- خطبه ها 1
- خطبه 002-پس از بازگشت از صفين 13
- خطبه 003-شقشقيه 17
- خطبه 004-اندرز به مردم 22
- خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا 23
- خطبه 006-آماده نبرد 24
- خطبه 007-نكوهش دشمنان 25
- خطبه 008-درباره زبير و بيعت او 26
- خطبه 009-درباره پيمان شكنان 27
- خطبه 010-حزب شيطان 28
- خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه 29
- خطبه 012-پس از پيروزي بر اصحاب جمل 30
- خطبه 013-سرزنش مردم بصره 31
- خطبه 014-در نكوهش مردم بصره 32
- خطبه 015-در برگرداندن بيتالمال 33
- خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه 34
- خطبه 017-داوران ناشايست 36
- خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان 37
- خطبه 019-به اشعث بن قيس 38
- خطبه 020-در منع از غفلت 39
- خطبه 021-در توجه به قيامت 40
- خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان 41
- خطبه 023-در باب بينوايان 42
- خطبه 024-برانگيختن مردم به پيكار 45
- خطبه 025-رنجش از ياران سست 46
- خطبه 026-اعراب پيش از بعثت 48
- خطبه 027-در فضيلت جهاد 51
ترجمه: سپس چنين فرمود: به من خبر رسيده كه بسر (بن ارطاه) بر يمن، تسلط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم كه اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودي، بر همه شما مسلط ميشوند و حكومت را از شما خواهند گرفت، به خاطر اين كه، آنها، در امر باطل خود، متحدند و شما، در امر حق خود، پراكندهايد. شما، از پيشواي خود، در امر حق، نافرماني ميكنيد، در حالي كه آنها، در امر باطل، مطيع فرمان پيشواي خويشاند. آنها، نسبت به رئيس خود، اداي امانت ميكنند، در حالي كه شما، خيانت ميكنيد. آنها، در اصلاح شهرها و ديار خود ميكوشند، در حالي كه شما، مشغول فساديد (به اين ترتيب، آنها، داراي اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خويشاند و شما در تمام اينها، عكس آنها هستيد. من، چگونه ميتوانم به شما اعتماد كنم، در حالي كه اگر قدحي را به رسم امانت به يكي از شما بسپارم، از آن بيم دارم كه دسته، يا بند آن قدح را بربايد.) خداوندا! من، از آنها خسته شدهام و آنها نيز از من (كه هماهنگي با نيات شومشان ندارم) خسته شدهاند. من، از آنان ملول گشتهام، و آنان نيز از من، ملول گشتهاند، پس، به جاي آنان، افرادي بهتر، به من عنايت فرما! و به جاي من،
شخص بدي را بر سر آنها مسلط فرما. خداوندا! دلهاي آنها را (از غم و اندوه) ذوب كن آن گونه كه نمك در آب ذوب ميشود! بدانيد- به خدا سوگند- دوست داشتم به جاي شما، يك هزار مرد سوار از قبيله بنيفراس بن غنم (كه شجاع و وفا دارند) ميداشتم (سپس امام در وصف آنان به اين شعر متمثل ميشود). هنالك، لو دعوت، اتاك منهم فوارس مثل ارميه الحميم اگر آنها را بخواني، سواراني مانند ابرهاي تابستاني، (سريع و تندرو) به سوي تو ميآيند. سپس امام (خطبه را پايان داد) و از منبر فرودآمد. شرح و تفسير: خرابي كار از كجاست؟ در بخش دوم اين خطبه، امام، اشاره به داستان بسر بن ارطاه، جنايتكار مشهور شام و غلبه او بر يمن ميكند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره كرده و آينده تاريك آنها را، با ذكر علل و عوامل دقيق آن، بازميگويد. بعضي از شارحان نهجالبلاغه، نوشتهاند كه معاويه، بسر بن ارطاه را كه مردي خونريز و مفسد في الارض و آدمكش و غارتگر بود، ماموريت داد و با گروه عظيم مسلحي، به سوي مدينه فرستاد و گفت: هر جا كه ميرسي، شيعيان علي را تحت فشار قرار داده و دلهاي آنها را مملو از ترس و وحشت كن. هنگامي كه وارد مدينه شدي، مردم آن شهر را، چنان بترسان
كه مرگ را با چشم خود ببينند چرا كه آنها به پيامبر پناه دادند و به يارياش برخاستند و پدرم ابوسفيان را شكست دادند. سپس از طه حسين، نويسنده معروف مصري، نقل ميكند كه بسر دستور معاويه را دقيقا اجرا كرد. و حتي از خود، خشونت بيشتري بر آن افزود و در ريختن خونها و غارت اموال و غصب حقوق و هتك حرمتها، چيزي فرونگذارد تا به مدينه آمد و مصائب عظيمي را به بار آورد كه همه، با چشم خود ديدند. او، آنها را مجبور به بيعت با معاويه كرد و … بسر، سپس به سوي يمن آمد و با خونريزي بسيار، رعب و وحشتي در آنجا حاكم ساخت، سپس براي معاويه بيعت گرفت و دو فرزند خردسال عبيدالله بن عباس (حاكم يمن) را سر بريد. ابناثير ميافزايد: اين دو كودك، در نزد مردي از صحرانشينان بنيكنانه بودند. هنگامي كه بسر ميخواست آنها را به قتل برساند، مرد كناني گفت: اينها كه گناهي ندارند، چرا آنها را ميكشي؟ اگر ميخواهي آنها را به قتل برساني، پس مرا هم به قتل برسان (كه شاهد اين ننگ نباشم كه در حفظ امانت، كوتاهي كردهام.) بسر از اين شرمنده نشد، او را هم كشت. به هر حال، اين اخبار دردناك، به اميرالمومنين عليهالسلام رسيد و شديدا ناراحت شد و در اين فراز از خطبه فرمو
د: به من خبر رسيده كه بسر (بن ارطاه) بر يمن، تسلط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم كه اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودي، بر همه شما مسلط ميشوند و حكومت را از شما خواهند گرفت، (انبئت بسرا قد اطلع اليمن و اني- و الله! لاظن ان هولاء القوم سيد الون منكم)، سپس حضرت، به علل اين مطلب پرداخته و روي چهار موضوع بسيار مهم كه هميشه عامل پيروزي است، انگشت ميگذارد. نخست اين كه ميفرمايد: آنها، در امر باطل خود، متحدند و شما، در امر حقتان، پراكندهايد، (باجتماعهم علي باطلهم، و تفرقكم عن حقكم). اتحاد، همه جا، مايه پيروزي است به خصوص اگر طرفداران حق، متحد باشند، اما چه دردناك است كه طرفداران حق، پراكنده باشند و حاميان باطل، متحد! با اين كه باطل، سرچشمه پراكندگي، و حق، كانون وحدت و اتحاد است. آري، براي پيروزي، در هر كار اجتماعي، قبل از هر چيز، اتفاق و وحدت لازم است و پراكندگي و اختلاف، سهم مهلك و كشندهاي است. ديگر اين كه شما، از پيشواي خود، در امر حق، اطاعت نميكنيد در حالي كه آنها، در امر باطل، مطيع فرمان پيشواي خويشاند، (و بمعصيتكم امامكم في الحق، و طاعتهم امامهم في الباطل). آري، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا، از شرا
يط اصلي پيروزي است. هيچ سپاه و لشكري و هيچ قوم و ملتي، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جايي نميرسد و به همين دليل، در مديريت امروز، براي مساله انضباط، اهميت فوقالعادهاي قائلاند. سوم اين كه آنها، نسبت به رييس خود، اداي امانت ميكنند، در حالي كه شما، خيانت ميكنيد، (و بادائهم الامانه الي صاحبهم و خيانتكم). امانتداري آنان، سبب ميشود كه نيروها و تداركات و سرمايهها و امكاناتشان ضد مخالفشان، بسيج شود، ولي خيانت شما، همه چيز را بر باد ميدهد. يك گروه فاقد امكانات و تجهيزات لازم، سرنوشتشان، چيزي جز شكست نيست. بعضي از شارحان نهجالبلاغه، امانت را در اينجا، به معناي بيعت گرفتهاند، ولي تفسيري كه در بالا آمد، با توجه به جملههايي كه در ادامه خطبه ميآيد، صحيحتر به نظر ميرسد، به علاوه بيعت، اگر به معناي اطاعت باشد، در بالا ذكر شده است و نيازي به تكرار نيست. چهارم اين كه، آنها، در اصلاح شهرها و ديار خود ميكوشند، در حالي كه شما، مشغول فساد هستيد، (و بصلاحهم في بلادهم و فسادكم). به اين ترتيب، آنها داراي اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خويشاند و شما، پراكنده و نافرمان و خيانتكار و مفسد هستيد و بسيار
طبيعي است كه چنان افرادي، بر چنين افرادي، پيشي گيرند و پيروز شوند. مديريت و تدبير و حاكميت، هر قدر حساب شده و قوي باشد، با وجود چنين افرادي، به نتيجه نميرسد، چرا كه بازوان مدير و حاكم، مردماند. آري، حق، با ضعف و ناتواني و فساد يارانش، ضعيف ميشود. و باطل، با قوت و قدرت و اتحاد اعوانش، قوي ميگردد. حضرت، سپس براي تكميل سخنان خود ميافزايد: من، چگونه ميتوانم به شما اعتماد كنم در حالي كه اگر من، قدحي را به رسم امانت، به يكي از شما بسپارم، از آن بيم دارم كه دسته، يا بند آن قدح را بربايد! (فلو ائتمنت احدكم علي قعب، لخشيت ان يذهب بعلاقته). كساني كه در موضوعاتي تا اين حد كوچك و كم ارزش، قابل اعتماد نباشند، در مهمترين پستهاي حكومت اسلامي و مساله جنگ و صلح و بيتالمال و مانند آن، چگونه ممكن است مورد اعتماد قرار بگيرند؟! من از شما خسته شدم! در سومين و آخرين فراز اين خطبه، امام، با قلبي مملو از غم و اندوه، روي به درگاه خدا ميآورد. و آنها را نفرين ميكند، ولي نفريني بيداركننده و هشدار دهنده براي كساني كه هنوز جرقهاي از بيداري وجدان در آنان وجود دارد، باشد كه از اين طريق، به آنها آگاهي دهد و آن گمگشتگان وادي ضلالت
را، به راه خدا آورد، چرا كه نفرينهاي امام هم اندرز و موعظه و درس بيداري است. حضرت، ميفرمايد: خداوندا! (از بس نصيحت كردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سرد دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شدهام و آنها نيز از من (كه هماهنگي با نيات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شدهاند. من، از آنان ملول گشتهام و آنان نيز از من، ملول شدهاند، (اللهم اني قد مللتهم و ملوني و سئمتهم و سئموني). روشن است، هنگامي كه ميان رهبر و پيروانش، هماهنگي در اهداف و اخلاق و نيات نباشد، اين مشكل عظيم، بروز ميكند كه پيشوايي عادل و آگاه و شجاع، در برابر پيرواني دنياپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگيرد و اندرزهاي او سودي نبخشد، و اين سبب ميشود كه هم پيشوا از آنها خسته شود و هم پيروان از آن پيشوا. به گفته سعدي: صد چندان كه دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت. گر ملولي ز ما ترش منشين كه تو هم در ميان ما تلخي! و اگر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم توانست رهبري اقوام جاهلي را بر عهده بگيرد، به اين دليل بود كه آنها، تربيتش را پذيرفتند و خلق و خوي او را در خود زنده كردند. به همين دليل، پيامبراني كه اين توفيق نصيبشان نشد،
از پيروان خود، ملول گشتند و پيروان هم، وجود آنها را تحمل نكردند. فراموش نكردهايم كه قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پيامبر بزرگ، به جرم پاكدامنياش ابراز تنفر كردند و گفتند: لوط و پيروانش را از شهر و ديار خود بيرون كنيد كه اينها، مردمي هستند كه پاكدامني را ميطلبند و با هم صدا نيستند. حضرت، سپس آنها را چنين نفرين ميكند: خداوندا! به جاي آنان، افرادي بهتر به من عنايت فرما و به جاي من، بدتر از من، بر سر آنها مسلط فرما! (فابدلني بهم خيرا منهم، و ابدلهم بي شرا مني!) چرا كه نه آنها، پيرواني شايسته براي اين پيشوا هستند و نه من، پيشوايي مناسب براي آنها، و حكمت پروردگار ايجاب ميكند، اكنون كه آنها از كوره آزمايش، رو سياه به درآمدند، اين نعمت الهي از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتار انواع درد و رنج شوند. و چه زود، اين نفرين امام در حق آنها، تحقق يافت، بنياميه، با ماموران خونخورا و سنگدل و جاني، بر آنان مسلط شدند و چنان كردند كه در تاريخ، بينظير و يا كم نظير است. و از عجايب اين كه در تواريخ اسلامي آمده است: در همان زمان كه امام، اين نفرينها، را كرد (يا با فاصله كمي) حجاج بن يوسف- آن جنايتكار بينظير تاريخ- متولد شد
، البته پيش از به قدرت رسيدن حجاج نيز، مردم عراق و كوفه، كفاره جرايم خود را ميدادند، ولي در عصر حكومت حجاج، به اوج خود رسيد. بديهي است كه منظور از جمله (ابدلهم بي شرا مني) اين نيست كه من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلط كن، بلكه اين، تعبيري است كه در مقايسه خوب مطلق با بد مطلق نيز گفته ميشود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذابهاي بسيار دردناك دوزخ ميفرمايد: (قل اذا لك خير ام جنه الخلد التي وعد المتقون)، بگو: آيا اين (عذابهاي دردناك) بهتر است يا بهشت جاويدان كه به پرهيزگاران وعده داده شده است؟. و به تعبير ديگر، نه كوفيان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند كه امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام- العياذ بالله- بد بود كه خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلط كند و در اين گونه موارد، صيغه افعل تفضيل، مفهوم معمول خود را از دست ميدهد و براي مقايسه دو چيز متضاد ذكر ميشود. اين نفرين امام، در حقيقت، شبيه نفريني است كه در قرآن مجيد، از پيامبر بزرگ الهي، نوح، نقل شده است: رب لا تذر علي الارض من الكافرين ديارا، پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روي زمين، باقي مگذار!. حضرت، سپس به نفرين خود چنين ادامه ميدهد: خد
اوندا! دلهاي آنها را ذوب كن آن گونه كه نمك در آب ذوب ميشود، اللهم مث قلوبهم كما يماث الملح في الماء. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوهها بر دل باشد، به شكلي كه عواطف انسان را سخت جريحهدار كند، به گونهاي كه از آن تعبير شود به اين كه: قلب آب شده است. شبيه به اين معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نيز آمده است كه امام عليهالسلام ميفرمايد: و الله، يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاء القوم علي باطلهم و تفرقكم عن حقكم، به خدا سوگند! اين جريان، قلب انسان را ميميراند و اندوه و غم به بار ميآورد كه آنها در مسير باطل خويش، متحدند و شما، در راه حق، پراكنده و متفرق. بديهي است كه منظور از آب شدن دلها، ضايع شدن عقل و هوش و درايت است. در واقع، مفهوم جمله، اين است كه عقل و هوش را به خاطر نافرمانيها و نفاق و دورويي و كوتاهي و كارشكني، از آنها بگير تا در زندگي، حيران و سرگردان شوند. اين تعبير، در آيات و روايات فراواني آمده است كه قلب، به معناي عقل و درايت و يا كانون عقل و درايت است. از جمله، در آيه 25 سوره انعام ميخوانيم: و جعلنا علي قلوبهم اكنه ان يفقهوه، ما، بر قلبهاي آنها، پردهها ا
فكنديم تا آن (قرآن) را درك نكنند. در حقيقت، يكي از بزرگترين مجازاتهاي الهي- كه در قرآن مجيد و روايات، نسبت به افراد سركش و منافق به آن اشاره شده- همين مجازات است كه انسان، حقايق را آن چنان كه هست، نبيند و نشنود و درك نكند و در بيراههها، سرگردان و هلاك شود. سپس امام عليهالسلام در آخرين جملههاي اين خطبه، آرزو ميكند كه اي كاش، به جاي انبوه لشكريان ضعيف و ناتوان، افراد كمي از قبيله بنيفراس- كه به شجاعت و وفاداري معروف بودند- ميداشت، او ميفرمايد: آگاه باشيد! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاي شما، يك هزار مرد سوار از قبيله بنيفراس بن غنم (كه شجاع و وفا دارند) ميداشتم. (تا با كمك آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاي خود مينشاندم)، (اما- و الله! لوددت ان لي بكم الف فارس من بنيفراس بن غنم). سپس امام عليهالسلام به اين شعر در وصف آنان متمثل ميشود: هنا لك، لو دعوت اتاك منهم فوارس مثل ارميه الحميم معناي شعر اين است كه اگر آنها را بخواني، سواراني مانند ابرهاي تابستاني، (سريع و تند)، به سوي تو ميآيند! و به گفته شاعر فارسي زبان: چو آن ابر سريع السير كم آب پي دشمن كشي بيصبر و بيتاب سپس امام عليهالسلام (
خطبه را پايان داد) و از منبر فرودآمد، (ثم نزل عليهالسلام من المنبر). قال السيد الشريف: اقول: الارميه جمع رمي و هو السحاب و الحميم، هاهنا، وقت الصيف. و انما خص الشاعر سحاب الصيف بالذكر لانه اشد جفولا و اسرع خفوفا، لانه لا ماء فيه. و انما يكون السحاب ثقيل السير لا متلائه بالماء، و ذلك لا يكون في الاكثر الا زمان الشتاء، و انما اراد الشاعر وصفهم بالسرعه اذا دعوا، و الاغاثه اذا الستغيثوا، و الدليل علي ذالك قوله: هنالك، لو دعوت، اتاك منهم.) مرحوم سيدرضي، در تفسير شعر بالا و تعبير ارميه الحميم چنين ميگويد: ارميه جمع رمي (بر وزن شقي) به معناي ابر است. و حميم، در اينجا، به معناي وقت تابستان است. و اين كه شاعر، در اينجا، روي ابرهاي تابستاني تكيه كرده، به خاطر آن است كه آنها سريعتر و سبكبارترند، چرا كه آب چنداني همراه ندارند، ولي ابرهايي كه پر آبند، آهستهتر حركت ميكنند و اين، غالبا در فصل زمستان است. و منظور شاعر، اين بوده كه آنها را توصيف به سرعت در هنگام فراخواني و فريادرسي و هنگام طلب فريادرس بكند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بيت شعر است. نكتهها: 1- بسر فرمانده خونريز معاويه مورخان اسلام، در اين نكته اتفاق نظر
دارند كه معاويه، براي پيشبرد اهداف خود، از مهرههايي استفاده ميكرد كه هيچ گونه شباهتي با صحابه و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نداشتند. از جمله آنها، بسر بن ارطاه بود كه به گفته ابن ابيالحديد، مردي سنگدل، و خشن و خونريز و كاملا بيرحم بود. معاويه، هنگامي كه باخبر شد كه گروهي از مردم يمن، سر به شورش برداشتهاند و نامه دوستانهاي براي او نوشتهاند، بسر را احضار كرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدينه و مكه، به سوي يمن برود و به او گفت: به هر جا وارد شدي، كه از پيروان علي عليهالسلام هستند، با خشونت تمام، با آنها، صحبت كن، به طوري كه بدانند راهي جز تسليم نيست. سپس، از خشونت زباني، خودداري كن و آنها را به بيعت با من دعوت كن! هر كس نپذيرفت، او را به قتل برسان و شيعيان علي عليهالسلام را هر كجا يافتي، از دم شمشير بگذران!. او، دستور معاويه را، دقيقا، اجرا كرد. هنگامي كه وارد مدينه شد، خطبهاي خواند و دشنام بسياري به مردم مدينه داد و آنها را تهديد كرد و داستان كشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصر شمرد و آن قدر تهديد كرد كه همه مردم با شناختي كه از او داشتند، در وحشت عظيمي فرورفتند. سپس مردم
را به بيعت با معاويه دعوت كرد. گروهي، با او بيعت كردند. او، خانههاي بسياري را سوزاند و حتي به اصحاب پيامبر نيز رحم نكرد و گفت: اگر با معاويه بيعت نكنند، قطعا، كشته ميشوند. و به اين ترتيب، بر مدينه مسلط شد و سپس به مكه آمد و آنها را تهديد كرد و از مخالفت برحذر داشت و گفت: اگر از در خلاف درآييد، ريشههاي شما را قطع ميكنم و خانهها را ويران و اموالتان را غارت خواهم كرد. در طائف نيز همين كار را انجام داد. از آنجا به نجران آمد. مسيحيان نجران را نيز شديدا تهديد كرد و گفت: اگر خلافي از شما به من رسد، كاري ميكنم كه نسل شما، قطع شود و خانهها و زمينهاي كشاورزيتان، ويران گردد. او، همين برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسيد و همانطور كه در سابق اشاره كرديم، از طريق ارعاب و تهديد و كشتار وسيع و وحشتناك، بر صنعا و يمن مسلط شد. هنگامي كه خبر به علي عليهالسلام رسيد، جاريه بن قدامه سعدي را، با دو هزار نفر، به سوي يمن فرستاد. مردم يمن كه به علي عليهالسلام وفادار مانده بودند، با ورود جاريه و سربازانش، قوت قلب پيدا كرده و به ضد طرفداران معاويه قيام كردند. آنها از شهرها گريخته، به كوهها پناه بردند. شيعيان علي عليهالسلام آن
ها را تعقيب و جمع آنان را متلاشي كردند و در تعقيب بسر حركت كردند. بسر كه جان خود و يارانش را در خطر ديد، هر روز از جايي به جاي ديگر فرار ميكرد و به هر جا كه ميرسيد، مردمي كه اعمال اين مرد خونخوار را ديده بودند، ضد او ميشوريدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگريزد و خود را به معاويه برساند و به اصطلاح پيروزيهاي خود را براي او شرح دهد و گفته ميشود كه او، در اين ماجرا، سي هزار نفر را به قتل رساند و گروهي را به آتش كشيد و سوزاند. در حديثي آمده است كه علي عليهالسلام بسر را با اين عبارت نفرين كرد: خداوندا! اين مرد دينش، را به دنيا فروخته و بيحرمتي، فراوان كرده و اطاعت مخلوق گنهكاري را، بر اطاعت تو، مقدم داشته است. خداوندا! او را نميران جز اين كه عقل را از او بگيري (و رسواي خاص و عام كني.) و لحظهاي، رحمت خود را نصيب او نكن … ! چيزي نگذشت كه بسر حالت وسواس شبيه جنون پيدا كرد و عقل خود را از دست داد. پيوسته، هذيان ميگفت و مرتب ميگفت شمشيري به من بدهيد كه من افراد را با آن بكشم. مردم، يك شمشير چوبي به او دادند و مشك باد كردهاي نزد او ميگذاردند و او، با آن شمشير چوبي، آن قدر بر آن مزد تا بيهوش ميشد. حتي بعضي
گفتهاند كه در آخر عمر، به قدري عقل خود را از دست داده بود كه قاذورات ميخورد و وقتي هم كه دست او را ميبستند، باز خود را بر قاذورات ميافكند و ميخورد و با همين حال از دنيا رفت. مسعودي، در مروج الذهب، بعد از نقل اين داستان ميافزايد كه بسر به مردم ميگفت: شما مرا از خوردن قاذورات منع ميكنيد در حالي كه دو فرزند ابنعباس- كه مظلومانه به دست من كشته شدند- اينها را به خورد من ميدهند. 2 - عوامل پيروزي و شكست ملتها امام عليهالسلام در اين خطبه، در عبارات كوتاه و بسيار پر معنايي، عوامل پيروزي و شكست اقوام و ملتها را بيان فرموده كه نه تنها، در مورد ماجراي مردم عراق و حجاز و يمن و داستان بسر بن ارطاه، صادق است كه در هر عصر و زماني، ميتواند معتبر باشد. نخست، از وحدت كلمه سخن ميگويد كه سبب تقويت نيروها و انسجام و همبستگي و كارآيي آنها است. وحدت كلمه، همان چيزي است كه از مهمترين عوامل پيروزي سربازان اسلام در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بر دشمنان نيرومند و مجهز بود و همان چيزي است كه آثار آن را در عصر و زمان خود، در ميان اقوام و ملتها ميبينيم. گروههاي اندكي را ميبينيم كه در سايه انسجام و اتحاد، بر
دشمنان خود كه بسيار از آنها فزونتر بودند، اما نفاق و پراكندگي بر آنها حاكم بود، پيروز شدند. قرآن مجيد، وحدت كلمه مسلمانان را، يكي از معجزات پيامبر اسلام معرفي كرده است و وحدت مسلمانان را كه در سايه ايمان، در عصر پيامبر، به وجود آمد، از نعم بزرگ الهي دانسته و اختلاف و پراكندگي و نفاق را هم رديف عذابهاي زميني و آسماني ميشمرد. حضرت، مساله انضباط و تمركز رهبري و مديريت را به عنوان عامل ديگري ذكر ميكند كه آن نيز، مكمل اصل اتحاد و همبستگي است. در عصر خود، انقلابهايي را ديديم كه پيروز شدند و انقلابهاي ديگري به شكست انجاميدند. و دليل واقعي آن پيروزي، وحدت رهبري، و دليل اين شكست، تعدد و پراكندگي مراكز تصميمگيري بود. حضرت، مساله امانت را، سومين عامل شمرده است. بيشك، هيچ قوم و ملتي، روي سعادت و پيروزي را نخواهد ديد، مگر اين كه امكاناتش را به خوبي حفظ كند و از آنها حداكثر استفاده را نمايد. و اين امر، ممكن نيست، مگر اين كه آحاد مردم، امانتدار باشند و در حفظ امكانات اجتماعي خود، بكوشند. و بالاخره، حضرت، چهارمين عامل پيروزي را، اصلاحطلبي فرد فرد جامعه ذكر ميكند. به تعبيري ديگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگيرند و
منافع شخصي خود را فداي آن نكنند و در اصلاح اجتماع خويش نكوشند، هرگز بر مشكلات پيروز نميشوند و در چنگال دشمن، ضعيف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهايي كه فساد جامعه را به قيمت منافع خود ميخرند، هم جامعه را ويران ميكنند و هم خانه خود را. بنوفراس بن غنم كيانند؟ ابن ابيالحديد، در شرح نهجالبلاغه خود درباره آنها مينويسد: آنها، يكي از قبايل عرب بودند كه به شجاعت اشتهار داشتند. يكي از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربيعه بن مكدم بود كه در حيات و مرگش حامي زنان و كودكان بود و ميگويند: او، تنها كسي است كه بعد از مرگ خود نيز به حمايت مظلومان برخاست. داستان اين حمايت، چنين است كه گروهي از سواران بنيسليم به او حمله كردند، در حالي كه جمعي از زنان و كودكان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تيري به سوي او رها كردند كه بر قلبش نشست و ميخواست به زمين سقوط كند، ولي نيزه خود را به زمين زد و بر آن تكيه كرد و تا مدتي بر بالاي مركب بيحركت ماند و به زنان و كودكان اشاره كرد كه هر چه سريعتر خود را به قبيله برسانند. بنيسليم كه از شجاعت او در هراس بودند، به گمان اين كه هنوز زنده است، نزديك
نيامدند. كم كم از عدم تحرك او، نسبت به حيات وي، ظنين شدند. يكي از آنان، تيري به اسب او پرتاب كرد، اسب به زمين افتاد و معلوم شد كه مدتي قبل از آن، جان داده است، ولي اين، در حالي بود كه زنان و كودكان، خود را به قبيله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند. در كتاب بلوغالادب، نيز آمده است كه هر نفر از شجاعان اين قبيله، با ده نفر از مردان شجاع قبايل ديگر، برابري داشته است و آنها شجاعترين قبايل عرب محسوب ميشدند. جالب اين كه سربازان امام عليهالسلام در كوفه، بالغ بر دهها هزار نفر، بلكه به روايتي، يكصد هزار نفر بودند ولي امام عليهالسلام آرزو ميكند همه آنها، تبديل به يك هزار نفر از شجاعان قبيله بنيفراس شوند و اين نشان ميدهد كه تا چه حد، لشكر كوفه، بياستقامت و بيكفايت بودند و تا چه حد، مردان قبيله بنيفراس، شجاع و پر استقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتي، در سايه ايمان به اسلام، شجاعت بيشتري يافتند. همانگونه كه قرآن ميگويد: (كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله). چه بسيار گروههايي كه به فرمان خدا، بر گروههاي عظيمي پيروز شدند.