جوانان و داستان هایی از بحارالانوار صفحه 34

صفحه 34

ندیده ام ازاین رو، چهره ام جوان مانده است. راه حل دعوای شما این است که نخست، قبر پدرتان را بشکافید و استخوان هایش را بیرون آورده و آتش بزنید. سپس نزدم بیایید تا میان شما قضاوت کنم. آنان رفتند تا به این دستور عمل کنند. پسر کوچک تر شمشیر پدر و دو برادر دیگر کلنگ را به دست گرفتند. وقتی دو برادر مشغول کندن قبر شدند، برادر کوچک تر گفت: قبر پدرم را نشکافید؛ زیرا من سهم خود را به شما می دهم. با این تصمیم نزد قاضی برگشتند. قاضی به آن دو برادر گفت: این کارتان قضاوت کردن درباره شما را آسان می کند. بنابراین، به برادر کوچک تر گفت: مال را بگیر که حق توست؛ زیرا اگر آن دو نفر، پسرِ پدرشان بودند، مانند پسر کوچک تر نسبت به پدر خود دلسوزی داشتند.

بحارالانوار، جلد 14، باب 32، صفحه 490، روایت 9

22. خلف ناصالح

زراره از امام محمدباقر علیه السلام نقل کرد که حمران به امام گفت: قربانت گردم، اگر می فرمودید که ظهور امام زمان(عج) چه وقت رخ می دهد، خوشحال می شدیم. امام فرمود: ای حمران! تو دوستان و آشنایان و برادرانی داری. در گذشته، دانشمندی پسری داشت. آن پسر به دانش پدر بی علاقه بود و چیزی از او نمی پرسید. در عوض، همسایه ای داشت که نزدش می آمد و از او پرسش می کرد و جوابش را می گرفت. تا این که مرگ پدر نزدیک شد. در این هنگام، فرزندش را  صدا زد و گفت: ای فرزندم! تو نسبت به دانش من کم علاقه بودی و مطلبی از من نمی پرسیدی، ولی در مقابل همسایه ای داشتیم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه