- مقدمه 1
- راه بیپایان تو را میخواند 2
- مرا سوار قطار خودت کن! 5
- سفر بیپایانم آرزوست 7
- فقط به سوی خانه تو میآیم 10
- هر که در این بزم مقربتر است 14
- بتهای درون را باید شکست 16
- روزیِ من از ناکجاآباد میآید 20
- به دنبال پناهگاهی باش! 24
- چرا خودت را ارزان فروختی؟ 27
- که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را 30
- من فقط به خاطر خدا نوشتم 33
- پدر! من از این شهر باید بروم 36
- صدای گریه نوزاد من است 39
- من شیفته رفتار تو شدم 43
- دلم به دنبال نخ تسبیح است! 45
- درد را مثل عسل میبینم 49
- وقتی از پست و مقام فراری شدم 51
- مجلسی که بالا وپایین ندارد 55
- وقتی آفتاب به خانهاش راهم نداد 59
- به دنبال راهی برای بازگشت 62
- وقتی هفت طناب من پاره شد 66
- باغ انگور در دستم امانت است 70
- بابا چرا مرا به دکتر بردی؟ 73
- چرا زن و بچه خودت را رها کردهای؟ 77
- سفری با دو مأموریّت 80
- چرا دست خودت را میبوسی؟ 82
- پسرم! دلم برایت تنگ میشود 84
- شکر نعمت، نعمتت افزون کند 86
- من به دنبال نتیجه هستم! 89
- من اسیر سرخی طلا شدم 92
- برای مهمان غذا میپزم 96
- زود چراغها را خاموش کن! 98
- به دنبال هیزم بگردید! 101
- ساربانی که از ما پذیرایی کرد 105
- طلاهای سرخ دل مرا نمیرباید 107
- پیراهن پسرم مرا شفا میدهد 110
- تو باید چند کفن پوسانده باشی! 114
- در تجارتی که من ضرر کردم 115
- زنجیر بر پای خود بستهام 118
- اسیر بازیچهای بزرگ شدهام 121
- منابع تحقیق 124
- اشاره 132
- نویسنده، کتب، ناشر 132
- سامانه پیامکوتاه 30004569 132
- کتب فارسی 133
- کتب نویسنده 133
- رمان مذهبی 134
- آموزههای دینی 136
- کتب عربی 138
- تلفکس: 700 35 77-0253 140
- نشر وثوق 140
- خرید کتابهای فارسی نویسنده 140
- سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700 141
- همراه: 39 58 252 0912 141
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
هرگز آن شب از یادم نمیرود. شبی که مهمان استاد خود بودم. او رو به من کرد و گفت: «تو باید قرآن را مثل کتاب درسی بدانی و آن را مطالعه کنی. تا کی میخواهی فقط قرآن تلاوت کنی؟ وقت آن رسیده است که به فهم قرآن رو بیاوری».
این سخن مرا به فکر فرو برد، بیست بهار از عمرم میگذشت و من بارها قرآن را ختم کرده بودم؛ امّا برای یک بار آن را مطالعه نکرده بودم.
وقتی به خانه آمدم قرآن را برداشتم و بوسیدم، گویا دفعه اوّلی بود که میخواستم آن را مطالعه و در مورد آن فکر کنم.
آشنایی من با قرآن بیشتر و بیشتر شد و از شیرینی پیامهای آن لذّت بردم.
همیشه با خود فکر میکردم ای کاش جوانان ما با پیامهای قرآن، انس بیشتری داشتند تا این که تصمیم گرفتم در این زمینه، کتابی بنویسم.
هدف من این بود که دوستان خود را با مفاهیم قرآن بیشتر آشنا سازم. اکنون این کتاب را تقدیم شما میکنم.
این آغاز راهی است که در پیش دارم و میدانم شما مرا در این مسیر یاری خواهید کرد؛ مسیری که به باغِ آشنایی با قرآن میرسد.