مسافر دریا صفحه 35

صفحه 35

این ها می خواهند بر من نماز بخوانند ؟ ! این هایی که خدا و پیغمبرش(صلی الله علیه و آله) از آنها بیزارند و من هم از آنها متنفرم ؟ ! امیر المومنین به وصیت آن حضرت (صلوات الله علیهما) عمل فرمود ، وکسی را بر آن آگاه نکرد

.

شهادت محسن (صلوات الله علیه) به نقل از دومی

علامه مجلسی می گوید :

بعضی از بزرگان علما در مکه – که خدا شرف آن را زیادتر فرماید – اجازه ی رویات این حدیث را به من دادند .. ابوالحسین محمد بن هارون از جابر جعفی از سعید بن مسیب روایت می کند : وقتی حسین بن علی (صلوات الله علیه) را کشتند ... عبدالله بن عمر به خاطر این همه جنایت ، از ناراحتی فریاد می زد و از خانه اش خارج می شد. پس از آن جا شبانه به سوی مدینه حرکت کرد و به هیچ شهری نمی رسید ؛ مگر این که در آن فریاد می زد و از مردم می خواست که از یزید تنفر بجویند ، و در همین حین خبر کارهایش به یزید کتبی گزارش می شد .

همین طور شهر به شهر می آمد تا این که وارد دمشق شد ، و به جایی که آن ملعون بود ، رسید ؛ گروهی از مردم هم دنبال او بودند ؛ پس داخل شد ، در حالی که فریاد می زد و می گفت : داخل نمی شوم ای امیر المومنین ! در حالی که با اهل بیت محمد ، کارهایی کردی که اگر ترک ها و رومی ها قدرت می یافتند ، به خوداجازه نمی دادند آنچه را تو نسبت به آن ها حلال کردی ، مرتکب شوند ! از این تخت بلند شو تا مسلمانان خودشان کسی را که شایسته است ، برگزینند . یزید (لعنه الله علیه) به طرف او شتافت و دستانش را باز کرد و او را بغل گرفت و گفت: ای ابو محمد ! هیجان

خود را آرام کن . سپس بلند شد و با او به یکی از اتاقهای مخفی و خصوصی خود رفت ؛ داخل که شد ، صندوقی را طلبید ؛ وقتی برایش آوردند ، درش را باز کرد و از آن طوماری را بیرون آورد ؛ آن را به دست گرفت و بازش کرد . سپس گفت : ای ابو محمد ! آیا این خط پدرت است ؟ عبدالله ابن خطاب گفت :آری به خدا قسم ! پس آن را از دست یزید گرفت و بوسید . آن گاه یزید به او گفت : بخوان . در آن نوشته شده بود :

بسم الله الرحمن الرحیم ؛ همان که به زور شمشیر مارا مجبور به اقرار به او کردند ، ما هم اقرار کردیم ، با این که کینه در سینه مان موج می زد ؛ و دل ها هراسان بود ؛ فکر و چشممان به همه چیز شک داشت ؛ چون اصلا قبول نداشتیم آنچه ما را به آن می خواندند .. – او حیله ها و برنامه هایش را که برای کودتای غصب خلافت عملی کرده بود ، توضیح می دهد ؛ تا آنجا که می نویسد : - وقتی بیعت با ابوبکر آشکار گشت ؛ می دانستیم که علی ؛ فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله علیهم) را به خانه ی مهاجرین و انصار می برد ، و به آنها گوشزد می کند که در چهار جا با او بیعت کردند ؛ او با این کارش می خواست مردم را از ما دور کند ؛ اما مردم همه در شب ، به او وعده ی یاری

می دادند و در روز از یاری او دست می کشیدند ؛ از این رو به خانه اش رفتم تا از آن جا بیرونش کشم . کنیز فاطمه فضه پاسخ داد ؛ به او گفتم به علی بگو: بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند ؛ مردم همه با او هستند .

فضه گفت : امیر المومنین علی (صلوات الله علیه) مشغول کار مهمی است.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه