داستانهایی از فقرایی که عالم شدند صفحه 14

صفحه 14

شبی از بازار می گذشت غلامش شمعدان طلایی در دست داشت جلو سلطان می برد ، سلطان دید طلبه ای درب مدرسه کتابی در دست دارد ، در وقت اشکال عبارتی می رفت در دکان بقالی و کتاب را باز می کرد و اشکالش را حل می کرد و

بر میگشت به درب مدرسه ، سلطان دلش به حال وی سوخت ، شمع و شمعدان طلا را به وی بخشید ، همان شب جمال مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله را در خواب دید که فرمود : للّه للّه یابن سبکتکین اعزک الله فی الدارین کما اعززت وارثی للّه للّه للّه .

(ای پسر سبکتکین ! خداوند تو را در دنیا و عقبی عزیز گرداند چنان که وارث مرا عزیز گردانیدی . (18))

هر سه مشکل سلطان با این فرمایش پیغمبر حل شد .

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

مرحوم استاد (شهید مطهری) درباره عالم وارسته (میرزا عسکری شهیدی) معروف به (آقا بزرگ) می نویسد :

مرحوم آقا بزرگ با آنکه در نهایت فقر می زیست از کسی چیزی قبول نمی کرد ، یکی از علمای مرکز که با او سابقه دوستی داشته است پس از اطلاع از فقر وی در تهران با مقامات بالا تماس می گیرد و ابلاغ مقرری قابل توجهی برای او صادر می شود ، آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مرکزی به آقا بزرگ داده می شود ، مرحوم آقا بزرگ پس از اطلاع از محتوای نامه ضمن ناراحتی فراوان از این عمل دوست تهرانی اش در پشت پاکت می نویسد : (ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم ...) و پاکت را با محتوایش پس می فرستد(19) .

علت شدت علاقه به یک قلمتراش

مرحوم (آیت الله آقامیرزا زین العابدین) را قلمتراشی بود چهار سره که علاقه زیادی به آن داشت روزی فرزندش علت شدت علاقه را سؤ ال کرد؟ فرمود : این قلمتراش قصه ای دارد : در ایام طلبگی و تشرفم در نجف اشرف من و آقای (شیخ العراقین) آقا (شیخ عبدالحسین تهرانی) و (آخوند ملا علی کنی) در مدرسه در یک حجره زندگی می کردیم و همگی در نهایت فقر و فاقه بودیم و افقر از همه مرحوم آخوند ملا علی کنی بود او هر هفته یک شب به مسجد سهله می رفت از گوشه و کنار مسجد بدون اینکه کسی بداند نان خشک جمع می کرد و به مدرسه می آورد و گذران هفته را از آنها می کرد .

در میان ما سه نفر ، یک قلمتراش یک تیغه ، مشترک

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه