- مقدمه 1
- بیمار کبدی 10
- داش علی 11
- خلخال 13
- لوطی عظیم 15
- قندیل 17
- این مصیبت را بخوان 19
- سخن علامه 21
- عالم مغرور 23
- تلاش و توسل 26
- شربت 27
- سقا خانه 28
- شفای جوان 30
- به عهد خود وفا نکرد 32
- عنایت حضرت 33
- شفای مرد فلج 35
- مصیبت وارده 39
- قسم ناحق 43
- فقط روضه ابوالفضل (ع ) 45
- زوار ما را گرامی دار 47
- دو گوسفند 52
- شفای چشم 54
- ماده تاریخ 56
- قبر کوچک 58
- زیارت مساوی باشد 61
- جوان مریض 62
- افسر روسی 65
- قبر وسط آب 68
- باب الحوائج 71
- شفای بچه چهار ساله 74
- شفای چشم 77
- دزدان قافله 81
- بی اعتنایی به نذر 84
- سکّه حضرت 87
- دست بریده 89
- فرزند نداشت 93
- خادم العباس 95
- نتیجه ظلم 97
- هر چه دارم از عباس علیه السّلام 100
- سزای پلیس 102
- پول با برکت 106
- خاک قبر عباس (ع ) 108
- شفای درد 110
- یا اباالفضل 113
- عباس (ع ) زنم را شفا داد 114
- دختر مضطرب 117
- شرکت با اباالفضل (علیه السلام ) 120
- مرد سنی 123
- ای باد حیا نمی کنی 125
- علم و وسوسه 127
- پیدا شدن پول 129
- نجات از بلا 130
- حوریه 132
- استخاره 135
- شفای آیت الله شیرازی 138
- چرا ای غرق خون 140
- سرطان حنجره 142
- ای آقا پناهم بده 144
- راه توسل 146
- ختم مجرّب 149
- توسل به حضرت عباس (ع ) 151
- من خادم عباس ... 155
- سقای دشت کربلا 157
- نیش عقرب 159
- شفای زهرا کوچولو 162
- فرار از پادگان 170
- به حضرت قسم بخور 173
- پلیس بی ادب 176
- دیوانه زنجیری 178
- بچه ارمنی 183
- درد شکم 186
- پنجه برنجی 187
- خرید گوسفند 190
- پی نوشتها 192
من نگویم که شیعیان یکسر
بر تو دارند التجا عباس
ای که خواهی علاج هر مشکل
رخ متاب از در ابوفاضل (64)
دزدان قافله
(مرحوم آقا میرزا حسن یزدی ) رحمه الله علیه از مرحوم پدرش نقل کرد:
یک سالی از یزد با اموال زیادی به همراه کاروان بزرگی به (کربلا) مشرف شدیم ، قریب به نیمه های شب به یک سِری از دزدان و سارقان و طریق القطّاع برخورد کردیم ، من سکّه های طلای زیادی داشتم که فوراً آنها را توی قنداقه کودک که همین (میرزا حسن ) باشد، گذاشتم و او را به مادرش دادم در این هنگام دزدان ریختند و همه را غارت کردند، (فریاد استغاثه زوار کربلا بلند شد که دل هر بیننده ای را می سوزانید و گریانش می کرد.
مردم صدا زدند: یا ابوالفضل یا قمربنی هاشم یا حضرت عباس یا باب الحوائج بفریادمان برس و گریه می کردند.
ناگهان در آن موقع شب متوجه شدیم ، سواری با اسب از دامنه کوهی که در نزدیکی ما بود. سرازیر شد، جمال دل ربایش زیر نقاب بود ولی نور صورت انورش از زیر نقاب همه جا را منور و روشن کرده بود، شمشیرش مانند ذوالفقار پدرش (امیرالمؤ منین (ع )) بود.
فریادی مانند صدای رعد و برق ، تمام صحرا را پر کرد