داستانهائی از زندگی علماء صفحه 10

صفحه 10

فقط گفتم : دعا بفرمایید خداوند توفیقی عنایت فرماید . (

5 )

بردباری و حلم آیه اللّه کاشف الغطاء

روزی مرحوم آیه اللّه حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغی را بین فقراء در اصفهان تقسیم کرد . پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد . در بین دو نماز که مشغول خواندن تعقیبات بود سیّدی فقیر جلو آمد ، تا مقابل امام جماعت رسید گفت :

ای شیخ ! مال جدّم ، خمس را بده ! !

آقای کاشف الغطاء پاسخ داد : قدری دیر آمدی . متاءسفانه چیزی باقی نمانده است .

سیّد با کمال جسارت و گستاخی آب دهان به ریش شیخ انداخت . شیخ هیچ گونه عکس العملی نشان نداد بلکه به نمازگزاران اعلام نمود : هر کس ریش شیخ را دوست دارد به سیّد کمک کند و خودش پولی را جمع کرده و به او داد ! ( 6 )

شاید گریه ملائکه بوده !

صدیق محترم حجه الاسلام حاج سید محمدکاظم بهشتی روزی در مسیر بازگشت از سفر اصفهان برایم نقل کرد :

در یکی از دهه های دوّم ماه محرّم پدرم مرحوم حجه الاسلام حاج سیّد احمد بهشتی تویسرکانی در مسجد دروازه شهر تویسرکان برای منبر دعوت می شود .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه