدان نبرد در هم نورديدند. اين، به خاطر همان منطق (قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين) بود كه خود را در ميدان نبرد، در همه حال، پيروز ميديدند: يا در هم شك
ستن دشمن و يا نائل شدن به افتخار شهادت، كه هر دو، سعادتي بزرگ و پيروزي عظيم بود. همين منطق، در جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، عصر و زمان ما، بار ديگر خودش را نشان داد و در حالي كه تمام قدرتهاي بزرگ دنيا، با امكانات خود، به طور ظاهر و پنهان، به تقويت دشمنان اسلام پرداختند، جوانان مومن بسيجي و رزمندگان تربيت يافته در مكتب قرآن، تمام محاسبات جنگي آنها را بر هم زدند. اين همان چيزي است كه امام عليهالسلام در خطبه بالا به آن اشاره ميفرمايد و به دشمنان دنيا پرستش ميگويد كه مرا، تهديد به جنگ نكنيد! من، از جنگ در راه خدا، نميترسم، زيرا، قلب من سرشار از نور يقين است و من، هيچ گونه ترديدي در دين و آئين و مسيري كه برگزيدهام، ندارم. آري، من، در هر حال پيروزم و كسي كه پيروز است، چرا ترس و وحشت به خود راه دهد. اين، همان اصلي است كه مسلمانان، بايد سخت به آن وفادار باشند و اين روحيه را در ميان تمام فرزندان اسلام، زنده كنند كه با زنده شدن اين روحيه، از برتريهاي دشمنان، از نظر ساز و برگ جنگي و فنآوري پيچيده عصر، ترس و وحشتي نخواهد داشت.