جوانان و داستان هایی از بحارالانوار صفحه 94

صفحه 94

بحار، ج 47، ص 267، روایت 38، باب 8.

55. آمرزیده شدن جوانان و پیران

احمدبن سلیمان دیلمی از پدرش از ابی بصیر روایت کرده است که گفت: پس از اینکه پیر و ناتوان شدم و مرگم نزدیک شده بود، نزد امام صادق علیه السلامآمدم؛ زیرا عملی که در آخرت بتوانم به آن تکیه کنم، در خود نمی یافتم. پس امام فرمود: ای ابامحمد، آیا همانا تو هستی که این گونه سخن می گویی؟ گفتم: فدایت شوم، چرا این گونه سخن نگویم؟ امام فرمود: آیا نمی دانستی که همانا خداوند بزرگ مرتبه، جوانان شما را اکرام می کند و از پیران حیا می کند؟ گفتم: فدایت شوم، چگونه؟ امام فرمود: جوانان شما را اکرام می کند به این که ایشان را عذاب کند و از پیران حیا می کند به این که آن ها را به حساب بکشد.

بحار، ج 47، ص 390، روایت 114، باب 11.

56. جوان خداجو و گمان های گناه

ابی حاتم از قول شقیق بخلی می گفت که: در سال 149 ه . ق برای انجام حج به راه افتادم. پس در قادسیّه توقف کردم. در حالی که به مردم نگاه می کردم، جوانی را دیدم که خیلی زیبا، گندم گون و ضعیف بود. لباس پشمی پوشیده و یک عبا به دوش گرفته بود که لباس های زیرین را پوشانده بود. هم چنین پاپوش به پا کرده و جدا از دیگران در جایی نشسته بود. پس با خود اندیشیدم شاید این جوان از طایفه صوفیّه است که می خواهد در سفر حج سر بار مردم باشد. به خدا سوگند، به سویش می روم و او را به شدت سرزنش می کنم. به او نزدیک شدم، پیش از آن که به او برسم، گفت: ای شقیق! «از

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه