داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم صفحه 30

صفحه 30

اتفاقاً

به هنگام بازگشتن در میان راه به همان آقای عالم که از او استفتاء کرده بودم برخوردیم که عازم مشهد بود چون ما را دید و مطلب را فهمید تاءسف زیاد خورد و به پدرم گفت : حیف است که این جوان را می برید زیرا او یکپارچه عشق و شوق تحصیل است .

باری پدرم به محل خود باز می گردد و به کار زراعت مشغول می شود ودر هنگام فراغت به گفتن مسائل دینی و موعظه کردن مردم می پردازد. تا آنکه به راهنمائی آخوند حاج علی محمد مزگردی که از همدوره های مدرسه اش بوده با مادرم ازدواج می کند.

پدرم پس از ازدواج با مادرم وآسوده گردانیدن خیال پدرش در کار زراعت ، برای آنکه بتواند به تحصیل خود ادامه بدهد تدبیر دیگری می اندیشد که اگر همه مقصود حاصل نشود اقلاً به بعضی از آن نائل گردد. او پنج روز از ایام هفته را به کار زراعت می پردازد و هر روز پنج شنبه که می رسد صبحگاهان مادرم خمیر می کند و چند گرده نان فطیر روغنی باروغن کره اعلائی تکه خودشان تهیه می کردند می پزد و پدرم آنها را در سفره ای می بندد و در توبره پشتی اش بدوش کشیده و کتابهایش را زیر بغل گرفته اول ظهر نماز ظهر و عصرش را می خواند و پیاده به راه می افتد به خانه آقای عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را در نزد او می خوانده می رود و فطیرهای روغنی را که فرزندان آقا بسیار دوست می داشته اند وایام هفته روز شماری می کرده اند

تا شب جمعه و روز جمعه تاظهر به اندازه یک هفته از کتابهائی مانند معالم و (قوانین ) در اصول و (شرح لمعه ) و (شرایع ) در فقه درس می گیرد وظهر جمعه پس از ادای نماز به سوی ده باز می گردد و از فردا به کار زراعت و در ضمن آن به حاضر کردن درسها تا پنجشنبه دیگر می پردازد.

مادرم می گفت : پدرت مرا با خودش به مزرعه می برد و کتاب را به دست من می داد که از روی آن آنچه را که از بر می خواند گوش بکنم و او متن بعضی از کتابها را همچنان که بیل می زد یا کار دیگری می کرد می خواند ومن از روی کتاب گوش می دادم گاهی مطلبی را چنانکه برای (هم مباحثه ) ای تقریر می کنند برایم تقدیر می کرد تا در یاد خودش بماند. از آن جمله می گفت : روزی یونجه رو می کرد واشعار (الفیه ابن مالک ) را یکبار از اول تا به آخر و بار دیگر از بیت آخر وارونه تا به اول خواند و من از روی کتاب گوش دادم و هیچ اشتباه نکرد. چنانکه قبلاً گفته شد تمام این ایام تهجد و نماز شبش و نمازهای دیگری که می خواند و روزه هائی که می گرفت ترک نمی شد.

کارهایش بدین نحو ادامه داشت تا زمانی که مرحوم (حاج شیخ علی اکبر تربتی ) که از شاگردان مجتهد حوزه درس (آخوند ملا محمد خراسانی ) بوده از نجف به بتربت باز می گردد و مرحوم آخوند خراسانی او را به عنوان

(مجتهد جامع الشرایط) معرفی می کند.

مرحوم حاج شیخ علی اکبر پس از آنکه به احوال پدرم آشنا می شود عقیده مفرطی درباره او پیدا می کند و به او اصرار می کند که زندگیش را به شهر تربت منتقل کند. اما پدرم برای رعایت حال پدرش عذر می آورد. پس از آنکه پدرش فوت می کند مرحوم حاج شیخ بر اصرار خود می افزاید تا آنکه بالاخره می گوید من به عنوان حاکم شرع حکم می کنم که بر شما واجب است که به تربت منتقل شوید و گرنه آدم با شتر می فرستم که اثاث شما را بار کنندو بیاورند و مطلب دیگری نیز می گوید و آن اینکه ترویج دین بر شما واجب است و این کار در شهر بیشتر مؤ ثر است و این حرف در پدرم بسیار مؤ ثر واقع می شود و دستور ایشان را قبول کرده به شهر تربت منتقل می شود.(42)

شور وشوق دانش

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه