سلسله مباحث اعتقادی (الهیات در نهج البلاغه) صفحه 63

صفحه 63

«و بآخریّته وَجبَ اَن لاآخر له» این جمله بسیار لطیف است. همان چیزی که برای خدا اثبات می شود، از او نفی می شود. آخر است یعنی ابدی است، آخر و انتها ندارد؛ چون اگر برایش آخر و انتهائی بود، با وجوبِ وجود سازگاری نداشت و حال آنکه وجودش وجوب دارد.

«بأوَّلیَّتِه وَجبَ اَن لا أوَّل له و بآخریَّتِه وَجبَ اَن لاآخر له»

این عبارت را طوری دیگر نیز معنا کرده اند. بنابر تقریر اولی که عرض شد چهار ضمیری که در جمله هست، به خدا برمی گردد. «بأوَّلیَّتِه» یعنی باولیه حق المتعال «وَجبَ اَن لا أوَّل له» یعنی لا اول لحق المتعال. منتهی منظور از باولیّته یعنی به ابتداء نداشتن حضرت حق «وجب ان لا اول له» یعنی قطعی است که چیزی قبل از او نبوده و اوست که ازلی است. «و بآخریّته وجب اَن لاآخر له» یعنی به آخریه حق المتعال وجب اَن لا آخر له. یعنی به انتها نداشتن حضرت حق قطعی است که چیزی بعد او نخواهد بود و اوست که ابدی است.

ابن ابی الحدید تقریر دیگری دارد می گوید:

دو ضمیر را به حضرت حق برگردانیم و دو ضمیر دیگر را به آنچه که مصنوع حضرت حق است (یعنی ماسوی الله) برگردانیم «بأوَّلیَّتِه» یعنی باولیّه المخلوق (آنچه مصنوع حضرت حق است و اول دارد). این اولیت موجودات، دلیل است بر اینکه خودِ ذات حضرت حق اول ندارد.

این سخن امام علیه السلام مانند عباراتی است که در جاهای دیگر فرموده اند؛ از جمله این سخن که:

«بتشعیره المشاعر عُرِفَ أن لا مشعر له و بتجهیره الجواهر عُرِفَ أن لا جوهر له»{34}

در اینجا نیز «بأوَّلیَّتِه» یعنی به اول داشتن موجودات و معلول ها و مخلوقات، وَجَبَ أن لا أوَّل له؛ زیرا اول داشتن، ملازم است با معلول بودن و فرض این است که حضرت حق معلول نیست. این اولیّت برای او معنا ندارد. همچنین «و بآخریّته وجب اَن لاآخر له» یعنی بآخریّه المعلول، موجودات همه معالیل اند و چون معالیل اند همه دارای آخرند - نه اینکه خارجاً و تحقّقاً هم باید نهایت داشته باشند - ممکن است ما ابدی باشیم، امّا همین که قابل فنا هستیم این تعبیر صدق می کند که نهایت داریم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه