داستانهائی از زندگی علماء صفحه 100

صفحه 100

جف اشرف تحصیل علوم دینی را به پایان بردم ودوره نشر علم و انذار فرا رسید به وطن خود بازگشته و به اداء وظیفه پرداختم و طبقات مردم را به اندازه فهم آنها هدایت می کردم و چون در آثار متعلّقه به وعظ و مصیبت توانایی واطّلاع کامل نداشتم در ایّام ماه مبارک رمضان و روزهای جمعه تفسیر صافی را بالای منبر می بردم و در ایّام عاشورا روضه الشهاده مرحوم ملاّ حسین کاشفی رحمه الله علیه و از روی آنها برای مردم موعظه و مصیبت بیان می کردم و نمی توانستم از حفظ مطالب را بگویم . یکسال به این رویّه گذشت و ماه محرّم نزدیک شد .

شبی با خود گفتم : تا کی کتاب به دست باشم ؟ اندیشه کردم تدبیری کنم تا از کتاب مستغنی گردم . آنقدر فکر کردم که خسته شدم و خوابم برد . در عالم رؤ یا مشاهده نمودم در کربلا هستم وایّامی است که موکبهای حسینی در آنجاست و خیمه های آنحضرت برپاست و لشکر دشمن در برابر آنهاست . من وارد چادر مخصوص سیّدالشّهداء علیه السلام شدم و بر آن

امام سلام کردم . مرا نزد خود جای دادند و به حبیب بن مظاهر فرمود :

این مهمان ماست . آب که نداریم ولی آرد وروغن هست . برخیز و خوراکی آماده کن و نزد او بیاور . حبیب برخاست و غذایی تهیّه کرد و برابر من گذاشت . چند لقمه از آن طعام تناول نمودم که از خواب بیدار شدم و دریافتم که به دقائق و اشارات مصائب و لطائف و کنایات آثار ائمه مطّلعم به وجهی که پیش از من کسی مطّلع نبوده و هر روز این اطّلاع و احاطه افزوده می گشت تا اینکه ماه مبارک رمضان آمد و در مقام وعظ و بیان به مقصود خود بطور کامل رسیدم . ( 91 )

نتیجه عفّت بطن

حضرت آیه اللّه حاج سیّد ابوالقاسم کوکبی تبریزی ( حفظه اللّه تعالی ) می گویند :

لد محترم آیه اللّه مرحوم حاج سیّد علی اصغر باغمیشه ای در محلّه باغمیشه تبریز باغی داشت که قسمت بالای باغ ، مزرعه و محلّ گندمکاری بود . نان مصرفی عائله از گندم همان مزرعه تهیّه می شد و از محصولات دیگر باغ هم بقیّه مخارج و لوازم خانه ما تاءمین می شد . وجود باغ و مزرعه ، خود زمینه ای شده بود برای نگهداری حیواناتی از قبیل : گاو و گوسفند و . . . و ما از اینها لبنیّات مصرفی خود را تاءمین می کردیم .

از آنجا که والد محترم عالم محل بود در بیشتر مجالس و مهمانیهایمحل ، ایشان را دعوت می کردند و مهمانیها بدون ایشان لطفی نداشت . ایشان هم معمولاً درمهمانیها دعوت مردم را اجابت کرده و

حضور داشتند ولی کاری می کردند که ظاهراً غیرمتعارف و شگفت آور بود و آن این بود که ایشان از نان و غذای صاحبمنزل میل نمی نمودند و موقع رفتن به مهمانی از نانمنزل خودمان یک عدد نان لواش که از همان مزرعه خودمان تهیّه شد بود با مقداری پنیر کهآنهم از حیوانات خودمان بدست آمده بود به دستمال خود می بست و با خود می برد و آنوقت که سفره پهن و ذا آماده می شد و مهمانها مشغول غذا خوردن می شدند والد محترمدستمال خودش را باز می کرد و از نان و پنیر خودشمیل می نمود و من با خود می گفتم : این کار یعنی چه ؟ چرا ایشان از غذاهایی که برایمهمانها تهیّه شده استفاده نمی کنند ؟ اینها را فقط دردل می گفتم ولی چیزی به زبان نمی آوردم تا اینکه راز این مطلب و جواب این چراییکه در دل داشتم بعدها برایم کشف شد .

پدرم در بیشتر سالها برای زیارت مرقد مطهّر ثامن الحجج حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به مشهد مقدّس مشرّف می شد . در یکی از سفرهای زیارتی که ما هم همراهش بودیم موقع برگشتن از مشهد مقدّس به نزدیکیهای شهر میانه رسیدیم . والد ما به راننده فرمودند :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه