داستانهایی از فقرایی که عالم شدند صفحه 16

صفحه 16

(امین الدوله) یک باغچه و سر طویله واسب داد و اعضاء دولت هر کدام چیزی دادند و یک قطعه ملک برای معاش او تهیه کردند و بالاخره دختر یکی از رجال دولتی که در نهایت حسن و جمال بود به وی تزویج کردند و چیزی نگذشت که صاحب زن و بچه و مال وخدم و حشم و جلال و جمال گردید . (21)

برو و بدهی سید علی بهبهانی را بده

هزینه زندگی مرحوم آیت الله (حاج سید علی موسوی بهبهانی) در دوران تحصیل در نجف اشرف از نجف اشرف از طرف عمویش مرحوم حاج سید مهدی مصطفوی پدر مرحوم آیت الله (حاج سید فرج الله مصطفوی) بهبهانی تاءمین می شد . هنگامی که مرحوم حاج سید مهدی

مصطفوی مشکلات مالی پیدا می کند حدود شش ماه نمی تواند این مقرری را به ایشان برساند آیت الله بهبهانی برای تاءمین مخارجش تمام کتابهایش را گرو می گذارد که حدود ده تومان هم مقروض می شوند ، طلبکار برای وصول طلبش به کرّات مراجعه و مطالبه می کند ، از قرار معلوم یک شب مرحوم حاج باقر بوشهری مقیم کربلا که از تجار بهبهانی الاصل بود خوابی می بیند که به او در خواب گفته می شود که به مدرسه برو و بدهی سید علی را بده ایشان صبح روز بعد به آن مدرسه آمده و با مرحوم آیت الله بهبهانی تماس گرفته و پس از آگاهی از مشکلات ایشان تمام کتابها را از گرو خارج می کند و بدهی ایشان را پرداخت نموده و کمک مؤ ثری هم می کند و تا آخر عمر با آیت الله بهبهانی در نجف در ارتباط بودند . (22)

سید مهدی درچه ای

(آیت الله حاج شیخ حیدر علی محقق) در مصاحبه با مجله حوزه فرمودند : قسمتی از متاجر را خدمت (آقا سید مهدی در چه ای) خواندم ، ایشان روزی در مقام موعظه به شاگردان فرمودند : تمام همت خود را بر تحصیل تواءم با تقوا قرار دهید .

روزی را خداوند متعال می رساند ، زیرا خداوند متعال معاش اهل علم را متعهد شده است .

ایشان در مقام تاءیید کلامش ، خاطره ای فرمودند که مناسب است نقل شود فرمودند : نجف که بودم روزی برای صبحانه چیزی نداشتم خیلی هم گرسنه بودم ، نگران بودم که اگر با این وضع در درس شرکت کنم ممکن است مطالب استاد

را خوب فرا نگیرم ، در هر صورت از مدرسه آمدم بیرون و به سمت حوزه درس حرکت کردم ، مقابل یکی از بقالی ها که رسیدم صاحب مغازه مرا صدا زد ، صورتم را به طرف صدا بر گرداندم ، صاحب مغازه گفت : شما برادر (حاج سید محمد باقر درچه ای) هستید (سید محمد باقر از بزرگان حوزه بود واین دو برادر خیلی شبیه به یکدیگر بودند) گفتم بلی ، گفت : برادر شما خیلی بزرگوار بود ، شما تا وقتی که این جا هستید ، هر چه نیاز داشتید از مغازه من ببرید .

خاطره دیگری که باز به ایشان مربوط می شود اینکه آن مرحوم در این اواخر ، سکته کرده بودند و قسمتی از بدنشان بی حرکت و لمس شده بود . درشکه ای داشتند که روزهای چهارشنبه ایشان را به درچه می برد ، ایشان گفتند : روز چهارشنبه بود و می خواستم بروم به درچه ، درشکه خراب بود و پول هم نداشتم که درشکه را درست کنم ، از مسجد که بیرون آمدم ، قدری صلوات هدیه به (امامزاده سید محمد پسر امام علی نقی علیه السلام) فرستادم تا اینکه خداوند فرجی برساند . هنوز نزدیک مسجد بودم که شخصی آمد و گفت : آقا مبلغ هشتصد تومان و جوهات دارم آورده ام پیش شما ، من هم از آن وجوهات ، درشکه را درست کردم و خدا را بر این که زود حاجتم را برآورد شکر کردم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه