- بسم الله الرحمن الرحیم 1
- «بخش اوّل» 1
- تقدیم به: 1
- مقدمه 1
- داستان پنجم : فهم قرآن 2
- داستان چهارّم : فضیلت آموختن قرآن 2
- داستان ششم : تکلم با قرآن 2
- داستان دوّم : من نیز مسلمان شدم 2
- داستان نهم : نقطهای که هرگز جابجا نشد 3
- داستان هشتم : زنی که همیشه بسماللهالرحمنالرحیم میگفت 3
- داستان دهم : اثر قرآن بر زنی از اهالی یوگسلاوی 3
- داستان هفتم : قاریان بیولایت 3
- داستان یازدهم : متکبر در قرآن 3
- داستان دوازدهم : اعتراف قریش به قدرت بیان قرآن 4
- داستان چهاردهم: جوان خداترس و آیات عذاب الهی 4
- داستان سیزدهم : قاری بیتفکر 4
- داستان پانزدهم : آرامش با قرآن 4
- داستان شانزدهم : اعجاز سوره حمد 4
- داستان هفدهم : نذر قرآن 5
- داستان نوزدهم : ترس معاویة از قرآن 5
- داستان بیست و یکم : اعتراف به معجزه بودن قرآن 5
- داستان هیجدهم : قرآن و دوستدار او 5
- داستان بیستم : جواب دندان شکن 5
- داستان بیست و چهارم : بال جبرئیل 6
- داستان بیست و ششم : اشکالات کندی به قرآن 6
- داستان بیست و سوّم : آداب مجلس قرآن 6
- داستان بیست و پنجم : اثر قرآن 6
- داستان بیست و دوّم : سرانجام یک عمر مبارزه با قرآن 6
- داستان سی و یکم : اهمیت تعلیم قرآن 7
- داستان بیست و هفتم : انقلابی درونی با یک آیه 7
- داستان بیست و نهم : زنی بد کار 7
- داستان سیام : احترام قرآن 7
- داستان بیست و هشتم : بطن قرآن 7
- داستان سی و دوّم :اعرابی و تأثیر قرآن 8
- داستان سی و چهارّم : برداشت نادرست از قرآن 8
- داستان سی و پنجم : نور درخشنده دهان قاریان 8
- داستان سی و سوّم : اعجاز «بسم الله الرحمن الرحیم » 8
- داستان سی و ششم : سران قریش و قرآن 8
- «بخش دوّم» 9
- داستان سی و هفتم : شب زندهداران و قرآن 9
- داستان سی و هشتم : اگر بد کنی به خود کنی 9
- داستان سی و نهم : قرآن روزی دهنده 9
- داستان چهلم : جاری شدن آب به وسیله قرآن 9
- «بخش سوّم» 14
علامه مجلسی(ره) نقل میکند که ابنابیالعوجاء که یکی از مادیین بود، با سه نفر از همفکران خود قرار گذاشتند که با قرآن مبارزه نمایند.هر یک متعهد شدند که بخشی از قرآن را به عهده بگیرند و همانند آنسورههایی بیاورند.قرار آنها تا یک سال بود.پس از پایان مدت تعیین شده در مکه به گرد هم به طور سرّی جمع شدند و یکی از آنها گفت: من چون به این آیه رسیدم از معارضه بازماندم،«وَقیلَ یا اَرْضُ ابْلَعی مائَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعی وَ غِیضَ الماءُ.»«و به زمین گفته شد که آب را فرو بر، و به آسمان امر شد که باران را قطع کن، آب بی درنگ خشک شد.»دیگری گفت: من چون به این آیه رسیدم دست از معارضه برداشتم،«فَلَمّا اسْتَیْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً.»«پس چون برادران یوسف از اجابت خواهش خویش مایوس شدند در خلوت، راز خود به میان آوردند.»در همین حال امام صادق(علیه السلام) آنها را دید و این آیه را تلاوت نمود:«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذا الْقُرْآنِ لایَأْتُونَ بِمِثْلِهِ...»«بگو اگر جن و انس گرد آیند تا مثل این قرآن بیاورند هیچگاه نخواهند آورد...»
داستان دوّم : من نیز مسلمان شدم
طفیل بن عمرو که شاعر شیرینِ زبان خردمندی بود و در میان قبیله خود، نفوذ کلمه داشت، زمانی وارد مکه گردید.اسلام آوردن مردی مانند طفیل، برای قریش بسیار گران بود، از همین رو سران قریش و بازیگران صحنه سیاست، گرد او را گرفتند و گفتند: این مردی که کنار کعبه نماز میگزارد، با آوردن آیین جدید، اتحاد ما را بر هم زده و با سحر بیان خود سنگ تفرقه میان ما افکنده است! میترسیم میان قبیله شما نیز دو دستگی بیفکند.چه بهتر که با وی سخن نگویی!طفیل میگوید: سخنان آنها چنان مرا بیمناک کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم با او سخن نگویم و سخن او را هم نشنوم.و برای جلوگیری از نفوذ سحر او هنگام طواف، پنبه در گوشهای خود کردم تا مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من برسد.بامدادان در حالی که پنبه داخل گوشهای خود نموده بودم وارد مسجد شدم و هیچ مایل نبودم سخنی از او بشنوم.نمیدانم چطور شد که یکباره کلام بسیار شیرین و زیبایی به گوشم رسید و بیش از حد، احساس لذت نمودم.با خود گفتم مادر در سوگت نشیند! تو که یک مردی سخنپرداز و خردمندی، چه مانع دارد سخن این مرد را بشنوی تا هر گاه نیک باشد بپذیری و اگر زشت باشد آن را رد کنی! پس برای اینکه آشکارا با آن حضرت تماس نگیرم مقداری صبر کردم تا پیامبر راه خانه خود را پیش گرفت و وارد خانه شد.من نیز اجازه خواسته، وارد شدم و ماجرای خود را از آغاز تا پایان بازگو کردم و گفتم قریش درباره شما چنین میگویند و من در آغاز تصمیم نداشتم با شما ملاقات کنم ولی تلاوت قرآن شما مرا به سویتان جلب کرد.اکنون میخواهم حقیقت آیین خود را برای من تشریح کنی و اندکی قرآن برای من بخوانی! رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آیین خود را بر او عرضه داشت و مقداری قرآن خواند.طفیل میگوید: به خدا سوگند کلامی زیباتر از آن نشنیده و آیین معتدلتر از آن ندیده بودم.به حضرتش عرض کردم: من در میان قبیله خود فردی سرشناس و با نفوذی هستم و برای نشر آیین شما فعالیت میکنم.ابن هشام گوید: طفیل تا روز حادثه خیبر میان قبیله خود بود به نشر آیین اسلام اشتغال داشت و در همان حادثه با هفتاد، هشتاد خانواده مسلمان به پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیوست و در اسلام خود همچنان پایدار بود تا اینکه پس از درگذشت پیامبر به عصر خلفا در جنگ یمامه شربت شهادت نوشید.
داستان سوّم : انّاله لحافظون
یحیی بن اکثم میگوید: مأمون پیش از آنکه زمام خلافت را به دست بگیرد انجمن مناظره و مباحثه داشت.روزی یک یهودی زیباروی، خوشبو و نیکوجامه وارد مجلس مناظره شد و شروع به سخن کرد و به شیوایی سخن گفت.چون مجلس پایان یافت و جمعیت فروکش کرد مأمون او را طلبید و گفت: اسلام را اختیار کن و مسلمان شو تا درباره تو چنین و چنان کنم.او گفت: دین من، دین پدران من است، بر من تحمیل مکن که آن را رها کنم.این ماجرا گذشت تا سال بعد که مسلمان شدهبود.پس شروع به سخن کرد و به صورت نیکو در فقه سخن گفت.پس از پایان مجلس، مأمون او را خواست و به او گفت: مگر تو همان رفیق ما نیستی که یک سال پیش آمدی و اسلام را بر تو عرضه کردیم و نپذیرفتی؟ گفت: آری لیکن من مردی خوشخط میباشم، چون از اینجا رفتم سه نسخه را از تورات نوشتم و در مطالب آن کم و زیاد کردم.سپس به بازار بردم و در معرض فروش گذاشتم و از من خریداری شد.پس سه نسخه انجیل نوشتم و هنگام نوشتن از آن کم کردم و از پیش خود نیز افزودم.آنگاه آن سه نسخه انجیل هم از من خریداری شد.سپس به سوی قرآن آمدم و سه نسخه از قرآن نوشتم و از آن کاستم و بر آن افزودم.آنگاه آن را نزد فروشندگان کتاب عرضه داشتم ولی آنان هر یک از قرآنها را که باز میکردند تا در آن نظر اندازند، همان جاهای کم و زیاد شده نمایان میشد و آنان آن قرآنهای ساختگی را به سوی من پرتاب کردند.من از این رخداد یقین کردم که قرآن کتابی محفوظ است و در معرض دستبرد نیست و از همین رو اسلام آوردم.او میگوید: من در سفر حج سفیان بن عیینه را دیدم و داستان فوق را برای او نقل کردم.او گفت: مصداق این مطلب در قرآن کریم است! گفتم: کجای قرآن؟ گفت: آنجا که در باره تورات و انجیل میفرماید:«بِما اسْتُحْفِظوا مِنْ کِتابِ اللهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ الشُّهَداءَ.»که به تصریح این آیه، حفظ کتب آسمانی پیش به عهده خود یهود و نصارا گذاشته شد و در نتیجه ضایع گردید و لیکن درباره قرآن میفرماید:«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّکْرَ وَ اِنّالَهُ لَحافِظُونَ.»«همانا ما قرآن را نازل کردیم و حافظ او هستیم.»که بر طبق معنای آیه، حفاظت قرآن را خداوند خود عهدهدار گردیده و از این رو مصون و محفوظ مانده است.
داستان چهارّم : فضیلت آموختن قرآن
شیخ طبرسی در تفسیر مجمعالبیان خبری را چنین نقل کرده است که: زمانی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) میخواست سپاهی را برای جنگ مأموریت دهد.برای تعیین سپهدار یکایک ایشان را پیش خود میخواند و از هر کدام میپرسید از قرآن چه مقدار آموختهاید؟ نوبت به جوانی رسید که سنش از همه کمتر بود.فرمود: از قرآن چقدر آموختهای؟ عرض کرد: فلان و فلان سوره و سوره بقره را.فرمان داد حرکت کنید که این جوان امیر شماست.عرض کردند: این جوان از همه ما کوچکتر است! در جواب فرمود: ولی به همراه او سوره بقره است.(او صاحب این امتیاز است.)
داستان پنجم : فهم قرآن
شخصی به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت: در قرآن دو آیه است که من بر طبق دستور آن دو آیه عمل میکنم ولی نتیجه نمیگیرم!امام(علیه السلام) فرمود: آن دو آیه کدام است؟ عرض کرد:اوّل:«اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ.»«دعا کنید مرا تا اجابت کنم شما را.»دوّم: «وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شیء فَهُو یُخْلِفُهُ وَ هُو خَیْرُ الرّازِقینَ.»«هر چیزی را در راه خدا انفاق کنید، خدای جای آن را پر میکند و او بهترین روزی دهندگان است.»من دعا میکنم و مستجاب نمیشود، و انفاق میکنم ولی عوضش را نمیبینم!امام (علیه السلام) در مورد آیه اوّل فرمود: آیا فکر میکنی که خداوند از وعده خود تخلف کند؟ عرض کرد:نه.فرمود: پس علّت استجابت نیافتن دعا چیست؟ عرض کرد: نمیدانم! فرمود: ولی من به تو خبر میدهم.کسی که خدا را در آنچه امر به دعا کرده اطاعت کند و جوانب دعا را رعایت نماید دعایش اجابت خواهد شد.او عرض کرد: جوانب و شرایط دعا چیست؟امام(علیه السلام) فرمود: نخست حمد خدا میکنی و نعمت او را یاد آور میشوی.سپس شکر میکنی و بعد بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) درود میفرستی سپس گناهانت را به خاطر میآوری و اقرار میکنی و از آنها به خدا پناه میبری و توجه مینمایی.(امّا در مورد آیه دوّم) آیا فکر میکنی خداوند خُلف وعده میکند؟ عرض کرد: نه.امام(علیه السلام) فرموده: پس چرا جای انفاق پر نمیشود؟ عرض کرد: نمیدانم.امام(علیه السلام) فرمود: اگر کسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق کند، هیچ دِرهمی را انفاق نمیکند مگر اینکه خدا عوضش را به او خواهد داد.