شهد بندگی صفحه 183

صفحه 183

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتی است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

سعدی

یگانگی عشق

خوشا حال عاشقی که چون دل به محبوب سپرد، مهر دیگران را از دل خویش یله کند و صبح و شام، به اخلاص بر در درگاه دوست به مهرورزی باوی پرداخته، از دوست جز دوست تمنایی نکند و نقد گوهر جان خویش، جز به وصل و معاشقه با یار معاوضه ننماید. آنکه ادعای مشتاقی خوبرویی می کند، از جانبازی بر پای دوست و سراندازی در کوی یار نهراسد و لحظه ای جدایی از فکر و خیال محبوب در و هم و گمانش نگنجد و داروندار خویش بر سر سودای محبت محبوب در بازد؛ چنان که از عارفی نقل است که فرمود: «کمال درجه عارف؛ سوزش او بَود در محبت».(1)

هر که در این درد گرفتار نیست

یک نفسش در دو جهان کار نیست

هر که دلش دیده بینا نیافت

دیده او محرم دیدار نیست

وصلت جانان اگرت آرزوست


1- تذکره الاولیاء، ص 152.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه