داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم صفحه 7

صفحه 7

آقا جمال فرزند آقا حسین در مجلس بود، ملا محسن مساءله ای از آقا جمال سؤ ال کرد، آقا جمال نتوانست درست جواب بدهد.

ملا محسن دست بر دست زده و گفت : حیف که درِ خانه آقا سید حسین بسته شد.

آقا جمال که تا آن وقت اوقات خود را به بطالت و تفریح ضایع می کرد، وقتی که این حرف را از ملا محسن شنید متاءثّر شد از آن روز با جدّیت و کوشش شبانه روزی مشغول خواندن درس شد تا آنکه پس از یک سال ملامحسن از مکه مراجعت کرد و در اصفهان وارد منزل آقا سید حسین شد.

باز با آقا جمال مشغول صحبت شد، دید آقا جمال بسیار صاحب فضیلت و علم شده و مسائل را خوب جواب می دهد.

گفت : این آقا جمال آن آقا جمال نیست که من پارسال دیدم . بالا خره آقا جمال خوانساری در تلاش و کوشش برای تحصیل علم و در مطالعه به حدّی رسیده بود

که شبی برای او شام آوردند در موقعی که آقا مشغول مطالعه بود سفره را در کنار او گذارده و رفتند آقا هیچ ملتفت غذا نشد، تا آنکه یکدفعه شنید که اذان صبح می گویند، آقا سر برداشت دید شام حاضر است گفت : چرا دیرآوردید، گفتند: ما آن را در اول شب آوردیم و شما ملتفت نشده اید.(6)

شهید اول

شهید اول در ایام تحصیل جامی از مس داشت که شبها در کنار آتش می نهاد و داغ بود، چون شهید را خواب می گرفت آن جام را بالای سر خود می نهاد به نحوی که سرش احساس درد و ناراحتی می کرد.

پس خواب از سرش می رفت آن وقت مشغول مطالعه می شد.

آخر الامر به نحوی شده بود که سرش صاف شده بود و دیگر مو بر نیاورد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه